۱۳۹۹-۱۱-۱۸

لذت و شهوت با مامان حشریم

 دست خیسمو از تو شورتم در آوردم ؛ صدای آه و ناله اش داشت دیووونم میکرد …

از گوشه ی پنجره ی اتاق از بیرون مثل همیشه داشتم نگاهشون میکردم ؛ کیرم داشت میترکید از درد ، کون سفید و اندام فوق العاده اش بدجوری حشریم کرده بود ؛

تلمبه هاش به کون بزرگش میخورد و میلرزوندش ، آخ که دیگه نفسم بند اومده بود و نزدیک بود آبم بیاد …

چشمامو بستم و آبم پاشید تو شورتم ؛ دستمو در آوردم و رفتم سمت حموم.


لعنتی ! من هر ثانیه دارم بهش فکر میکنم!

قبلا هم اینطوری بودم؟ نمیدونم ، مهم نیست!

مامانم اندامش خیلی هات و خوشفرمه و من بدجوری دیوونشم ، نمیدونم چجوری و از کی شروع شد دید زدنای من بهش ؟؟؟¡

اون همیشه یا شلوار راحتی چسبونش پاشه با رکابی یا یه دامن بلند و پیرهنای رنگ رنگیش.

هر چیزی که دوست داره میپوشه و هر کاری دوست داره میکنه

براش مهم نیست بقیه چی فکر میکنن ؛ میگه زندگی خودشه! ☺

تک فرزند خونه ام و هر چی که میخواستم برام مهیا میکردن

چون بابام مهندس شرکت نفته و هر ماه چند روز ی خونه نیست ، بیشتر وقت ها با خودش تنهام.

یه مامان مهربون و خوش اخلاق و جذاب که همه آرزوشو دارن 😍


مدتیه دیدم بهش عوض شده ، زیاد نگاه کون و ممه هاش میکنم ، یا هر وقت که بغل یا بوسم میکنه حشری میشم!

لبای نرم و گرمش … آخ.

سعی میکنم وقتی با هم فیلم میبینیم و کنارمه _مثل قبل اما با یه فرق شدید! که اونم دید جنسیمه ؛ یخورده بدنشو بمالم ، گندش بزنن! حتی چند بار ممکنه دیده دارم راست میکنم ؛ نمیدونم!

حس خیلی مزخرفی دارم … آخه اون مامانمه! من چه مرگم شده؟


.

.

.

.

ساعت ۱۲ است ، لامپ اتاقمو نیم ساعت قبل خاموش کردم اما با گوشیم چت میکردم ، خواستم بخوابم و باید میرفتم دستشویی …

این صدای چیه! صدای تخته؟

رفتم کنار در اتاقش ، کامل بسته نبود و میشد تختشو دید ، دستش تو شورتش بود و ممه های نوک صورتی ۸۵ اشو انداخته بود و میمالید ، کیرم سیخ شد ، آب دهنمو قورت دادم و دستمو بردم تو شورتم ، خیلی یواش ناله میکرد ، کیرمو میمالیدم و ممه هاشو میدیدم ، لامپ کنار تختش دیدشو به سمت در کور کرده بود

، کسشو میمالید و ناله میکرد و منم کیرمو میمالیدم

خیلی دلم میخواست برم تو اما خیلی میترسیدم

باید زودتر ارضا میشدم تا نبینه منو ، تند تر کیرمو مالیدم و نزدیک شدم , آه مامانی دیوونت شدم ، چشمامو بسته بودم و هواسم نبود ، وای نه در رو هل داده بودم موقع ارضا شدنم ، ترس وجودمو گرفت ، نکنه دیده باشه ، سریع رفتم سمت دستشویی و یواش درشو باز کردم و رفتم داخل …

.

.

.

ساعت ۱۰ بود از خواب بیدار شدم ، رو تختم چرخیدم و یاد دیشب افتادم ، گندش بزنن بازم شورتم خیسه ، یه شورت دیگه برداشتم و رفتم از اتاقم بیرون ، مامانم نبودش و صدایی هم نمیومد ، در حموم رو باز کردم و رفتم تو و چشمم به یه چیزی افتاد!

شورت قرمزش ، شورت خیس و نرمش توی سبد لباسای کثیفش بود.

نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم.

شورتشو برداشتم و بوش کردم ، واییی که چه بویی میداد

کیرم مثل سنگ سفت شد

بوی عطر آب کس مامانم دیوونم کرد

شورتشو برداشتم و مالیدم به کیرم ؛ اوف

چه حس خوبی میداد ، نرم و خیس بود مثل یه کس…

چشمامو بستم و رفتم تو فکرش ، شبایی که سکسشو با بابام دیدم تصور میکردم ، چقدر حشری و شیطون بود مامان خوشکلم ؛

برای بابام هر کاری میکرد و بابامم برای اون هر کاری میکرد.

یاد اون شب افتادم ، خودمو گذاشتم جای بابام

جلوم زانو زده بود و با چشمای آبی و خمارش نگاهم میکرد

شورتمو کشید پایین و لبشو گذاشت روی سر کیرم ، حرارت لبش کیرمو آتیش زد ، آخ مامانی کشتی منو ، سر کیرمو گذاشت تو دهنش و شروع به ساک زدن کرد ، با دستش بدن و تخمامو میمالوند

هوش از سرم پرید ، دستامو گذاشتم کنار سرش و اون عقب جلو میبرد سرشو و ساک میزنه برام

وای دهن داغش داره منفجرم میکنه ، آهههههه ، آبم با شدت پاشید تو دهنش ، چشاشو چند لحظه بست و نگاهم کرد و آبمو قورت داد …

چشمامو باز کردم !

شورتش خیس شده بود از آبم ، وای نه اینو ببینه میکشه منو!

سریع رفتم چندتا دستمال برداشتم ، تا جایی که میشد پاکش کردم

اما آبم زیاد بود و فایده نداشت زیاد…

نمیدونستم چکار کنم!

قبلا هم زیاد با شورتاش جق زده بودم اما ایندفعه دیگه خیلی ضایع بود.

بیخیالش شدم و رفتم بیرون ، صدای در اومد …

مامانم صدام زد : شایان؟

گفتم جونم و رفتم سمتش ، چقدر لباس گرفته بود!

گفت خواب بودی رفتم فروشگاه بیا کمکم بیارشون داخل…

رفتم از پله ها پایین خودش چندتا لباس برداشت منم بقیه رو و پشتش راه افتادم ؛ چند پله عقب تر بودم.

بازم چشمم به کونش بود ، حشرم تمومی نداره …

چند ساعت بعد

تو اتاقم بودم ، بعد از ظهر بود و هنوز ناهار نخورده بودم که صدام زد و گفت بیا برای ناهار …

از اتاقم که اومدم بیرون و دیدمش …

حس عجیبی داشتم و‌ پر از ترس!

نکنه دیشب دیده باشه منو…

اه ، شورتو ببینه که بدبخت میشم حتما

.

.

.

نشست روی صندلی جلوم …

یه لحظه چشمم افتاد به لباسش ، چرا اینقدر تنگ بود؟

دامنشم کوتاه تر شده بود. مثل بقیه روزا نبود.

اینا رو برای بابام میپوشید معمولا وقتی که میاد و شب قبل سکس میپوشه ، پرسیدم ازش : بابام امروز میاد؟

_با تعجب پرسید نه ؛ چطور؟

_اه لعنتی چه سوتی ای دادم ، گفتم هیچییی کارش داشتم ، حالا بهش پیام میدم!

غذامو سریع خوردم و سریع رفتم تو اتاقم …

از دیشب تا حالا دارم سوتی میدم ، این چه سوالی بود پرسیدم ؟!

حالا دیگه حتما میفهمه سکسشون رو میدیدم‌…

وای نه …

.

‌.

.

معمولا بعد از ظهرا با هم فیلم میدیدیم ، سر ساعت رفتم تلویزیون رو روشن کردم و فیلم رو گذاشتم و بلند گفتم مامان؟

گفت الان میام …

اومد کنارم نشست و بغلم کرد و گفت پلی کن…

نیم ساعتی از فیلم گذشته بود که گفت شایان؟

گفتم جونم؟

گفت پاهام درد میکنه ، خیلی راه رفتم امروز ، بلدی ماساژشون بدی؟

از خدا خواسته گفتم آره ، رو زمین جلوش نشستم و یکی از پاهاشو گذاشتم تو بغلم و شروع کردم به ماساژ دادن پای راستش

تا زیر زانو ، یخورده از تو نت قبلا یاد گرفته بودم یه چیزایی …

اونم سرشو گذاشته بود رو مبل و چشماشو بسته بود.

چون نشسته بود دامنش رفته بود بالاتر ،

اومدم برم سمت پای چپش ، پای راستشو که یکم دادم کنار ، چشمام قفل شد!

چی داشتم میدیدم ؛ وای خدای من ، مامانم شورت پاش نبود و کس صورتی رنگ ورم کرده اش جلو چشمام بود.

یه لحظه هنگ کرده بودم

مامانم تو همون حالت پرسید : چیشدی؟

آب دهنمو قورت دادم و گفتم هیچی ، یخورده دستم خسته شده بود صبر کردم ، پای چپش رو گرفتم و شروع کردم به ماساژ دادنش ، اما چشمم فقط روی کس مامانم بود ، خیلی بد شق کرده بودم و اگه سرشو بلند میکرد میدید که کیرم داره شلوارمو پاره میکنه


چشمامو بستم و ادامه دادم ماساژ پاهاشو تا شاید کیرم بخوابه

اما فایده نداشت ، کیرمو جا به جا کردم و به بهونه ی آب خوردن رفتم سمت آشپزخونه ، بعد از چند دقیقه برگشتم …

فیلم رو دیدیم و تموم شد.

مامانم رو کرد به سمتم و گفت پاهام بهتر شد مرسی ، ماساژ بلد بودی ناقلا رو نمیکردی؟

ماساژ بدن هم بلدی؟

کمرم درد میکنه ، گفتم یه چیزایی بلدم ، گفت پس شب قبل از خواب ماساژم بده ، درد کمرم کمتر بشه ، چشم گفتم و رفتم سمت اتاقم.

.

.

.

چه خبره امروز؟ یعنی همه چی اتفاقیه؟ یا واقعا اون داره بهم نخ میده؟؟؟

آخه اون؟ مامانم؟

کل شب تا بعد از شام داشتم به این چیزا فکر میکردم ،

تا اینکه وقت خوابش رسید و بهم گفت ۱۰ دقیقه دیگه بیا تو اتاقم…

۱۰ دقیقه گذشت و رفتم تو اتاقش ، از دور دیدم به پشت خوابیده و کون بزرگش بدجور خودنمایی میکرد …

نزدیک تر که شدم شوکه شدم …

اون…

مامانم …

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر