۱۳۹۹-۱۰-۲۱

واقعا مامانمو کرد

 سلام مانی هستم ، تو زندگی همه اتفاقات غیر منتظره ای میوفته که انتظارشو نداری و در عین حالم توان جلوگیریشم نداری

اسم مامانم محبوبه ست ، مامانم ۳۹ سالشه ، موهاش مشکیه ولی همیشه بلوند می‌کنه ، قدش متوسطه با پوست سفید ، سینه هاش ۸۵ و باسنش هم تقریبا بزرگه

مامانم حس شوخ طبعی زیادی داره ولی از اونجایی که واسش اتفاقی بدی نیوفتاده و به قول خودمون سرش به سنگ نخورده بود ، این حس شوخ طبعی شو با همه داشت و یه جورایی با همه راحت بود

از فامیل گرفته تا غریبه و آشنا رو لبای همه لبخند میآورد با حرفاشو اصلا هم از کسی چیزی به دل نمی‌گرفت اگه جوابی هم ازشون می‌شنید

چند باری که با مامانم رفته بودم خرید و تجربشو داشتم میدونستم که این دفعه هم قراره کلی زبون بریزه و مخ فروشنده رو کار بگیره ، آخه مامانم تو زمان دانشجوییش خودش کار می‌کرده و می‌دونه که قیمت اجناس با کلی سود فروخته میشن و همیشه سر قیمت چونه میزنه و بیشترم براش جنبه سرگرمی داره.

یه روز که رفته بودیم برای مامانم مانتو بخریم ، بعد از کلی گشتن تو یه کوچه چشمش یه مانتو رو گرفت ، وارد مغازه که شدیم فروشنده با نگاه های هیزش به مامانم ازمون استقبال کرد ، مامانم مانتو رو نگاه کرد و منم رفتم ته مغازه که بشینم. مامانم بعد از چند دقیقه صحبت کردن با فروشنده ، مانتو رو خواست که پرو کنه و فروشنده هم گفت که اتاق پرو رو داخلش جنس پر کردیم چون تو انبار دیگه جا نداریم، اگه مایل هستین میتونید تو انبار مانتو رو تن بزنید ، مامانمم آروم به شوخی گفت تا حالا تو انبار کسی مانتومو در نیاوردم ، فروشنده هم با یه خنده ریز گفت خیالتون راحت اونجا کسی نیست میتونین راحت پرو کنین ، مامانمم گفت باشه و دوتایی رفتن که انبار به مامانم نشون بده ، وقتی رسیدن دم انباری مامانم به فروشنده گفت آقا لطفاً این پنکه رو از دم در بردارین ، بدنم یخ می‌کنه تا این مانتو شما رو تن بزنم (اون موقع تابستون بود و مامانم زیر مانتو فقط یه سوتین میپوشید، فروشنده هم گفت چشم الان برمیدارم و یه نگاهی به مامانم انداخت که قشنگ میشد فدای این بدنت بشم رو بخونی از چشمام ، مامانم رفت تو طولی نکشید که مانتو رو پوشید و اومد بیرون ، ولی رنگ مانتو چون مشکی بود و پارچشم نازک ، سفیدی سوتین مامانم معلوم بود ، فروشنده تا سینه های مامانمو دید لبخند ملیحی زد و مامانم فکر کرد که مانتو تو تنش بد وایساده و یکم خودشو مرتب کرد ، وقتی رفت جلوی آینه و سفیدی سوتینشو دید سریع به فروشنده نگا کرد و گفت بیشعور ، با این برم بیرون که سالم خونه نمیرسم ، فروشنده هم به شوخی گفت من ماشین دارم اگه خواستین در خدمتم و مامانمم با شیطونی جواب داد اگه این مانتو تنم بودم این حرفو میزدی؟ فاصله من با اونا تقریبا زیاد بود و فکر نمی‌کردن که من صداشونو بشنوم و علاوه براین هندزفریکه تو گوشم بود این اطمینانو بهشون داده بود که من سرم جای دیگه گرمه ، فروشنده هم به مامانم جواب داد شما با هر لباسی جذابی ، مامانمم سریع گفت پس این مانتو رو برام خوب حساب کن تا بازم بیام و اگه یه روز وسیله نداشتم منو برسونی، فروشنده که حسابی حشری شده بود سر قیمت با مامانم آروم آروم کنار اومد و آخرش مامانم مثل همیشه که عادت داره تیکه بندازه به همه یه تیکه درستم بارش کرد و گفت ، همیشه فروشنده ها میگن با خرید از ما لذت ببرید ولی این بار شما از خرید ما لذت بردین! فروشنده دیگه طاقت نیاورد و گفت اگه پسرت اینجا نبود میبردمت تو انبار میتونستی لذت ببری، مامانم یه لحظه جا خورد ولی از اونجایی که هیچ موقع کم نمیاورد و این دفعه هم تخفیف خوبی گرفته بود گفت ایشالا دفعه بعد میام و منو میکنی دعا تا دیگه اینجا نیام، عصر گرمی بود و فروشنده هم دیگه داشت دیوونه میشد و دوست داشت همونجا به سمت مامانم حمله ببره و به مامانم گفت ، شما دفعه بعد بیا من می‌کنمت از همه لحاظ ، مامانمم با یه لبخند که معنی به خیال خام باش ازش خداحافظی کرد و رفتیم . به حرفای مامانم عادت داشتم و میدونستم فقط از روی شوخیه و کمبود جنسی نداره . خونه که رفتیم و مانتو رو پوشید فهمیدیم که مانتو پایینش یه پارگی کوچیک داره ، مامانم گفت اشکالی نداره عوضش میکنم ، تو اونجا حواسم نبود ولی نگاه کلافه مامانم که میدونست برگشتن به اونجا و صحبت کردن دوباره با فروشنده حشری چقدر سخته رو از نگاهش خوندم . بهم گفت تو فردا ببر عوضش کن ولی طفره رفتم و باشگامو بهانه کردم ، بهم گفت باشه فردا خودم عصر میبرم عوض میکنم ، فردا ظهر بود که دیدم مامانم منتظره بابام ماشینو بیاره تا بره فروشگاه، به سرم زد منم باهاش برم ولی فکر حرف زدنای زیاد فروشنده با مامانم ، حوصلمو سر میبرد ، آماده شدم و رفتم سمت باشگاه و تو راه همش تصویر سکس فروشنده با مامانم به سرم میومد آخر طاقت نیاوردم و زنگ زدم ببینم بابام کجاست و جواب داد که خونست و مطمئنم شدم که مامانم الاناست که راه بیوفته ، یه اسنپ گرفتم به سمت مغازه طرف ، وقتی دم مغازه رسیدم دیدم برچسب بسته است رو گذاشته و کسی نیست ، منتظر وایسادم تا مامانم بیاد ۱۰دقیقه ای گذشت و به مامانم زنگ زدم و جواب نمی‌داد که یهویی دیدم ماشینمون یکم پایین تر پارکه و به خنگی خودم فحش دادم ، تو سرم هزارتا فکر اومد که مامانم الان تو چه وضعیه و چیکار داره می‌کنه ، یکم بیشتر منتظر وایسادم و خبری نشد ، به سمت مغازه رفتم و دیدم هیچکس تو نیست ولی تابلو بسته است رو در بود ، درو به امید اینکه بسته باشه و خودمو بخاطر تاخیر تو رسیدن فحش بدم یه تکون آروم دادم که در کمال ناباوری دیدم در بازه! خیلی آروم تو مغازه رفتم و اولین جایی که به فکرم اومد سمت انبار بود ، به در انبار که نزدیک شدم دیدم صدای حرف زدن آروم فروشنده با مامانم میومد که به مامانم میگفت : دیروز بهت گفتم میکنمت ولی باور نکردی حالا انقد می‌کنمت تا دیگه منو دست نندازی ، مامانم با لحن خواهشی بهش می‌گفت بخدا باهات شوخی کردم ، من شوهردارم ، بچه دارم ، تاحالا بهم دست نخورده ، فقط خواستم شوخی کنم ولی فروشنده حالیش نمیشد ، با صدای ناله مامانم فهمیدم که یه اتفاقی افتاد و مامانم سریع بعدش گفت تروخدا آروم باش ، دیگه طاقت نیاوردم و یواشکی داخل انبار و دید زدم که دیدم مامانم به حالت قمبل روی میز خوابیده و فروشنده هم فقط سوتین مامانمو در نیاورده و داره با ولع کون مامانمو گاز میگیره ، مامانم بازه خواهش میکرد ولی بعد از چند دقیقه که حسابی کص مامانمو خورد ، مامانم آروم شد و یواش یواش زمزمه میکرد که بکن ، زودتر بکن ، بکون توش سریع ، فروشنده که منتظر این لحظه بود سریع کیرشو در آورد و با یه تف تله اولو به کص مامانم زد ، مامانم یه نفس بلند کشید و بهش گفت بکن ، فروشنده دستای مامانمو از پشت گرفت و آروم به مامانم تلمبه میزد ، مامانم با خجالت و حشریت در لحظه بهش گفت سفت بکن ، فروشنده گفت جوون ، شوهر و بچه داری ولی ازم میخوای که سفت بهت تلمبه بزنم ، فروشنده سرعت تلمبه هاشو زیاد کرد و آه آه مامانم در اومد ، بعد از چند لحظه سریع مامانمو با دستاش بغل کرد و روی مامانم افتاد ، مامانم بهش گفت سینه هامو فشار نده دیوونه و فروشنده با تلمبه های محکمی که خودشو رو مامانم میکشید ، ناله های مامانمو در آورد ، موهای مامانمو کشید که براش ساک بزنه ولی مامانم بهش گفت که الان تو کصم بوده من نمیخورمش ، هرکاری کرد مامانم براش نخورد و بعد گفت باشه پس پاشو تا جرت بدم ، مامانم دوباره سمت میز رفت ولی فروشنده سریع مامانمو سمت نردبون برد و به پای مامانمو گرفت و گذاشت رو یکی از پایه های نردبون و یه بوس رو پاشنه پای مامانم زد، مامانم حشری شد و خودشو از پشت تو بغل فروشنده انداخت ولی فروشنده مامانمو سفت رو نرده بون گذاشت و گفت کصتو خیس کن مامانم دستشو تف زد و مالیدذبه کصش و فروشنده هم سریع جا داد تو مامانم ، مامانم خواست جیغ بزنه که با دست خیسش جلو دهنشو گرفت ، فروشنده مامانمو از پشت بغل کرد و سینه های مامانمو گرفت دو دستش و شروع کرد به تلمبه زدن ، انقد محکم تلمبه زد که آب مامانم مثل شیر اب تازه باز شده از لای پاهاش سرازیر شد و برای چند لحظه تو بغل فروشنده شروع به لرزیدن کرد ، فروشنده مامانمو محکم تر گرفت و تا ته به مامانم خودشو چسبوند ، مامانم دیگه صداش در نمیومد و فقط فهمیدم که مامانمو حامله کرده ، مامانم آروم رو نرده بون ولو شد و فروشنده هم مامانمو ول کرد، مامانم دستشو برد لای پاهاش و آب فروشنده که از کصش بیرون ریخته بود رو با دستش نگاه کرد و لبشو گاز گرفت انگار نمی‌خواست باور کنه که حامله شده ، فروشنده به مامانم گفت نگران نباش از قبل برات قرص گرفتم ، تو کشومه ، سریع لباساتو بپوش تا برات دستمال کاغذی بیارم و قرص بدم بهت ، من سریع به سمت در خروجی رفتم و در آروم باز کردم و از مغازه خارج شدم ، اسنپ گرفتم و تو راه به برق چشمای مامانم وقتی که سینه هاش تو دست فروشنده بود و کص دادن لذت میبرد فکر میکردم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر