۱۳۹۹-۱۱-۱۲

مادر زن خوشگل و حشری ام

 مادرزنم با اینکه 58 سالشه ولی جوون مونده خیلی باحاله صورت خیلی قشنگی داره مخصوصا دماغش خیلی خوش تراشه ،اما وقتی عصبانی بشه کسی جلودارش نیست. من عاشقشم 3 سال از ازدواج من با دخترش میگذشت که بهم گفت میتونی از این رسیورهای کارتی برام بخری، من گفتم مادرجان اون رسیورها مناسب شما نیست کانالهای ناجور داره ، بهم گفت مثلا چه کانالهایی؟، گفتم از اون فیلمها، انگار خودشو به خنگی زده بود، گفتم فیلمهای لختی، یه دفعه گفت سکسی، گفتم آره، گفت همه جارو نشون میدن، گفتم بله،با خنده گفت لوله کشی میکنن،خیلی فکر کردم تا متوجه شدم چی میگه، با خجالت گفتم آره، توی دلم میگفتم ایکاش کیرمو درمیاوردم تا حسابی بخوره ضمنا کیرم از سوالهاش حسابی شق شده بود .
اون که متوجه سیخ شدن کیرم شده بود بهم گفت پاشو بریم ببین آنتنم باید عوض بشه گفتم نه دوباره دستمو گرفت و کشید و گفت پاشو حالا یه نگاهی بنداز، دستمو کشید من هم مجبور شدم با همون شکل پاشم،یه دفعه وایساد و زل زد به کیر گندم که داشت شلوارو پاره میکرد، بهم گفت تو هم ازون فیلمها دیدی، باخجالت گفتم آره، بعد گفت قدیما شوهرامون فقط جلورو میذاشتن اما میگن حالا همه جارو میذارن درسته، با خجالت گفتم آره یکساعتی گذشت داشتم دیوونه میشدم با خودم گفتم ایکاش جلوش لخت میشدم ، یکدفعه فکری به ذهنم رسید با خودم گفتم شاید کیر منو میخواست ، برای همین رفتم دستشوئی و درز خشتکمو به اندازه 4 یا 5 سانت پاره کردم کله بزرگ کیرمو از سوراخ بیرون گذاشتم و آروم رفتم روبروش نشستم و یه خورده لای پامو باز کردم 10 دقیقه ایی گذشت ولی اون توجه ایی نداشت و داشت ماهواره نگاه میکرد یه دفعه گفتم اگه اون رسیورها رو میخواهید براتون میگیرم، تا رو به من کرد کله بزرگ کیرمو دید چشاش حسابی گشاد شده بود من هم خودمو زده بودم به بیخیالی و داشتم ماهواره رو نگاه میکردم ولی حواسم بهش بود اون هم هر چند ثانیه برمیگشت و به کله کیر نگاهی میکرد فهمیدم حشری شده، بهم گفت توی اون فیلمها خوردن کیر هم هست،آب دهنمو قورت دادمو گفتم آره، یه دفعه بسمتم هجوم آورد و کل کله کیرمو توی دهنش گذاشت ، از خود بیخود شدم یه دفعه انگار که کیرم سوراخ شلوارکمو پاره تر کرده باشه همش اومد بیرون ، اون هم شروع کرد به خوردن کیر درازم،انگار تمام بدنم از حرکت ایستاده بود و از بالا چاره ایی جز تماشای خورده شدن کیرمو نداشتم مادرزنم تمام کیر 30 سانتیمو توی دهنش عقب جلو میکرد با دو دستش جفت گوشامو گرفته بود و میکشید و همونطور کیرمو ساک میزد از فرط ناباوری انگار آب کیرو قفل شده بود کمی که کیر خورد پاشد و سیلی محکمی به صورتم نواخت و با عصبانیت گفت بگو غلط کردم من هم گفتم غلط کردم ، ولی اون دوباره شروع به خوردن کیرم کرد ، دوباره کشیده محکمی دیگر بصورتم زد و گفت بگو دیگه تکرار نمیکنم من هم با گریه گفتم ولی اون بدون توجه به گریه هام دوباره شروع به خوردن کیرم کرد چندبار باسیلی زدن و خوردن کیر ،بالاخره آب از کیرم بیرون پاشید و اون چند ثانیه ایی کله بزرگ کیرمو لیس میزد بعد درحالی که کیرم رو گرفته بود منو به اطلاقش برد و خشتکمو با نخ و سوزن دوخت.

۱۳۹۹-۱۱-۰۸

سکس خانوادگی آرزو


سلام.من میخوام داستان واقعیه زندگیمو براتون بنویسم که تو این داستان فقط اسم هارو تغییر دادم ولی بقیه داستان را دست نزدم البته بعضی قسمتها را خیلی خلاصه کردم چون طولانی میشد وتایپش برام سخت میشد.من اسمم آرزو هستش و الان 22 سالمه این ماجرا در زمان 18 سالگیم شروع شد که اون موقع بابام 42 و مامانم 39 و داداشم 20 ساله بودند.داداشم اصفهان دانشجو بود منم تازه امتحان های پیش دانشگاهیم تموم شده بود.
اونشب تشنم شده بود و از خواب بیدار شدم برم آب بخور. وقتی اومدم پایین تو حال (آخه خونه ما دوبلکسه و اتاق من اتاق داداشم بالاست و مال مامان و بابام پایینه.) که دیدم از اتاق مامان اینا صدا میاد مثل ناله کردن، ترسیدم رفتم جلو لای در باز بود نگاه کردم تاریک بود وفقط کمی نور از پنجرهء حیاط میومد ولی دیدم مادرم روی تخت چهار دست و پاست و بابام داره پشتش تلمبه میزنه، منم که دوست پسر داشتمو با اون از عقب سکس میکردم خوب میدونستم اینجا چه خبره. داشتم نگاه میکردم و حسابی حشری شده بودم ولی لای در کم باز بود خوب نمیتونستم ببینم. بعد بابام کیرشو کشید بیرون تو تاریکی خوب نمیشد دیدش ولی معلوم بود حسابی کلفت و دراز بود. به مامانم گفت شل کن میزارم عقب و بعد صورتش را برد لای کون مامان و تف کرد روی سوراخش، فکر کنم زبونشم زد، بعد کیرشم تفی کردو گذاشت در سوراخ کون مامان و آروم آروم فشار داد تو. مامانم هم انگار اصلا دردش نمیگرفت وهمش میگفت جون بکن توش همشو بکن جووووووووووون، بابامم شروع کرد به عقب و جلو کردن و دیگه داشت با تمام قدرت به کون مامان ضربه میزد و مامان هم همش آخجون آخجون و ناله میکرد و بابام هم همینطور و میگفت بخورم اون کونت رو که روز به روز خوشکلتر میشه. مامانم هم میگفت بکنش، پارش کن… بعد چند دقیقه هم بابا محکم چسبید به مامان و خودشو تکونها ی کوچیکی دادو بامامان دراز کشیدن و خوابید روی مامان و دیگه تکون نمیخوردن .بابا هم داشت آروم یه چیزایی در گوش مامان میگفت که من نمیفهمیدم .بعد بی سر صدا رفتم عقب، رفتم آب خوردمو رفتم تو اتاقم ،وقتی دستم را بردم زیر لباس خوابمو گذاشتم رو کسم دیدم مثل چشمه از کسم آب راه افتاده اونقدر حشری بودم که چندتا دست روی کسم کشیدم به ارگاسم رسیدم.
اوشب همش تو فکر چیزایی که دیدم بودم وحتی هوس کردم با بابام سکس کنم.خلاصه نفهمیدم کی خوابم برد.از اینجا بود که این فکرهای سکسی اومدن تو سرم و این ماجرا ها که می خوام براتون تعریف کنم شروع شد.حالا بگذارید از خودم وخانوادم براتون بگم.من قدم 174 وکمر باریک و کشیده ای دارم ،سینه هامم گرد و سفته وصورت زیبا و بانمکی دارم البته همه این را میگن نه که خودم بخوام از خودم تعریف کنم، پوستمم روشن و گندمیه ولی اصلی ترین وجذابترین قسمت بدنم که هر مردی را مات و شهوتی میکنه حتی مردها و پسرهای فامیل و حتی برادر و پدرمو، این کون گرد وقلمبه ونسبتا کمی پهن منه که به قول خیلیها کون جنیفر لوپز پیش کون من هیچه و من هم از این جذابیت کونم خبر داشتم و درست و به جا ازش استفاده میکردم و حالشو میبردم. مادرم هم هیکلش مثل منه فقط یه کم درشت تر 3-4 سانتی هم بلند ترولی با اینکه دو تا بچه داره اصلا شکم نداره مثل من کمر باریکه واون هم کون گنده اش زیر اون کمر باریک خودنمایی میکنه صورتش هم خیلی خوشکله وبه خودش خوب میرسه. وقتی با هم میریم بیرون برای خرید یا تواستخر یا باشگاه همه فکر میکنن ما با هم خواهریم اسم مامانم مهسا هستش. اما بابام سپاهیه و درجه بالایی هم داره، به همین خاطر ما وضع مالیه خوبی داریم .بابام اسمش رامینه وخیلی خوشتیپه 185 قدشه واندام ورزیده ای داره. داداشم هم اسمش آرمانه،اونم تقریبا هم قد باباست و خیلی خوشکل و خوشتیپه که من همیشه دلم میخواست دوست پسرم بود و باهاش سکس میکردم. من همیشه تو خونه تا قبل از ماجرای اونشب پیراهن ها و شلوارهای گشاد یا دامنهای گشاد و بلند میپوشیدم تا اندامم و کون گنده ام جلب توجه نکه. یه دوست پسر هم دارم که خیلی خوشکل ونازه و هم سن خودمه از 16 سالگی باهاش دوستم هنوزم همینطور. همکلاسی هام میگفتن تو با این خوشکلی وخوش هیکلی که کلی پسر دنبالته چرا با یه بچه که هم سن خودته رفیق شدی، منم میگفتم آخه اون خوشکله و چون کم سنه، واسه همین ساده و صادقه واهل بی معرفتی و نامردی نیست. ولی دلیل دومم که به اونا نمیگفتم این بود که چون کم سن بود ودوستمم داشت تو سکس خیلی رمانتیک وناز بود وکیرشم خیلی بزرگ نبود وآبشم نسبتا زود می اومد ومن دوست نداشتم به خاطر سکس زیاد اونم با یه کیر کلفت هیکلم خراب بشه با این حال 2 هفته ای یکبار هم باهاش از عقب سکس میکردم واجازه بیشتر بهش نمیدادم.اون بعد از لب بازی و دست بازی، حسابی کس و کونمو میخورد و بعد با روغن ماساژ حسابی کونم را میکرد.
بعد از اون شب تو سن 18سالگی زندگیه منوعوض کرد. من که برای اولین بار سکس دو نفر غیر خودم را از نزدیک میدیدم اونم باباومامان خودمو، دیگه خیلی شهوتی شده بودم انگار این حس در من نهفته بوده وحالا بیدار شده بود اونم با چه آتیشی. من از فرداش همش یواشکی نگام تو خشتک بابا یا کون مامان بود همش سکسشون جلوی چشام بود،حشریتر میشدم. دو روز بعد قرار شد بریم شمال ویلای خودمون که لب ساحل بود. به داداشم زنگ زدیم و گفت ترم تابسون میخواد بمونه ونمی یاد البته من میدونستم که می خواد پیش دوست دختراش باشه و این بهونست. خلاصه راهی شدیم و من هم تو راه داشتم نقشه میکشیدم چطوری دوباره سکس بابام اینارو ببینم واز اون مهمتر چطوری با بابام سکسو راه بندازم به آرزوم برسم البته آرزوی سکس با داداشم راهم داشتم. وقتی رسیدیم خیلی خسته بودیم وتو آب نرفتیم وقبلا هم به سرایدارویلامون زنگ زده بودیم وشام را آماده کرده بود.اونا یه زن ومرد جوون بودند به اسمهای نادر و شهره یه پسردو ساله هم به اسم ناصر داشتند.وقتی ما رفتیم شهره وپسرش نبودند که آقا ناصر گفت نمیدونستند شما تشریف میارید دو روز پیش رفتند خونه بابای شهره و زنگ میزنم بیان که مامانم گفت نمیخواد بزار اونام خوش باشند ماهم راحتیم. اون موقع منظور مامانم را نفهمیدم. شب هر چی بیدار موندم و کشیک کشیدم از سکس مامان وبابا خبری نشد ومن خوابم برد. صبح بعد از صبحانه گفتند بریم تو آب من گفتم شما برید منم لباس عوض میکنم میام مامانم یه تاپ آستین حلقه ای با یه شلوار استرژ پوشیده بودکه شلواره از گندگیه کون قلمبش داشت میترکید وبابام هم یه شرت مایوی تنگ پوشیده بود که کیرررررررررررررش بدجور خودنمایی میکرد و آب از دهنم وکووووووسم راه اقتاده بود. تا رفتن منم پریدم یه تاپ مثل مامانم ولی صورتی با یه شلوار استرژ سفیدو کوتاه اونم بدون شرت و سوتین پوشیدم که کون و کسم قلمبه زده بود بیرون و رفتم لب آب پیششون.(از در ساختمون تا در اصلی یه50 متری میشه از اونجا تا لب آب هم 30 متری میشه.تو حیاط هم درخت زیاد واسه همین از تو ساختمون لب ساحل معلوم نیست. اینارو گفتم برای بعد لازم بدونید تا ماجرا براتون واضحتر باشه). وقتی رسیدم پیششون با دیدن من تعجب کردن، چون من از 11-12 سالگی هیچ وقت جلوی بابام اینجوری نگشته بودم.رفتم تو آب مشغول آبتنی و آب بازی شدم. مامانو باباهم داشتن باهم آب بازیو شوخی میکردندو میدیدم بابام داره زیر آب با کسو کون مامان ور میره و به بهونه کشی تو آب خودشو در کون مامان میماله. معلوم بود بابا خیلی حشری شده بود. ساحل چون وسط هفته بود خلوت بود فقط یه زن مرد تو آب دیده میشدن اونم حدود 100 متری ما.یه نیم ساعتی مامانم گفت من خسته شدم میرم یه کم استراحت کنم بعدم نهار درست کنم.بابامم که حسابی حشری بود وداشت خوش میگذروند هرچی گفت نرو گوش نکردو رفت.بابامم حسابی دمق شد من به خودم گفتم الان وقتشه. بعد رفتنه مامان دیدم باباهم داره میره بیرون که گفتم تو هم خسته شدی و میری؟ گفت نه میرم بخوابم رو ماسه ها سریع گفتم بابا میای شنا یادم بدی؟ باباگفت مگه بلد نیستی؟ گفتم نه خوب.بعد رفتم طرفش که دیدم داره به سینه هام نگاه میکنه. دیدم تاپم خیس شده نوک سینم معلومه. منم که تازیر سینه تو آب بودم یه جوری که متوجه نشه شلوارم را تا وسط باسنم کشیدم پایین طوری که وقتی دید فکر کنه تو آب اومده پایین اونم اومد جلوتر گفتم از کجا شروع کنیم؟ بابا یه مکثی کردودوتا دستاشو گرفت جلوگفت بیا باشکم بخواب رو دست من و آروم شنا کن منم همین کارو کردم یه دستش زیر سینم بودو یه دستش روی شکمم.بعد شروع کردم به شنا وگفتم خوبه؟ دیدم جواب نمیده فهمیدم داره به کونم نگاه میکنه. دوباره گفتم بابا خوبه؟ که گفت آره پاهاتم تکون بده منم همین کار را کردم. به طرف جلو میرفتم باباهم باهام حرکت میکرد. بعد چند دقیقه یه دستش را از رو شکمم برداشتو گذاشت روی کمرمو گفت آفرین داری یاد میگیری. دیدم داره دستش را به کونم نزدیک میکنه و گذاشت روی کونم، منم اصلا به روی خودم نیاوردم که دیدم داره آروم دستشو رو کونم حرکت میده گفتم خوبه؟ یه دفعه دستشو برداشت گفت چی؟ گفتم شنا کردنم دیگه گفت آره فقط باید از دستات زیاد کار بکشی که قوی بشه .گفتم چجوری گفت بیا پایین جلوی من و پشتت را کن به منودولا شومنم همین کارو کردموبا دست پهلوهاموازپشت گرفتو گفت دیگه نمیخواد پاتو تکون بدی همه قدرتتو جمع کن تو دستاتو آروم مثل شنا کردن تو آب حرکت بده، منم میگیرمت نیافتی.منم شروع کردمو بابامم یواش یواش چسبید به من که کیر کلفتوشقش را روی کونم حس میکردم.منم که به روی خودم نمی آوردمو مثلا مشغول شنا بودم، ولی خیلی حشری شده بودم .بابام محکمتر منو گرفته بود کیرشو به من فشار میداد کمی روی چاک کونم تکون ممیداد که دیدم ازپشتم فاصله گرفتو یه دستشم ول کرد بعد چند ثانیه دوباره پهلومو گرفت، البته این دفعه دستش را پایینتر برد، روی کپلامو گرفت که نوک انگشتهاش روی کشاله رونم بودوبا هر دوانگشت شسط شلوارم را تا زیر خط باسنم کشید پایین و دوباره بهم چسبید که من که کونم لخت بود لختیه کیر بابارو لای کونم حس کردمو فهمیدم چرا دستشو ول کرده بود.منم که مثلا نمیفهممو مشغول شنا بودم. باباهم یواش یواش جراتش بیشتر شده بود کیرشو قشنگ لای کونم بالا پایین میکردوخودش را بیشتر فشار میداد که دیگه نوک انگشتاش کشاله رونم رو درد آورده بود بعد یکی دو دقیقه محکمتر فشارم داد تکون نخورد فهمیدم آبش اومده منم که خیلی حشری شده بودمو داشتم حال میکردم با اون به ارگاسم رسیدم ولی خیلی خودمو کنترل کردم تا بابام نفهمه.بابام گفت برای امروز بسه یه دستشو ول کرد و رفت عقب فهمیدم میخواد کیررررررررشو بزاره تو شرتش.بعدم من گفتم دستت درد نکنه بابا خوب یاد گرفتم ولی خیلی خسته شدم بریم تو خونه.اونم گفت باشه منم یواشکی شلوارمو کشیدم بال او باهم رفتیم به طرف ویلا که دیدم آقا ناصرداره از خونه میاد بیرونو خیلی شل و وله، بابام گفت چته ناصر گفت داشتم خونرو تمیز میکردم خسته شدم آخه همیشه این کاروبا شهره میکردم ولی ایندفعه…دستاشوباز کرد شونه هاشوانداخت بالا ووقتی داشت میاورد پایین یه فوت با باد کردن لپاش کرد . بابام گفت برو استراحت کن .اونم گفت پس بااجازه و رفت.
نهارخوردیمو تا عصر تو ویلا بودیم و باباهم هی دو رو ورم میومد و باهام شوخی میکرد.عصر بابا و مامان باهم رفتن شنا ولی من نرفتم.یه ساعت بعدهم اومدن و بعد شام مامانم گفت من معدم سنگین شده میرم قدم بزنم و بعدم برم ببینم اگه شهره اومده یه سری بهش بزنم وبه بابا گفت رامین تو نمیای که بابا گفت نه خسته ام تو برو و مامان رفت بعد بابا گفت آرزو تو خسته نیستی؟؟؟ منم گفتم نه.گفت امروز شنا یاد گرفتی؟؟؟ گفتم آره.گفت شنای قورباغه میخوای یادت بدم منم گفتم بله که میخوام بعد دستشو بحالت شنای قورباغه تکون داد و گفت اینجوریه منم همون کارو کردم.گفتم درسته؟؟؟ گفت آره بیا همونطوریکه تو آب گرفته بودمت دولا شو و تمرین کن.من یه دامن ساتن تا زانو پام بود و شرتم نپوشیده بودم.بلند شدم و بابا از پشت کمرمو گرفت دولا شدم و شروع به تمرین کردم.به بابا گفتم مثل صبح محکم نگیر پهلوهام درد گرفت که بابا گفت آخ ببخشید خوب میگفتی.منم چیزی نگفتم و به کارم ادامه دادم بابا هم که شلوارک پاش بود از پشت کیررررشو چسبوند به كووووونم که وقتی دوباره کیرشو رو کونم حس کردم از شدت شهوت داغ شدم با خودم گفتم بابام فکر میکنه دخترش چه چشم و گوش بستس و هیچی بارش نیست که با خیال راحت داره میماله درم.احساس کردم بابام داره دامنمو با هر دو شسطش میکشه بالا منم که مشغول تمرین بودم اصلا به روی خودم نمیاوردم.بعد دیدم بابا یه دستشو ول کرد و دوباره گذاشت رو پهلوم که فهمیدم چه خبره و وقتی کیررررر داغشو لای کووووونم حس کردم دشتم آتیش میگرفتم بابا هم آروم داشت کیر داغشو میمالید لای کونم.بعد گفت به پشت میتونی شنا کنی گفتم نه گفت بلند شو وایستا و خم شو به عقب منم کردم و بابا هم با من به عقب خم شد.کیررش هم لای کونم بود و تو این حالت کونم حسابی جمع شده بود و کیرررررر بابا رو لای خودش محکم فشار میداد بابا گفت حالا فکر کن به پشت روی آب خوابیدی وهمونجوری که صبح از جلو شنا میکردی حالا از پشت شنا کن منم کردم و گفتم نیفتیم؟؟ گفت من گرفتمت نترس ومنم به کارم ادامه دادم.چند دقیقه بعد من که هم خسته شده بودم و هم از شهوت شل شده بودم کاملا خودمو انداختم رو بابا بعدش اونم که معلوم بود وضع منو داره طاقت نیاورد و به پشت افتاد زمین ومنم افتادم روی اون گفتم من که میفتیم و بلند شدم نشستم دیدم کیرررررر بابا از لای پام زده بیرون.؟؟؟ اولین باری بود که کیرشو میدیدم البته اونشب که با مامان بود دیدم ولی تاریک بود و خوب معلوم نبود ولی حالا از نزدیک میدیدم و حسابی حشریتر شدم طوریکه میخواستم بگیرم و بزارم دهنم ولی خودمو کنترل کردم و همونطور به پشت خوابیدم رو بابا و پاهامو بستم و مثلا شروع به شنا کردم.گفتم آهااااااا اینجوری خوبه؟؟.یه کم بعد بابا گفت بشین به جلو خم شو و شنای قورباغه بکن.منم نشستمو پاهامو دوطرف بابا گذاشتمو زانوهامو به هم چسبوندم به جلو خم شدم و شروع کردم هر دفعه هم که دستامو عقب میاوردم کونمو یه کم بالا میاوردم دوباره میبردم پایین که مثلا شنام طبیعیتر باشه ولی میخواستم کیرررر بابا لای پام بالا و پایین بشه و به کووووووسم مالیده میشد یواش یواش آب کوسم و پیش آب بابا مسیرو لیز کرد و راحت تر و بیشتر بالا پایین میشدم بابامم که معلوم بود پشت دامنمو زده بالا و داشت به سوراخ کونم نگاه میکرد با دستاش دوطرف کونمو گرفته بود و منو بیشتر بالا پایین مکرد بعد چند دقیقه آبش اومد ریخت لای پام وااااااااااایییییییییییی چه داغم بود منم که قبل از اون ارضا شده بودم با حس کردن آب داغش لای پام دوباره ارضا شدم.بعد چند لحظه توقف کردم گفتم بابا خسته شدم احساس میکنم همه جام خیس عرقه میرم یه دوش بگیرم و چون میدونستم بابا شلوارش پایینه و نمیخواستم از فهمیدن من بویی ببره بدون اینکه برگردم بلند شدم رفتم سمت حموم.بابا گفت زود بیا منم برم حموم.وقتی میرفتم پایین اومدن آب بابا رو از روی پام حس میکردم و خوشم میومد.خلاصه زود اومدم بیرون و بابا رفت حموم.دیدم مامان هنوز نیومده رفتم تو حیاط دیدم نیست رفتم طرف ساحل اونجا هم نبود.گفتم شاید شهره اومده و رفته پیش اون رفتم طرف سرایداری پشت در که رسیدم خواستم در بزنم که شنیدم صدای مامان مثل همون شب که با بابا داشت حال میکرد از تو خونه سرایداری میاد؟؟؟؟ تعجب کردم و در نزدم گوش کردم ببینم چه خبره که شنیدم مامان میگفت قربون کیرررررررررت برم ناصر جووووووووون که دیگه مال خودمهههههههه جوووووووووووون بکنننننننن جررررررررم بدهههههه.گفتم بهترین وقته که برم تو و مچ مامانو بگیرمو روم بهش باز بشه که کلی به دردم میخوره اومدم آروم درو باز کنم که دیدم قفله.یاد دره پشتی افتادم که به آشپزخونه باز میشد گفتم برم شاید اون باز باشه و رفتم پشت ساختمون و آروم دستگیره را فشار دادمو در باز شد.بی سر و صدا رفتم تو از پشت دیوار آشپزخونه نگاه کردم دیدم مامان کنار مبل یه کم دولا شده و دستشو گذاشته رو پشتیه مبل و آقا ناصر هم داره از پشت تلمبه میزنه و با لپهای کووووووون مامان بازی میکنه مامان گفت تندترررررر واونم تندتر و محکمتر ضربه میزد.کووووووووون مامان هم مثل دریا موج میزد و بالا پایین میفتاد مامانم هی خودشو میداد عقبتر که یه دفعه جیغغغغغغغغغغغ زد و پاشو بست وگفت یه د قیقه وایستا من اومدم که آقا ناصر گفت تو که چند دقیقه پیش یه بار ازضا شدی؟؟؟ مامان گفت آخه کیررررررررت خیلی حال میدهااااااااااا.ناصر گفت مگه ماله آقا رامین خوب نیست؟؟؟ مامان گفت اونم کیررررررررر بزرگ و خوبی داره ولی مال تو بزرگترهههههههه. ناصر گفت آخه من اصالتا عربم و پدر بزرگ و مدر بزرگم وقتی جوون بودن از خوزستان اومدن شمال.مامانم گفت قربون اون کیرررررررررر عربیت برممممممممم چرا ظهر اینطوری نبودی؟؟؟؟ ناصر گفت آخه ظهر دفعه اولی بود که با شما بودم و استرس هم داشتم آبم زود اومد حالاادامه بدمممممممم؟؟؟؟ مامان گفت بکننننننننننننن تو کووووووووونم.ناصر گفت میتونی تحمل کنی؟؟؟ مامان گفت آرهههههههه جیگرررررررر فقط اول یواش بکن توششششششششششش.وقتی کیرشو کشید بیرون تازه فهمیدم چقدر بزرگه که یه لحظه ترسیدم.اونم یه توف سر کیرش زد و یه توفم در سوراخ مامان زد و کیرررررش را گذاشت درش و آروم آروم کرد توششششششش.مامان فقط آروم میگفت اوووووووففففففف چه کلفتهههههههه واییییییییییی تموم نشد؟؟؟؟ که همش رفت تو و گفت تمومه.مامانم گفت حالا جرررررررررررم بدههههههههه جووووووووووووووون.اونم شروع کرد و دیگه داشت محکم میزد تو کون گنده مامان که من با دیدن این صحنه آبم اومد و شل شدمو نشستم.مامانم هم بعد چند دقیقه دوباره ارضا شد.ناصرهم گفت کجا بریزم؟؟؟ مامان گفت حال ندارم الان برم حموم همون تو خالیش کن. اونم با چندتا تلمبه محکم آبش را ریخت تو کووووووون مامانم.همونموقع من رفتم تو و گفتم خسته نباشید.مامانم ترسید و با گفتن وااااااایییییییییی نشست رو زمین ناصرم دستشو گرفت رو کیرشو نشست پشت مبل.مامانم با دهن باز و چشمای وحشت زده منو نگاه میکرد.منم گفتم نترسید بین خودمون میمونه ولی فکر نکردید اگه الان جای من بابا بود چی میشد؟؟؟؟ اومدم سمت در مامان گفت بیرون وایستا منتظرم تا بیام.بعد یه دقیقه لباس پوشید و اومد.اون که با حرف من خیالش راحت شده بود گفت بریم بشینیم لب ساحل و رفتیم.انجا گفتم چرا اینکا رو کردی؟؟؟ بابا که خیلی خوبه.گفت آره ولی من خیلی شهوتیم و عاشق تنوع.گفتم این که کار جنده هاست.گفت ولی من غیراز این ناصر با هیچ کسی نیستم.گفتم مطمئن؟؟؟؟ گفت ای شیطون و بلند شد گفت بریم.گفتم نمیخوای آبشو از کونت خالی کنی؟؟؟ خندید و راه افتاد گفت خونه میرم دستشویی.منم رفتم دنبالشو قبل از اینکه به ساختمون برسه بهش گفتم مامان میشه ببینم بعد از اونکه یه همچین کیری رفته تو کونت سوراخ کونت چه شکلی شده؟؟؟ گفت نخیر میخوای سوراخ کونمو به تو نشون بدم؟؟؟ گفتم مگه من از آقا ناصر غریبه ترم؟؟؟یه مکثی کرد و گفت اینجا که نمیشه.گفتم قبل از خواب بیا بهم شب بخیر بگو.وقتی رفتیم تو بابا از حموم اومده بود و داشت چایی میخورد،گفت کجایید شما؟؟؟ میخواستم بیام دنبالتون.گفتم داشتیم لب آب صحبت میکردیم.بعدم گفتم میرم بخوابم.10 دقیقه بعد مامان اومد گفت شب بخیر آرزو و دامنشو زد بالا و پشت کرد به من و دولا شد شورت پاش نبود.کونشو باز کردم دیدم سوراخش قرمز و گشاده دورشم حلقه انداخته و یه تیکه گوشت به اندازه یه نخود ریز قسمت پایین سوراخش در اومده.یواش گفتم الان بابا اینجوری ببینه میفهمه که؟؟؟.گفت خودشم از عقب میکنه و اکثرا کونم همینجوریه.گفتم ولی این معلومه که تازست.اونم گفت بابات که الان خستسو نمیاد سراغم اگرم خواست من پا نمیدم و میگم خستم و تا صبح هم خوب میشه، حالا هم فضولی بسه و بگیر بخواب و رفت. صبح همون تاپ صورتیه با یه شلوار استرژ قرمزوبدون شرت و سوتین پوشیدم و خشتک شلوارمو درست وسط پامو به اندازه 5-6 سانت پره کردم.من چون بالای رونام به هم چسبیدن در حالت ایستاده پارگیه معلوم نبود ولی اگه دولا میشدم یا نشسته پامو باز میکردم معلوم بود. رفتم پیش بابا اینا وبعد از صبحانه مامان داشت تو آشپزخونه ظرف میشست منم رفتم روبروی بابام روی مبل نشستم و در حالی که مثلا هنوز خوابم میاد سرمو تکیه دادم به مبل وچشامو بستم و پاهامو باز کردم و یه خورده هم خودمو سر دادم جلو که قشنگ حس میکردم تپلیه کسم از پارگیه شلوارم افتاده بیرون و گوشمم به صدای آب ظرف شویی بود. بعد یه دقیقه از زیر پلکام به بابا نگاه کردم دیدم با دهن بازمونده داره کوسمو نگاه میکنه.دوسه دقیقه بعد بلند شدمو رفتم پیش مامان گفتم کمک نمیخوای گفت نه. باباگفت مهسا بریم دریا؟؟ گفت نه برو من نیم ساعت دیگه میام.باباگفت تنهایی که مزه نمیده، آرزو توبیا، گفتم لباسمو عوض کنم بیام که دستمو گرفت گفت همینا خوبه و رفتیم.بعد 5 دقیقه آبتنی وبازی، باباگفت حالا شنای قورباغه رو تو آب بیا تمرین کنیم.منم گفتم باشه و پشت شلوارمو کشیدم بالا که پارگیه بیاد در کونم وبه وضعیت دیروز حالت گرفتیم ولی ایندفعه تا بابا چسببید بهم سر کیرررررش ازپارگیه شلوارم رفت لای کونم، درست در سوراخ کونم بود.بله اینبار بابا خودشو آماده کرده بود و منم که خر و چشموگوش بسته بودم.من شنا میکردمو اونم لای کونم تلمبه میزدبعد 7-8 دقیقه ای کیرشو سر داد پایینو لای پام تلمبه میزد.مالیده میشد به کوووووووسم که من ارضا شدم ولی ادامه دادم.اونم ترسش ریخته بود و قشنگ تلمبه میزد و منو حل میداد جلو و بامن راه می اومد.منم زانوهامو درحالیکه خم بود چسبونده بودم به هم و پنجه پام وسط پای بابا بود.چند لحظه بعد من که خیلی خیلی حشری شده بودم دوباره ارضاشدم پشت سرمن بابام آبش اومد و سفت لای پام خالی کرد و منو ول کرد گفت حالا بدون کمک من شنا کن. منم که دیگه نا نداشتم گفتم بزار خستگی در کنم بعد و با هم رفتیم رو ماسه ها دراز کشیدیم. مدتی نگذشته بود که مامان اومد گفت ساسان (داییم) زنگ زده که مادر بزرگم حالش بده ومن باید برای کمک برم اونجاو با عجله برگشت تو خونه.اومدیم توخونه باباگفت درست بگو ببینم چی شده؟ گفت مامانم بیمارستان بستری شده ساسان هم کارشون زیاده مرخصی بهش نمیدن تازه تو قسمت خانوما هم که نمیتونه بمونه، واسه همین گفت بیا تا مرخص میشه تو بیمارستان همراهش باشم.برگشتیم تهران و تو راه مامان زنگ زد آژانس هوایی که برای همون شب واسه اصفهان بلیط رزرو کنه منم دیدم عجب فرستیه که با بابا تنها بشم ولی الکی به مامان گفتم منم میام،که گفت تو بیمارستان که یه نفر بیشتر نمیزارن بمونه تو خونه هم که نمیشه تنها بمونی پس همینجا بمون بعد که مرخص شد بیا.باباهم گفت آره بابایی راست میگه.خلاصه اونشب مامان رفت و ما هم که خسته بودیم زود خوابیدیم. فرداش که بابام آخرین روز مرخصیش بود خونه بود.حریر تقریبا تنگ با پیراهنش که ست بودند پوشیدم که فقط بعضی وقتها موقع خواب میپوشیدم وپیراهنش بلند نبود وتا بالای باسنم بود شلوارشم که زیاد بالا کشیدمو رفته بود لای کونم وحسابی کون بزرگو قلمبمو انداخته بود تو چشم کووووووووسمم که بد جور تابلو بود،شرتو کرستم که طبق معمول نپوشیدم. حسابی تو آیینه خودمو نگاه کردمو خودم حال کردم.بابا که چشم ازم بر نمیداشت.بعد صبحانه رفت روزنامه بخره منم رفتم ظرفهارو بشورم زود اومدونشست رو مبل ومشغول خوندن شد منم کارم که تموم شد یه ذره آب ریختم جلوی پیرنم و شلوارم و یکی از سینه هام که مثلا موقع شستن ظرفها خیس شده،آخه میدونستم لباسم که خیس بشه میچسبه به بدنم وزیرش معلومه طوری که انگار لختم.رفتم پیش بابا وگفتم نهار چی درست کنم؟ که با دیدن من مات موند. گفتم چیه؟ گفت چرا لباست خیسه گفتم خیلی وقت ظرف نشستم مثل دستو پا چلفتیها خیس شدم و گفتم برم عوضش کنم. گفت ولش کن هوا گرمه خنک میشی و همینطور نگام میکرد.گفتم جوابمو ندادی نهار چی درست کنم؟ گفت هر چی دوست داری.منم رفت گوشت گذاشتم بیرون یخش آب بشه وشروع کردم سیب زمینی وپیازشستن و پوست کندن که خلال کنم.چند دقیقه بعد بابا اومد گفت کمک نمیخوای؟ گفتم نه، میخوای وایسا پیشم حوصلت سر نره. اومد از پشت لپمو بوس کردو گفت قربون دختر گلم برم که آشپز شده و دستشو گذاشت رو بازوهامو دوباره بوسم کرد کیرشم چسبونده بود بهم گفت میخوای همین جا پیشت وایسم گفتم خسته میشی گفت پیش دختر خوشکلم که خسته نمیشم و همینطور که به من چسبیده بود دستشو گذاشت رو پهلوم یه دستشم رو شونم و از اینکه شمال خیلی بهش خوش گذشته تعریف میکرد.منم خلال کردنم تموم شد گفتم بابا تا من اینارو سرخ میکنم گوشتو چرخ میکنی؟ اونم سریع چرخ کرد و اومد دوباره چسبید به من. وقتی چسبید بهم کیرش آروم رفت لای کونم وفهمیدم که بله کیرشواز شلوارکش در آ ورده. منم که دمپاییم 4-5 سانتی پاشنه داشت کونم اومده بود بالاو درست مقابل کیرش بود.دوباره همونطوری منو بغل کردو باهام حرف میزد بعدم هر دقیقه بوسم میکرد.چند دفعه هم زیر گوشمو با مکس کوتاه بوس کردکه خیلی حال داد .گفتم بابا چیه اینقدر مهربون شدی قبلا ااینقدر بوسم نمیکردی؟ گفت موقعیتش جور نمیشدو همش سرم گرمه کارام بود وگرنه من همیشه تورو دوست دارم مخصوصا الان که دیگه برای خودت خانمی شدی وبرای بابا، خونه داری وآشپزی میکنی. منم گفتم پس یه بوسم به من بده که منم باباییمو خیلی دوست دارم. صورتشو آورد جلو منم همونطوری که وایستاده بودم سرمو برگردوندمو یه دستمو انداختم گردنشو یه بوس ناز ازلوپش کردمو یه کوچولوتوچشماش نگاه کردمولبخند زدم وبرگشتم مشغول کارم شدم.چون اون موقع حشری بودم و بوسم چون از روی شهوت بود خیلی بهم حال داد به خاطراین که در حالی که کیررررر بابا لای کوووووونم بود بوسش کرده بودم و اولین بوسه از اون واولین چشم توچشم من و بابا از روی شهوت بود.مخصوصا که وقتی صورتشو آورد جلو باعث شد بیشتر بهم بچسبه وکیرش بیشتر رفت لای کونم که قشنگ فشار سرکیر کلفتشو روی سوراخ کوووووونم حس کردم و دلم میخواست همون جا بکشم پایین و بگم کونمو پاره کن ولی میخواستم بابامو اینقدر حشری کنم که خودش به زور بخواد منو بکنه یا حداقل خودش پیشنهاد بده چون اینطوری خیلی بیشتر بهم حال میداد، از طرفی هم شیطنتها وبازیها ومالیدنهای قبل ازسکس را دوست دارم. خلاصه در تمام مدت آشپزیم بابا بهم چسبیده بود حتی وقتی بین گاز و ظرفشویی میرفتم و برمیگشتم ولم نمیکرد و میگفت باهم بریم ،آخه نمیخوام دختره گلم رو یه لحظه هم تنها بگذارم و درحالیکه کیررررش لاکووووونم بود و دستش روی شکمم باهام راه میومد ومنم خیلی حال میکردم. بازم هی بوسم میکردو منم دوبار دیگه بوسش کردم بعداز خوردن غذا در حالیکه روی مبل ولو شده بودم بابا گفت بریم ظرفها رو بشوریم؟؟ گفتم بابا اصلا حال ندارم ظرفها رو بشورم بزار برای شب.گفت مگه چت شده؟؟ گفتم نمیدونم یه جوری شدم بی حالم انگار خوابم میاد ولی خوابم نمیبره؟؟ انگار توی فضام سبک و مست که اصلا نمیتونم توصیفش کنم.بابام گفت یعنی حال خوشی داری؟؟؟؟گفتم آرهههههه توآشپزخونه که بغلم کرده بودی و باهام صحبت میکردی مخصوصا وقتی بوسم میکردی این حسم بیشتر میشد و خیلی خوشم میومد وااایییی دلم میخواست بازم پیشم باشی؟؟؟؟.اون سه دفعه ای هم که تو آب و تو ویلا شنا یادم میدادی هم همینطوری شدم؟؟.بابام گفت آهان میدونم چته؟؟ این یه حسیه که آدم وقتی با کسی که دوستش داره تماس فیزیکی پیدا میکنه اینجوری میشه مثل بو کردن گل خوشبویی که بوش رو دوست داری و ازش لذت میبری یا مثل نوازش محبت آمیز.منم چون تو رو دوست دارم و با عشق و علاقه تو رو توی بغلم میگیرم و میبوسم این حسم به تو منتقل میشه و اینطوری میشی حالا هم بیا بشین پیش خوم توی بغلم استراحت کن.منم بلند شدم رفتم نشستم کنارش و سرم رو گذاشتم روی شونش آخیشششش چه حس خوبی هم داشت.بابام یه بوس از پیشونیم کرد و سرمو آورد پایین گذاشت روی پاش و دراز کشیم رومبل اونم داشت با موهام بازی میکرد یه حس خوبی داشتم که اصلا شهوت نبود.انگار حرفهای بابام و این نوازشهاش روم تاثیر گذاشته بود.یادم رفته بود دارم برای بابا فیلم بازی میکنم و الکی خودمو زدم به خنگی.یه حس جدیدی واقعا توی وجودم پیدا شده بود.به خودم گفتم نکنه عاشق بابام شده باشم؟؟؟؟ با نوازشهای بابا روی صورتم و گردنم بخودم اومدم چشمامو باز کردم و به بابام نگاه کردم دیدم سرشو تکیه داده رومبل و چشماشو بسته و یه دستشم روی کیرررررشه که معلوم بود راست شده.بخودم گفتم ای بابا اینم که داشت واسه من فیلم بازی میکرد با اون حرفهاش؟؟؟؟ گفتم حالم بهتره و میرم ظرفها رو بشورم.گفت برو منم بعدا میام پیشت.گفتم نه مثل اینکه خوابت میاد بگیر بخواب؟؟.گفت باشه و منم رفتم.غروب که بابا بیدار شده بود من یه دامن ساتن که گشاد بود و تا بالای زانوم بود پوشیدم.طبق معمول بدون شرت.یه چایی برای بابا آوردم و تلویزیون رو روشن کردم نشستم روبروی بابا که داشت بقیه روزنامشو میخوند.منم مثلا غرق تلویزیون دیدن بودم.بعداز مدتی یه پام رو آوردم بال او گذاشتم رومبل که بابا راحت میتونست کوسم رو ببینه.بعد 2-3 دقیقه زیر چشمی نگاش کردم داشت به کوسم و رونهام نگاه میکرد.تلوزیون هم داشت مسابقه کشتی نشون میداد.یادم افتاد بابام زمان مجردیش چند ماهی کشتی میرفته و نقشه خوبی برای بمال بمال دیگه ای و حشری کردن بابام به ذهنم رسید.بلند شدم رفتم نشستم پیش بابام که مثلا داشت روزنامه میخوند.گفتم بابایی چرا اونموقع که کشتی میرفتی ادامه ندادی؟؟؟؟ گفت آخه میترسیدم گوشم بشکنه و زشت بشه.گفتم کاش من پسر بودم میرفتم کشتی یاد میگرفتم؟؟.بابام گفت دوست داری؟؟؟ گفتم آره راستی خودت یادم میدی؟؟؟ گفت آره ولی سخته هااااااا؟؟ گفتم عیب نداره و بلند شدم گارد کشتی گرفتم گفتم حالامیبینی چقدر من قوی ام؟؟؟؟.بابام گفت پس اول یه کشتی میگیریم ببینم بدنت چقدر آمادگی داره بعدش من فن یادت میدم.شرع کردیم و بابام هم وسط کار دست مینداخت توی سینم و رونم و کووووس و کوووونم رو حسابی میمالوند.کیررررررش توی شلوارکش خیمه زده بود.منم حسابی کووووووووسم آب انداخته بود.موقعیکه خم میشدم پای بابا رو میگرفتم تا بلندش کنم سرم میخورد به کیر بابام.اونم پشت سرم رو میگرفت به بهونه مقاومت سر و صورتم وآروم فشار میداد به کیرررررش.یه بارم یه فن زد که منو به شکم خوابوند روی زمین و افتاد روم.اولین باری بود که بابام تو این بمال بمال ها خوابیده بود روم و حس تازه و با حالی بود؟؟.دوتا دستهاش رو برده بود زیر شکمم و به بهونه اینکه میخواد منو بتابونه خودشو روی من اینور و اونور میکرد.دوباره بلند شدیم.گفت جریمه کشتی برای کم کاری توی خاک حریف نشستنه.گفتم یعنی چی؟؟؟؟ گفت ندیدی توی تلویزیون یکی میشینه و اون یکی پشت سرش وایمیسته؟؟؟ گفتم آهان آره دیدم.گفت الان تو جریمه شدی و باید بشینی.منم همونطوریکه دیده بودم نشستم و بابا رفت پشت سرم.گفت تا گفتم 3 خودت رو باید بندازی روی زمین و پاهاتم ازهم بازکنی نزاری من بتابونمت؟؟؟بعد از گفتن 1-2-3 منم همونکار رو کردم بابام افتاد روم و یه دستشو برد زیر شکمم و با دست دیگش دامن منو زد بالا و کیررررررشو درآورد.البته این رو وقتی کیرررررش رفت لای کوووووونم فهمیدم.کیرش رو لای کونم میمالید و بعد اون دستشم آورد زیرم و سینمو گرفت واااااایییییی.منم درحالیکه سینم توی دست بابام بود و کیرررررش لای کوووووونم درست جلو سوراخ کووووووونم بود داشتم از شهوت میمردم و اصلا تکون نمیخوردم.بابام هم کیررررررشو لای کووووووونم عقب و جلو میکرد و به سوراخ کوووووونم فشاررررررر میداد.اوووووووف.مثلا با اینور و اونور کردنش میخواست منو بتابونه.4-5 دقیقه همینطوری بودیم.بخودم گفتم نباید بزارم آبش بیاد و باید بیشتر از اینها حشریش کنم؟؟؟.گفتم نتونستی بتابونی باید سر پا بشیم و مجبور شد بلندشه.گفتم برم آب به صورتم بزنم بیام گرمم شده.واقعا آتیش گرفته بودم از شهوت.خیلی هم حشری شده بودم به زور خودمو کنترل کردم.به بابام گفتم بلندشه.همونموقع هم ارضا شده بودم.توی دستشویی بعداز شستن صورتم توی آیینه بخودم نگاه کردم.گفتم ایول به این کون تپل و قلمبه خودم که اینطوری بابام رو اسیر خودش کرده؟؟؟ درهمون حین زدم روکوووووونم که دیدم لخته.به پشتم نگاه کردم دیدم بابام پشت دامنم رو آورده بالا جمع کرده زیر کشش تا راحت کوووووونم رو ببینه و بزاره لاکونم.گفتم عجب مارمولکیه این بابام؟؟؟منم بهش دست نزدم و از خدا خواسته همینجوری اومدم پیشش گفتم بابا برای امشب کشتی بسته کمرم درد گرفته؟؟؟؟ گفت واسه اینه که عادت نداشتی.گفتم شب بخیر و رفتم بطرف اتاقم.میدونستم داره از پشت به کونم نگاه میکنه.میخواستم از پله ها برم بالا که یک دفعه گفت اگه کمرت خیلی درد میکنه بیا ماساژش بدم؟؟؟؟گفتم نه اگه بدتر شد بهت میگم و رفتم…




۱۳۹۹-۱۱-۰۲

آب بابام رو من اومد

 سلام دوستان این یک خاطره هست نه یک دروغ ومال همین چند وقت پیشه دفعه اولمه دارم داستان مینویسم ودرکله زندگیم همین یک اتفاق برام افتاده که همونم براتون مینویسم فقط اسمها واقعی نیست وعوض شده

اسم من مهتابه تازه 17سالم شده مثل خیلیا که از هیکلشون تعریف میکنن من آنچنان هیکل توپی ندارم یک دختر معمولی نسبتا لاغر با کونو سینه های متوسط وقیافه تقریبا معمولی ونسبتا خوب ولی اینم بگمکه بدنم خیلی خیلی نرمه یعنی اگه دست بهرجایی ازبدنم بزنی تاجاییکه گوشت باشه دست فرو میره وبخاطر همینم از چیزای زبر متنفرم توی خونه نرمترین پتومال منه لباسای خیلی لطیف میپوشم شلوارامم بیشتر مخمل انتخاب می‌کنم بریم سر اصل داستان

داستان از جایی شروع میشه که بابام کم کم داشت بهم رانندگی یاد میداد هروقت بیرون شهر میرفتیم که جادش خلوت بود فرمون رومیدادبمن کلاج وترمز باخودش بود یانهایتش گاز روبمن میداد بافرمون ولی هیچوقت کامل نمی‌داد یه روز بهم گفت بیااخرشب بریم تو همین کوچه های اطراف خونه خلوته مردمم خابن کامل رانندگی یادت بدم برعکس همون روز دختردایی مامانم اومده بودخونه ما که اسمش صنم بود و2سال ازمن بزرگتربود ازصنم بگمکه قدش بلندترازمن ویکم توپرتربودوخیلیم شیطون بود ازچندتااز دوست پسراش خبرداشتم که زیر دو سه تاشون رفته بودوفشار بهش آورده بودن خلاصه اینم کلید کردبه بابای منکه عمو بمنم یادبده خواهش میکنم بابای منم باصرار اون قبول کرد خلاصه اخرشب شد وموقع رانندگی! چون اخرشب بود ومیدونستم کسی تو خیابونا نیست وازماشین پیاده نمیشیم باهمون شلوار مخمل نرم ویک پیرهن که یکم بلندتربود اومدم پایین ولی صنم بخودش رسیده بودولباس بیرون پوشیده بود3 نفری رفتیم توی بلواریکه بیشترش مجتمع خریدبود واونموقع شب خلوته خلوت بودبابام بمن گفت تویک مقداریادداری بذاراول صنم بشینه وچون صنم هیچی یادنداشت نشست کنار بابام ولی چون هیکله هردوشون بزرگ بود جانمیشدن تویک صندلی مثل من نبود برای همین بابام گفت چون تویاد نداری فقط فرمونو بگیر گلاج وگاز بامن واگه مشکلی نداری چون جانمیشیم یاباید وسط پاهای من بشینی که اینطوری خطرناکه ونمیشه به ترمز مسلط بود یاباید روی پاهام بشینی اگه مشکلی نداری اونم بخاطر ذوق رانندگی گفت باشه روپاهاتون میشینم خلاصه بابام صندلیودادعقبتر ونشست وصنم نشست روپاهای بابام دنده وپدالها روبابام عوض می‌کرد صنم فرمون دستش بود.منم یکم ناراحت شدم ولی اصلا فکرنمیکردم بابام تواین فازاباشه بعدچنددقیقه دیدم بابام گفت بچه ها یکدقیقه واستین من ماشینو چک کنم زد کنار رفت پشت ماشین خم شد یک کاری کرد ودوباره اومد نشست وصنم دوباره نشست روپاش من نفهمیدم چکارکردتا صنم نشست شروع کرد به خندیدن منم گفتم چرا میخندی اونم همونطوری که داشت می‌خندید گفت هیچی بابا به فرمون ماشین میخندم چرااینقدرنرمه منم گفتم نکه تاحالا پشت صدتاماشین نشستی همینطوری که حرف می‌زد ازاینه به بابام نگاه میکردمنم میدونستم یکچیزی هست بمن نمیگن همش این پوزخند رولباش بود بعد راه افتادیم صنم هی به بهانه اینکه لیز میخوره خودشو جابجا می‌کرد روی پاهای بابام یا مثل بچه هایی که از ذوق بالاپایین میپرن برای ذوق زدگی رانندگی روی پاهای بابام بالا پایین می‌پرید وهی کونشو به بابام می‌مالید کم کم دیدم بابام دستاشو دورکمرصنم گذاشته اول فکرکردم چون فرمون دست صنمه ونمیخاد دخالت کنه جای دست نداره گذاشته اونجا ولی بعد یکمدت دیدم داره صنمو روخودش راهنمایی میکنه دیگه اعصابم داغون شد گفتم بابادیگه بسه نوبت منه بابام هی مخالفت می‌کرد که یکی دودقیقه واستا بعد توبیا منم دیگه داشت چندشم میشد مخالفت میکردم گفتم تواومدی بمن یادبدی یابه صنم زودباش نوبت منه بزن کنار فکرکنم بابام فهمیده بودکه من فهمیدم خلاصه زدکنار منم سریع رفتم ازونور در بازکردم گفتم صنم بیا پایین اونم دهنشو کج کرداومدپایین تااومد من سریع نشستم روپاهای بابام اصلا بهیچی فکرنکرده بودم تواون لحظه! چون زیاد روپاش نشسته بودم ورانندگی کردم گفتم گاز وفرمون بامن بقیش شما گفت باشه تااونوقت صنم ازونوراومدنشست جلوکنارماحس کردم مثل قبلانیست ناجوره جام صاف نیست یک چیز سفت پشتم بالای سوراخ کونم بود من فکرکردم سگک شلوار بابامه خودمو کشیدم عقب‌تر تا راحتترشم باز حس کردم یکچیز کلفتو بزرگ افتاد لایه پامو کوسمو کونم باهمین چیز کلفت پرشد باخودم گفتم شاید دست بابام زیرمن مونده بلندگفتم بابا این چیه زیرمن مونده تعادل ندارم ناهمواره وباگفتن این خودموبلندکردم ودست کردم زیرم که ببینم چیه تاگرفتمش یک کیرکلفتوبزرگ اومدتو دستم تاحالا همچین کیرکلفتی توفیلمم ندیده بودم ازبس کلفت بودتو دستم جانمیشدودوطرف انگشتام بهم نمی‌رسید یک لحظه توهمون حالت هنگ کردم مونده بودم چکارکنم بشینم یا نشینم ولی مجبوربودم بخاطراینکه بروی خودموبابام نیارم بشینم روش همینکه نشستم کیرکلفت بابام تمام لای رونامو روی کسمو سوراخ کونمو پرکرده بود ولی باهمونم ازبس کلفت بود ازپاهای بابام جدابودم وتعادل نداشتم روش برای همین باین طرف اونطرف کج میشدم که باز خودمو راست میکردم باخودم فکرکردم یعنی این کیر تومامانم فرومیره بیچاره مامانم آخه اونم ریزه میزه بود عین خودم داغیه کیرشو ازروشلوارمم حس میکردم تمام کسو وسوراخه کون کوچولومو داغ کرده بود کم کم منم حس خوبی بهم دست داده بودکه تاحالا همچین حسی روتجربه نکرده بودم کثافت صنم هم فهمیده بود جریان چیه روشوکرده بودسمت بیرون یواش می‌خندید اول داستان گفتمکه بدنم خیلی نرمه ولباسمم نرم انتخاب می‌کنم همین کج وراست شدن بااین وضعیت روکیره بابام حس کردم کیر بابام داره زیرم دل میزنه دل زدنش ازکسم شروع میشدوهمنطورادامه پیدامیکردتابالای سوراخ کونم که خیلی حس خوبی داشت نمیدونستم چراداره دل میزنه ولی خوشم میومد برای همینم خودم به بهانه های مختلف که دارم میوفتم روی کیربابام اینور اونور میشدم یکجورایی یک اتفاق باعث شده بودهم من لذت ببرم هم بابام برای همین نمیخواستم اینوازخودموبابام دریغ کنم تااینکه دیگه این دل زدنا خیلی زیاد شد وبابام نتونست تحمل کنه جلوخودشوبگیره دست چپش که سمت در راننده بودوصنم نمیدیداورد لمبر کونمو گرفت منم باهاش همراهی کردمو کونمو یکمقداربلند کردم تادستش خوب بره زیرم چون پای چپم آزاد بودپامم آوردم بالاتر دست بابام رفت تاکنار کوسم وانگشت بلند وسطشو گذاشت روی کسم خیلی بهم حال میداد تمام یکطرف کونم تو دست بابام بود داشت میمالیدش دوست نداشتم تمومشه که یک فشار محکم داد کونمو وحس کردم کیرش پشت سرهم دل میزنه وکونم داغ داغ شد داغیش دقیقا روسوراخ کونم بود خیلی حس خوبی بود دوست داشتم لخت بودم ابشو می‌ریخت روسوراخ کونم تا کامل حسش کنم ازتو اینه به بابام نگاه کردم دیدم سرشو تکیه داده به عقب وچشماشو بسته بعدچندلحظه سرشو بلندکرد گفت بریم سمت خونه ازبس لذت برده بودم ازکیرش یادم رفته بوددیگه حسش نمیکردم وکامل روی پاهای بابام بودم تارسیدیم درخونه در ماشینوبازکرد من سریع پیاده شدمو پیرهنه بلندمو انداختم روشلوارم تا آب بابام در کونم مشخص نباشه بابام گفت شمابرین من ماشینو بذارم توپارکینگ میام منم سریع رفتم بالاتاچشمم توچشمش نیوفته ولی صنم گفت من هستم توبرو منم سریع رفتم تواتاقم لباسای پر آب رو درآوردم کردم تو پلاستیک انداختم زیر تختم بابام باصنم بعد7و8 دقیقه اومدن بالا حس کردم صنم بهم ریختس نمیدونم توپارکینگ کرده بودش بابام یا مالیده بودش نمیدونم ولی اوضاعش خوب نبودالبته بابام چندماهه بعد که دوباره صنم اومده بود خونمون صنموکردش که هم من دیدم یکمقدارشو هم خود صنم تعریف کرد برام اگه دوست داشته باشین اونم مینویسم ازاین حسی که تجربه کرده بودم لذت زیادی بردم دوست داشتم دوباره اتفاق بیفته ولی نمیدونستم چطوری دوست داشتم اون نفربازم بابام باشه هنوز اون کلفتی کیررو لای رونام حس میکنم دوست دارم یکبار لخت دراز بکشم واون کیر کلفت لای پامو پرکنه وابشوبریزه لای پاموسوراخ کونم تاداغ شه ولی نمیدونم اون اتفاق کی قراره بیفته بابام بعد اون جریان تاچند وقت تو چشمام نگاه نمی‌کرد تازگیا بهترشده منم به بهانه های مختلف سعی میکنم بپرم بغلش یاخودمو بهش بمالم چندین بارشده که داشتم ظرف میشستم اومده پشت سرم تاظرف برداره پابلندی کردم وکونمو دادم عقب تا مساوی کیرش بشه بماله درکونم ولی اون خودشو عقب کشیده اگه واقعا ازم بخاد باجون دل میرم زیرش ولی رو بهم نمیده یکبارم داشتم از اتاق مامان بابام میومدم بیرون اون داشت میومد داخل اتاق دراتاق بابام کامل باز نمیشه چون پشتش کمده بااینکه دیدم داره میادتو من سریع خودموبین بابام ودر قراردادم وکونموچسبوندم بکیرش اونم چیزی نگفت چون فکرمیکنه آتوووو دارم ازش هنوزم اون لباسای پره آب بابام رو دارم وبعضی وقتا بومیکشم دنبال یک موقعیت میگردم دوباره این حس خوبو تجربه کنم امیدوارم بشه ممنون که خوندین خاطره منو بابامو

نوشته: دخترتنها

۱۳۹۹-۱۱-۰۱

شوهرخواهر سمج

 



سلام شهرزاد هستم ۲۹ سالمه یه خواهر و بردار کوچیکتر دارم خواهرم شراره ۲۵ سالشه ،من ۸ ساله ازدواج کردم و شراره ۲ ساله من زندگی خوبی دارم از شوهر خیلی راضی هستم اسم شوهرم رامین، شراره هم مثل من از زندگیش راضیه، یک سال پیش اتفاقی برام افتاد که خودم دلم نمیخواست اما ناخواسته درگیر اون ماجرا شدم

شوهر شراره اسمش آرمانه ، ارمان جوان خوب و خوش تیپ و خوش صحبتیه از همون اول که وارد خانواده شد با همه زود گرم گرفت و برخورد خوبی با همه داشت ، ما خانواده راحتی نیستیم یعنی به حجاب و روابط ادما اهمیت میدیم تقریبا تو جمع ها خانوم ها با خانوم ها و اقایون هم باهم بگو بخند میکنن و زیاد شوخی نمیکنیم اما خوب باجناق ها کم کم باهم بیشتر رفاقت میکردن و رابطه گرم تر میشد جمع های چهار تایمون بیشتر و بیشتر میشد اما هم حجاب رعایت میشد هم حد شوخی ها تا اینکه از یک سال پیش من متوجه رفتارهای از آرمان شدم از زل زدن های یواشکی تا بیشتر با من صحبت کردن سر هر موضوع الکی ، که کم کم بیشتر میشد و تبدیل میشد به تعریف کردن از دستپختم مدل لباسم اونم یواشکی نه تو جمع مثلا موقع جمع کردن میز شام تو راه اشپزخونه یا یه لحظه تنها شدن تو راه پله و خلاصه هر فرصت کوچیکی که بدست میاورد راستش از این رفتار خیلی ناراحت بودم نمیدونستم به کی شکایت کنم که بحثی پیش نیاد و باعث دوری من از خواهرم نشه اما حس میکردم داره به جاهای بدی کشیده میشه، یه شب خونه مادرم بودم رامین عصر کار بود مشغول شام پختن بودم که شراره و شوهرش اومدن اونجا سعی میکردم اصلا به آرمان نگاه نکنم نگاهش منو اذیت میکرد اخر شب میخواستم برم خونه از بابام خواستم یه اژانس بگیره که یهو ارمان گفت آژانس چرا من میبرم، ما شب میخواهیم بمونیم تورو میرسونم برمیگردم، تا اینو گفت همه رضایت دادن اما من دلم ریخت از ترس اخه چرا ولم نمیکنه این لعنتی، خانواده هم خبر ندارن آرمان رفتارش اذیت کننده است خلاصه هرچی اصرار کردم کسی زیر بار نرفت رفتیم پایین من رفتم عقب نشستم راه افتادیم آرمان با ناراحتی گفت چرا عقب مگه من غریبه ام بیا جلو که گفتم راحتم مرسی، دلم نمیخواست حرف بزنم ولی گفتم بزار اعتراض کنم بهش ،شروع کردم حرف زدن که کاش نمیزدم آرمان گفت من تورو میخوام دیونه تو شدم باید مال من باشی از ترس بهت پیام یا زنگ نزدم تا یه جا حرفمو بهت بزنم ، خیلی اعصابم بهم ریخت نمیدونی چه جوری اون شبو صبح کردم قضیه بدتر شد از اون به بعد دیگه زنگ زدن پیام شروع شد گیج شده بودم از کی کمک بگیرم کاش میرفتم پیش مشاور خانواده ، رفتارهای ارمان بدتر شد حالا دیگه از هر فرصتی پیش میومد دستامو میگرفت سرمو ماچ میکرد اخرش هم گیر داده بود تنها همو ببینیم اما من قبول نمیکردم هر چقدر سرد برخورد میکردم بیخیال نمیشد تا اینکه یه روز خونه مامانم اتفاقی منو تنها گیر اورد مامان بابا رفتن بیرون خرید منم مشغول تدارک شام تا رامین بیاد از سرکار باهم شام بخوریم که یهو زنگ در خورد ، آرمان بود درو باز فکر کردم با شراره اومده ولی تنها بود و مستقیم از سرکار اومده و قرار بود شراره با آژانس بیاد ، آرمان که اومد تو لال شده بودم یه چایی بهش دادم رفتم اشپزخونه خودم مشغول کنم که پشت سرم اومد تو اشپزخونه شروع کرد حرفاشو تکرار کردن التماس میکرد فقط یک بار بهت دست بزنم، واقعا خسته شده بودم ازش خواهش کردم یک بار بغلم کنه و تموم بشه همه چی قبول کرد، اما تا بغلم کرد شروع کرد با لجبازی لب گرفتن و سینه هامو مالیدن انقدر این کارو کرد که تقریبا از حال رفتم منو برد رو مبل شروع کرد لباسمامو در اوردن دیگه نفهمیدم چی شد ،لباشو رو التم حس میکردم انقدر لیس زد ارضا شدم شروع کرد سینه هامو خوردن یهو یه چیز داغ تو بدنم حس کردم سرمو بلند کردم دیدم یه الت بزرگ داره که تند تند داره فشار میده تو، شاید چند باری ارضا شدم اما دیگه خودمو ول کرده بودم شورتمو برداشت و خودشو خالی کرد رو شورتم و دوباره ازم لب گرفت رفت دستشویی من مونده بودم چیکار کنم نمیدونی خودمو چه جوری جمع کردم حس گناه و خیانت داشت منو میکشت اون شب تموم شد اما من یک ساله هنوز مشکلات روحی دارم با بعضی از دوستام سر بسته راجب این موضوع حرف زدم اینو سایت رو هم وقتی دنبال داستان که اینجوری اتفاق افتاده میگشتم پیدا کردم، از چند نفری شنیدم که اتفاقای این شکلی براشون افتاده و این چیزا تو فامیل ها هست و خانواده ها خبر ندارن، میخواستم بدونم اصلا اتفاق این شکلی برای کسی افتاده یا نه، دلیل این اتفاقات رو زیاد راحت بودن حفظ نکردم فاصله ها ادم هد میدونم

هنوز خیلی ساده بهم اعتماد میکنیم همین الان که این اتفاق رو خونید شاید تو خانوادتون چند تا زن و دختر باشن که درگیر این ماجراها شدن اما جرات گفتن ندارن شاید خواهرتون شاید همسرتون خیلی وقت ها تو اجبار تن به این کار میدن من که زندگی خوبه این بلا سرم اومده وای به حال اونایی که زندگی خوبی هم ندارن حتی ممکنه واسه مردها این اتفاق بیوفته ولی خوب آبروی زن بیشتر تو خطره و هزار بهش تهمت میزنن شاید اون لحظه شهوت باعث بشه زن رضایت بده ولی باور کنید عذاب روحی بدی داره ببخشید پر حرفی کردم
نوشته: شهرزاد

۱۳۹۹-۱۰-۳۰

بازی استقلال پرسپولیس با خواهرم

 من خواهرم شدیدا استقلالیه و منم شدیدا پرسپولیسی.قبل بازی خب چون استقلال قبلش موفق تر عمل کرده بود خواهرم میگفت این بازی سوراختون میکنیم .خلاصه کل کل بدجور ادامه داشت .رفت رو مخم گفتم شرط می بندی گفت اره هر گلی که استقلال بزنه باید یکی از لباساتو در بیاری از الانم نباید لباس دیگه ای بپوشی.منم قبول کردم دیدم خب زیرپوش دارم شلوار راحتی و شرتم دارم خیالم راحت شد مشکلی پیش نمی اد .منم بهش گفتم تو هم همین طور قبوله .به خودش مطمئن بود گفت قبوله .خلاصه رو قولمون قرار شد بدون چون و چرا بمونیم .خلاصه بازی شروع شد.بازی رو پرپسولیس خوب شروع کرد یه دفه دقیقه 6 بود که طارمی گل اول رو زد.یه لحظه من رفتم رو هوا و اون داشت دیونه میشد.بهش گفتم زود باش در بیار یه نگاهی به خودش کردو گفت باشه حرف زدم دیگه تاپشو دراورد.با سوتین شد.گفت الان میزنیم گل مساوی رو زیاد ذوق نکن.خلاصه نشست و دوباره بازی شروع شد.بازی ادامه داشت تا دقیقه 34 بود که یه دفه مهدی طارمی گل دوم رو هم زد .داشتم می پریسدم بالا و اون داشت فحش میدا به تیمشون.گفتم زود باش در بیار داشت دیونه میشد.حرفی بود که زده بود پاشد شلوارکش رو دراورد .حالا دیگه یه سوتین داشت و یه شرت بهش گفتم .دیدی حالت چه جوری گرفته شد مواظب باش گل سوم رو نخوردیو بهش میخندیدم.دوباره بازی شروع شد اون داشت دیونه میشد .میگفت نترس این بازی رو ما 3 بر دو می بریم گفتم بشین ببین و بهش میخندیدم و میگفتم گل بعدی شرتتو در میاری یا سوتینتو و میخندیدم.خلاصه بازی ادامه داشت .نیمه دوم شدو دقیقه 53 یه دفه رضاییان گل سوم رو زد دیگه داشت منفجر میشد و من ذوق میکردم .گفتم زود باش در بیار.اول بهونه اورد ولی مجبور بود دیگه سوتینشو در اورد انداخت اونور اولین بار بود ممه هاشو میدیدم.یه ممه 75 نوک صورتی سفید .تو حین ذوق کردن گل یکی دوباری ممشو فشار دادم اونم اعصابش خراب بود .بازی ادامه داشت تا اینکه استقلال یه گل زد هی میگفت در بیار گفتم باشه منم زیرپوشمو دراوردم اما خرصش زیاد بود و عصبی بود. بازی ادامه داشتتا اینکه دقیقه 84 تک به تک شد و طارمی و مسلمان تک به تک شدند اونجا که گفت هتریک میکنه یا پاس میده من داشتم منفجر میشدم گل که شد گفتم زود باش دیگه تحمل نداشت نا وایسادن نداشت .شرتشو دراورد گفت چه بازی بدیه .کوسو کونشو لخت دیدم.بازم یکی دوباری ممه هاشو فشار دادم اما یکم شیطون شده بودم .نشستم رو زمین دیگه نا نداشت سرشو گذاشت رو پای من و یه پتو بوذد کشید رو خودشو بازیو نگاه میکرد منم دستمو گذاشه بودم رو ممشو با نوکش بازی میکردم و بازیو میدیدم.تا اینکه دقیقه یه دقیه بعدش داور یه پنالی هدیه داد به استقلال.گل که شد گفت زود باش گفتم شما دیگه باختید بیا و شلوارو شرتمو با هم دادم پایین و نشستم یه نگاه به کیرم کرد که شق بود چیزی نگفت و سرشو گذاشت رو پام گفتم بازیتو ببین .خندید .گفتم اگه دلتم میخاد اینو بخور گفت خیلی بی شعوریا. کیرمو گرفت تو دستش.یکم بالا و پایینش کرد و سرشو کرد تو دهنشو شروع کرد خوردن منم ممه هاشو می مالیدو بعدشم دستمو کردم لاشو کوسشو می مالیدم .یه ده دقیقه ای ساک زد بهش گفتم اخ داره میاد در نیاری اونم نامردی نکردو ابم خالی شد تو دهنش .خیلیم اب داشتم گفتم جون عجب دهنی داری جنده خودمی .سرشو اورد بالا گفت پررو نشو .اینم خوردم که دیگه با تو شرط نبندم .و خندید و رفت سر دستشویی دهنشو بشوره .بعدش اومد لباسشو پوشید و خاست بره بیرون گفت کیرت خیلی درازه ها

۱۳۹۹-۱۰-۲۹

من و داداشم و سکس اتفاقی

 اسمم المیراست بیست و پنج ساله با یه بدن سکسی و رو فرم که کیر هر مردی رو به جنبش وامیداره.از همون بچگی شهوتی بودم و خیلی زود با دنیای سکس و رابطه جنسی آشنا شدم. از سکس کردنم خاطرات زیادی دارم اما میخوام یکی از بهترین هاشو واستون تعریف کنم تا شما هم لذت ببرید. این خاطره بر میگرده به چهار سال پیش یعنی اونموقع که تازه دانشگاه قبول شده بودم. اوایل پاییز بود و یه روز کسل کننده و طولانی داشتم و حسابی خسته و داغون بودم، پس به جای مسیر معمول اونروز از مسیر پارک پشت دانشگاه به سمت خونه رفتم تا مسیرم کوتاه تر بشه. هدفون توی گوشم بود و داشتم یه آهنگ از سیاوش گوش میدادم و لب خونی میکردم باهاش که از دور چشمم به یه پراید سفید افتاد که داشت می لرزید، اول فکر کردم خطای دیده اما با نزدیک شدنم متوجه شدم که واقعن داره می لرزه، ماشین زیر یه درخت بید و پارک کرده بود و چندتا شاخه ی درخت با بدنه و شیشه ماشین در تماس بود،شیشه ها یه مقدار دودی بود و از فاصله دور زیاد چیزی مشخص نبود اولش ترسیدم نزدیک تر بشم اما حس کنجکاویم برنده شد. خیلی آروم به ماشین نزدیک شدم، یه مرد روی صندلی عقب به حالت چهار دست و پا داشت عقب و جلو میرفت و دوتا پای سفید و توپر یه خانم هم کنار بدن مرده رو صندلی ستون شده بود، مرده چون پشتش به من بود متوجه حضورم نشد، خانمه هم سرش زیر بدن مرده بود و نه من میتونستم چهره شو ببینم و نه اون من رو میدید، از بالا تنه ش فقط تونستم دستاش رو که دور کمر مرده حلقه کرده بود و یه تیکه از شکم وسینه ی چپش رو ببینم که حسابی سفید و سکسی بود، مرده با جدیت داشت تلمبه میزد و خانمه هم حسابی آخ و اوفش در اومده بود، هر چند که کس و کون زنه و کیر مرده زیاد دیده نمیشد اما در کل صحنه ی خوبی بود و شعله ی شهوت درونم رو روشن کرد، دو سه دیقه با استرس و هیجان زیاد داشتم دید میزدم و همه ی هیجان و جذابیت یواشکی دید زدن و صدای تلمبه های پی در پی و آخ و اوف کردن دو طرف که سعی میکردن صداشون رو در حداقل ممکن پایین نگه دارن فضا رو شهوتناک کرده بود، نشسته بودم پشت درب شاگرد عقب و داشتم حس و حال و مسیر رفت و آمد کیر تو کس خانمه رو تو ذهنم تصویر سازی میکردم و لذت میبردم، یاد آخرین سکس با نامزدم افتادم که چندروزی ازش گذشته بود و حسابی دلم هوس یه کیرکلفت رو کرده بود اما نامزدم تا آخر هفته بعد از سر کار نمیومد و این چند روز رو باید با جق زدن سپری میکردم توی همین فکرا بودم و دیگه حسابی حشری شده بودم و آبی که کم کم از کسم داشت بیرون میومد شرتم رو یمقدار خیس کرده بود. خانمه به مرده گفت که دارم ارضا میشم و مرده هم با سرعت بیشتر تلمبه میزد با جیغ خانمه و ناله های پشت سر همش فهمیدم که ارضا شده و طولی نکشید که صدای ناله ی مرده هم نشون از ارضا شدنش میداد آقاهه کیرش رو در اورده بود و پاهاش ر دو طرف شکم خانمه گذاشته بود و فک کنم داشت با کیرش ور میرفت، تو اون صحنه تونستم کس تپل و سفید خانمه رو ببینم که یه مقدار آب کیر بالای چاکش و رو پشماش ریخته بود اینقد محو تماشای اون صحنه بودم و صدای ناله های دو طرف حس عجیبی بهم داده بود که یه لحظه متوجه نبودم خیلی تابلو دارم تو ماشین سرک میکشم، وقتی به خودم اومدم و سرم رو بالا اوردم دیدم هر دوتاشون دارن بهم نگاه میکنن، از ترس فقط شروع به دویدن کردم و تا نزدیک خیابون اصلی پشت سرم رو نگاه نکردم. قلبم داشت به شدت تو سینه م میزد و حس ترس و شهوت آمیخته با هم کل وجودم رو گرفته بود. خیلی سریع خودم رو به خونه رسوندم تو طول مسیر صحنه های سکسی و چهره ی دو نفرشون همراه با استرس و شهوت تو مغزم بالا و پایین میرفت. درو باز کردم و بلند سلام کردم اما کسی جواب نداد، همه اتاقا و آشپزخونه رو گشتم اما هیچ کس خونه نبود واقعن از این موقعیتی که پیش اومده بود خوشحال بودم و فرصت رو غنیمت شمردم. رفتم تو اتاقم و با عجله لخت شدم تا قبل از اینکه شهوتم فرو کش کنه یه جق درست و حسابی بزنم، در اتاق رو نیمه باز گذاشتم که اگه کسی وارد خونه شد صدای در رو متوجه بشم، رفتم تو سایت پورن هاب یه سوپر ایرانی اوردم و شروع کردم به مالیدن کسم و آخ و ناله کردن با اوج گرفتن فیلم منم کنترلم رو از دست دادم و طلب کیر میکردم و حسابی داغ کرده بودم چشامو بسته بودم و داشتم با چوچوله م ور میرفتم و تو ابرا بودم تا با شنیدن صدای داداشم یهو احساس کردم محکم با سر خوردم زمین، چشامو که باز کردم دیدم داداش کوچیکم توی چارچوب ایستاده بود و زل زده بهم، دستم به کسم خشک شد و یباره همه ی شهوتم خوابید، مهرداد جلوم وایساده بود و با چشماش داشت منو میخورد یه رکابی تنش بود و یه شلوارک که کیر راست شده اش از زیرش داشت چشمک میزد(بعد از سکسمون متوجه شدم مهرداد توی دستشویی بود و اونجا رو نگشته بودم_ توی چند ثانیه تمام اتفاقات چند سال اخیر با مهرداد مث یه فیلم اومد جلوی چشام از موقعی که به بلوغ رسیده بود همیشه متوجه نگاهاش به بدنم و به خصوص کونم میشدم، بیشتر وقتا که حموم میرفتم متوجه میشدم که از سوراخ دوپوش حموم دیدم میزنه، چندباری هم توی خواب از روی لباس دستمالیم کرده بود و به کونم و سینه هام دست زده بود، گاهی وقتا هم با حرکاتی که میخواست غیرعمدی نشونشون بده به کونم دست میزد هرچند که منم بعضی وقتا موقع حموم کردن دیدش میزدم و میدونستم سایز کیرش نسبت به سنش خوبه، دوسه بار هم جق زدنش رو مخفیانه دیده بودم و با اینکه به هیچ کیر خوبی نه نمیگفتم اما میدونستم سکس با مهرداد دردسر سازه و کنترل روابط سکسی تو خونواده واقعن سخته و به همین خاطر بی خیالش شده بودم) اما تو این موقعیت و با این وضعیتی که جلوی مهرداد داشتم هیچ راه برگشتی نبود و نمیشد چیزی رو انکار کرد، همه ی اون صحنه هایی که از قبل تو ذهنم بود و شرایط الان دست به دست هم داده بود و بدتر از همه شهوتی که وجودم رو گرفته بود، دیگه زحمت مقاومت و منع کردنش رو به خودم ندادم و فقط میخواستم از این شرایطی که اتفاقی توش قرار گرفتم بدون هیچ فکر و عذابی لذت ببرم، چند ثانیه همونجوری به هم نگاه کردیم و ناخودآگاه بهش گفتم:بیا داخل

مهرداد مثل فنری که جمع شده و منتظر فرصت مناسبه با یه خیز بلند خودش رو به من رسوند و بدون هیچ حرفی افتاد روم. سینه هام رو گرفته بود و لبا و گردنم رو میخورد و در همین حین داشت قربون صدقم میرفت و میگفت همیشه آرزوش بوده که این اتفاق بیفته و خیلی وقته تو کفمه.

مهرداد: آبجی بخدا عاشقتم، همیشه دوست داشتم واسه یبارم که شده باهات سکس کنم و طعم بدنت رو بچشم (همزمان داشت سینه هام رو چنگ میزد و با دستش کسم رو بازی میداد)

المیرا: منم دوست دارم داداشی، منم میخواستم باهات سکس کنم اما فرصت نشده بود(دستمو از روی شلوارک گذاشتم رو کیرش و سفتی و بزرگیش رو خوب حس کردم، آروم دستمو بردم داخل گرمای کیرش رو احساس کردم، دستم از پیشابش خیس شده بود و اینکه داداشم واسه ی من راست کرده و اینهمه مدت تو کف کس و کون من بود حسابی حشریم کرده بود) داداش من حالم بده، زودتر شروع کن تا کسی نیومده.

مهرداد: هر کاری بگی واست میکنم آبجی فقط بگو چی میخوای قربونت بشم(بی درنگ سرش رو به سمت کسم هدایت کردم و شروع کرد به لیس زدن کسم و همزمان با انگشتش چوچولم رو می مالید. لبه های کسم رو با لباش گرفته بود و می مکید و با دست راستش سینه مو فشار میداد)

المیرا: کس آجی رو بخور قربونت بشم، من مال توام هر کاری دوس داری باهام بکن آه ه ه، فدای کیر داداشم برم که واسه آبجی راست شده اوووففف بخورش داداش، من مال خودتم

مهرداد: آبجی تو هم کیرمو واسم میخوری?داره منفجر میشه

المیرا: آره عزیزم منم همیشه دوس داشتم مزه ی کیرت رو بچشم

هر جفتمون اسیر شهوت بودیم و به غیر از سکس به هیچ چیز فکر نمی کردیم و این کلمات بی اختیار از دهنمون بیرون میومد، سریع به حالت شیش و نه خوابیدیم. کیر مهرداد جلوی چشام بود سرش سرخ و متورم شده بود و با اولین برخورد زبونم به کیرش داد و بیدادش رفت هوا، اون زیر مهرداد داشت کسم رو میخورد و سوراخ کونم رو انگشت میکرد پیشاب از کیر مهرداد و کس خودم راه افتاده بود و دیگه وقت سکس بود و نمیخواستم کسی سربرسه و حال خوبمون رو خراب کنه تو اون لحظه واقعن دوست داشتم کیرشو تو کسم بکنه تا حسابی حال بیام اما کس باهاش سکس کنم اما کاندوم نداشتم و نمیخواستم با یه تصمیم عجولانه کار دست خودم بدم و میترسیدم مهرداد نتونه خودش رو کنترل کنه و آبشو داخل بریزه، علاوه بر اون تجربه کون دادنم تو این چندسال بهم یاد داده بود کون دادن گاهی وقتا بیشتر از کس دادن لذتبخشه، سریع بلند شدم کرم رو از توی کشو میز در اوردم یه کم به سر کیر داداشم زدم و سوراخ کون خودم رو هم کامل چرب کردم. به حالت سگی نشستم و گفتم تا کسی نیومده شروع کن

مهرداد کیرش رو گذاشت لای چاک کونم و عقب جلو میکرد اما داخل نکرده بود، کیرش مثل سنگ سفت بود و خیلی خوب گرماش رو وسط چاکم حس میکردم

مهرداد:باورم نمیشه داره اتفاق میفته، همیشه تو کف کونت بودم آبجی آرزوم بود یبارم که شده کیرمو بکنم داخلش حتا به سرم زده بود زورگیرت کنم اما حالا دارم با رضایت خودت میکنم، ای جووونم

المیرا: زودتر بکنم عزیزم، کونمو با اون کیر خوشگلت پاره کن ترو خدا بذار توش دیگه تحمل ندارم

مهرداد کیرشو آروم گذاشت دم سوراخ و خیلی آروم تا آخرش رو فرو کرد، حس کردن گرمای کیرش داخل کونم که یواش یواش جلو میرفت جیغم رو در اورد و آب از کسم راه افتاده بود و روی رونام سرازیر شده بود

مهرداد دیگه حالش دست خودش نبود، بعد از چند تا عقب جلو شروع کرد به محکم تلمبه زدن جوری که صدای برخورد تخماش با کسم رو می شنیدم و همزمان روم خم شده بود و جفت سینه هامو گرفته بود و چنگ میزد

پنج دیقه به حالت سگی، محکم و سریع توی کونم تلمبه میزد جوری که احساس کردم الان کس و کونم یکی میشه و همزمان خودم با کسم ور میرفتم،اوووف هنوزم با یادآوریش حشری میشم من زودتر از مهرداد ارضا شدم و یه جیغ از ته دل کشیدم که داداشم یه لحظه ترسید ولی وقتی فهمید ارضا شدم سرعتش رو بیشتر کرد

مهرداد هم با یه آه بلند ارضا شد و آبشو تو کونم خالی کرد، گرمای آب داداشم توی کونم حس خیلی خوبی بهم داد. کیرشو داخل نگه داشت تا خوابید و بعد درش اورد، کنار هم دراز کشیدیم و چند دیقه لب تو لب داشتیم همدیگه رو می بوسیدیم

سریع رفتم حموم و یه دوش آبگرم گرفتم که حسابی بعد سکس بهم چسبید از حموم که اوممدم دیدم مهرداد هنوز لخت رو تختم دراز کشیده و کیرش دوباره راست شده، میخواستم لباسامو بپوشم که از پشت بهم چسبید و با التماس بهم گفت یبار دیگه هم میخواد سکس کنه اما میدونستم مامان اینا هر لحظه ممکنه برسن و خطرش بالاست، گفتم داداش وقت نیس بذار واسه یه وقت دیگه اما ظاهرن کیرش قصد خوابیدن نداشت، مجبور شدم با یه ساک عجله ای و جق زدن ارضاش کنم، داشتم آب کیرش رو داخل دستما کاغذی خالی میکردم که صدای درب خونه اومد و بلافاصله صدای مامانم رو از توی حال شنیدم، سریع خومدمون رو جمع و جور کردیم و خیلی خوشحال شدم که به موقع کارمون تموم شده بود.

اونروز اتفاق مهمی تو زندگی من و داداشم افتاد اما نمیتونستیم ازش اجتناب کنیم چون سالها ذهن هر دومون رو درگیر کرده بود و میدونستیم لذت کار ممنوعه خیلی بیشتره، پس به جای عذاب وجدان لذتشو بردیم بعد از اونروز تا وقتی که ازدواج کردم و رفتم سر خونه و زندگی خودم فقط چندبار دیگه با مهرداد سکس داشتیم و یجوری برنامه ریزی کرده یودم که مهرداد رو کنترل کنم تا گند قضیه درنیاد، آخرین باری که سکس کردیم از کس بهش دادم که شاید توی قسمت بعدی بنویسمش.

۱۳۹۹-۱۰-۲۷

سکس غیرعلنی من و مامان

 ماجرای من از اونجايی شروع شد که من تازه کرک و پشمی درآورده بودم وهمش نگام تو کس و کون همسایه ها و فامیلا بود ولی بعد از یه مدت تکراری می شدن و برام اون جذابیت رونداشتن همه جز یه نفر. مامانم! اولا از خودم خجالت می کشیدم که مامانمو دید می زنم ولی خوب این حس اینقدر قوی بود که نمی شد مهارش کرد. بابام از آدمای تقریبا مذهبی بود و این ترس منو چند برابر می کرد ولی مامانم خوشبختانه این جوری نبود ومعمولا تو خونه خیلی راحت می گشت که همینم منو انگولک می کرد. مامانم از بابام 6 سال کوچيک تره و 39 سالشه. یه زن جا افتاده وگوشتی. سینه های بزرگ و نرم 80 با کون و رون تپل که نگاه آدمو خیره می کنه. من که پسرشم نظرم اینه وای به حال بقیه. همیشه وقتی می خواست خم بشه سعی می کردم جلوش باشم و سینه هاشو دید بزنم. این دید زدنها تا حموم واتاق خواب و… ادامه پیدا کرد تا این که مامان فهمید من همیشه دارم سعی می کنم که سینه و کونشو دید بزنم و میرم سروقت لباسای زیرش. یه روز که داشت تو آشپزخونه کار می کرد رفتم سر کمد لباساش. داشتم با شورت مامان ور می رفتم وبو می کردم که یه دفعه مامانم صدام کرد. قلبم داشت مثل گنجشک می زد. اومد جلو. شورت رو از دست من گرفت ولی عصبانی نشد. بعد گفت: چرا این کارو می کنی؟ تو اگه احتیاج داری اونم تو این سن من درک می کنم ولی نمی خوام بچم نسبت به چیزی حریص باشه و همیشه له له چیزی رو بزنه. تو اگه چیزی می خوای می تونی به من بگی. بین خودمون می مونه. من داشتم همین جوری عرق می کردم و سرم رو انداخته بودم پایین. بعد مامان رفت سر کارش. منم رفتم تو اتاقم و تا شب بیرون نیومدم. حتی شام نخوردم و خوابیدم. فردا صبح بی سروصدا رفتم مدرسه. وقتی برگشتم خونه مثل همیشه نبود. مخصوصا مامان. بر خلاف چیزی که فکر می کردم مامان خیلی مهربون تر شده بود. یه تاپ تنگ پوشیده بود با شلوارک که معمولا اینا رو جلوي بابا تو اتاق خواب می پوشید. من کلی تعجب کردم. می دونستم چرا این کارا رو می کنه. می خواست زحمت منو کم کنه و من هر چه قدر می خوام ببینم تا به قول خودش حریص نشم. ولی از برخورد دیروز اصلا حرفی نزد و به روم نیاورد. چند روز اول من خجالت می کشیدم تو روش نگاه کنم ولی کم کم یادم رفت چه گندی زدم و کلی حال می کردم. مامانم هر روز سکسی تر می پوشید. مثلا دیگه زیر تاپ کرست نمی بست تا قشنگ حالت گردی سینش پیدا باشه. دیگه جوری شده بود که وقتی از مدرسه میومدم خونه منتظر یه کار جدید از مامان بودم. یه روز وقتی اومدم خونه دیدم مامان حمومه. من تو اتاق بودم که در حموم باز شد. مامان با شورت و کرست اومد بیرون. ولی مثلا نمی دونست من اومدم یه جیغ کوچیک زد و دوید تو اتاقش. من آب از دهنم راه افتاده بود. سینه هاش داشت کرستو پاره می کرد. وقتی که دوید تا اتاق کون و سینه هاش می پریدن بالا وپایین. شورتش تو او کون و رونای تپل گم شده بود. اون روز تا شب با صحنه ای که دیده بودم 3 بار جق زدم ولی بازم حس می کردم ارضا نشدم. مامان روزها این جوری بود ولی به محض این که بابا میومد می شد همون مامان قبل تا بابا نفهمه. این جریان ادامه داشت تا این که یه روز مامان اومد پیشم و بدون اینکه خجالت بکشه یا روش نشه بهم گفت: سعید جان این اصلا درست نیست که تو روزی چند بار جق می زنی! خیلی ضعیف شدی. چهرت خیلی داغون شده. این کار ارضات نمی کنه. اگرم بکنه خیلی زود گذره. سعی کن خودتو درونی ارضا کنی. منم فقط گوش می کردم. دیگه خجالت نمی کشیدم. مثل یه شاگرد به حرفای معلمم گوش می کردم. فقط بدیش این بود که می گفت این کارو نکن. نمی گفت چه کاری بکنم که تخلیه بشم. منم چیزی نمی گفتم. ولی من کار دیگه نمی تونستم بکنم و با دیدن مامانم که دیگه یه جورايی خودشو در اختیار من گذاشته بود که راحت دید بزنمش فقط می تونستم به یادش جق بزنم. مامانم می خواست کمکم کنه ولی خودشم نمی دونست چه جوری. تا این که چند ماهی گذشت. مامان دیگه این کارا براش عادی شده بود وبعضی وقتا حتی با شورت و کرست می رفت حموم یا همون جوری میومد بیرون. تا این که مامان پا درد شدید گرفت… پشت رون راستش که من می میرم براش درد شدیدی گرفته بود. وقتی رفت دکتر، دكتر گفت: که اسپاسم ماهیچه گرفتین (گرفتگی شدید عضله). یه سری دارو بهش داده بود که اثری نکرد. پیش چند تا دکتردیگه رفت که بهش گفتن بهترین کار اینه که روزی سی دقیقه با آب گرم و یه پماد خاص مالش داده بشه. چند روزی مینا خانم زن همسایمون این کارو براش می کرد ولی بعدش بهونه می آورد که کار دارم و ازاین حرفا. بابامم که نبود. پس موند فقط من. وای که چه حالی کردم وقتی مامان از رو ناچاری بهم گفت: سعید کسی نیست باید خودت زحمتشو بکشی. منم با کمال میل قبول کردم و همچین چشم گفتم که مامان تا حالا از من نشنیده بود. یعد مامان رفت حموم و یه چند دقیقه بعد منو صدا کرد که برم برا کمک. دیدم مامان تشک طبی اش رو پهن کرده و با یه تاپ و شورت به شکم خوابیده کف حموم. تا این صحنه رو دیدم دلم خالی شد. هیچ عجله نداشتم. مثل همیشه چون می دونستم مامان حالا حالا ها از جاش بلند نمي شه. داشتم همین جوری نگاه می کردم که کیرم راست شد. مامانم صداش دراومد. گفت: معلومه چی کار می کنی؟ زود باش دیگه. منم زود کیرمو جمع وجور کردم. نشستم کنار مامان. گفتم: حالا باید چی کار کنم؟ گفت: این پماد رو بگیر و آروم بمالش به پام. فقط آروم وبی عجله. معلوم بود مینا خانم با بی حوصلگی این کارو کرده و مامانم اذیت شده. منم گفتم: همچین بمالم که حال کنی. مامان گفت: ببینیم و تعریف کنیم. منم شروع کردم. تا دستم خورد به رونای نرم و گوشتی مامان انگار تو ابرا بودم ولی کیرم داشت مي ترکید. خیلی آروم از بالا به پايین دستمو می کشیدم رو پای مامان. گفتم: چطوره؟ مامان خیلی راضی بود. یه خورده قربون صدقم رفت و به مینا خانم فحش داد. بعد از ده دقیقه دیگه دیدم صدای مامان نمیاد. فکر كنم یه جورايي خوابش برده بود. منم با یه دست رون مامانو می مالیدم با یه دست کیرمو. انقدر این کارو کردم تا آبم ریخت تو شورتم. دیگه جون نداشتم. به مامان گفتم: کافیه؟ اونم سرشو به نشون رضایت تکون داد. منم رفتم بيرون. بعد مامان اومد بیرون و ازم تشکر کرد. گفت: از این به بعد همیشه خودت زحمتشو بکش. منم کلی حال کردم. تا شب همش اون صحنه ها جلو چشام بود و منتظر فردا. بالاخره فردا رسید و مامان رفت حموم که منو صدا کنه. وقتی رفتم تو دیدم با همون لباساس ولی این بار شورتش خیس خیس بود و کامل خوابیده بود رو کونش. شورتش سفید بود. وقتی خیس شده بود تقریبا بی رنگ شده بود. انگار که مامان کون لخت جلوم خوابیده بود. خودشم فهمید که خیلی نظرمو جلب کرده ولی چیزی نگفت. تو دلم می گفتم: از یه طرف میگه جق نزن از این طرف با من این جوری می کنه. منم کارمو شروع کردم و یه باردیگه آبم اومد. یه هفته گذشت. منم هر روز این کارو تکرار می کردم. دیگه پای مامان خوب شده بود. از راه رفتنش معلوم بود. ولی ما هرروز ادامه می دادیم. تا این که یه روز مامان گفت: سعید خیلی خوب ماساژ میدی. امروز کل پشتمو بمال. منم بدون مکث شروع کردم با هر دستم یکی از روناشو می مالیدم. بعد گفت: بسه دیگه پوستش کنده شد. بیا بالاتر.اومدم کونشو بمالم که گفت: اونجا رو نگفتم که شیطون. کمرمو گفتم. بعد تاپشو درآورد و گفت: لباستو در بیار که خیس نشه و بشین رو باسنم و کمرمو بمال. وای که با چه سرعتی حرفاشو گوش می کردم. نشستم رو کون مامان و شروع کردم. نرم ترین چیزی بود که تا اون موقع لمس می کردم. یه خورده که ادامه دادم ناله های مامان بلند شد. بعد گفت: اگه بند سوتین اذیت می کنه بازش کن. منم همین کارو کردم. همش تو دلم می گفتم اگه الان بلند بشه من چه خواهم دید. کیرم داشت پوستش رو پاره می کرد. منم سعی می کردم مامان نفهمه ولی با حرکتای من رو پشتش چند باری حسش کرد ولی چیزی نگفت. منم پررو ترشدم. دیگه به جای این که دستمو دراز کنم کمرمو خم و راست مي کردم که کیرم مالیده شه به کون مامان. تا این که آبم اومد. از تکونایي که من خوردم و نفس نفس زدنام مطمئنم مامان فهمید که چی شده ولی بازم چیزی نگفت. انگارمنتظر همین بود. بعد گفت: برای امروزکافیه. برو منم یه دوش می گیرم میام. منم زود اومدم بیرون که مامان کیرم وشورت خیسم رو نبینه. چند روزی هم این جوری گذشت تا این که مامان راحتی رو به آخر رسوند یعنی وقتی این بار رفتم حموم دیدم لخت لخت به شکم خوابیده. تا دید من بازم خشکم زده گفت: تو هم لخت شو که لباست خیس نشه. شورتتم در بیار. من که بر نمی گردم. منم لخت شدم. نشستم رو باسن مامان که پشتشو بمالم با اولین حرکتم که کیر لختم کشیده شد به چاک کون مامان ، من نفسم بند اومد. مامانم خودشو جمع کرد ولی بازم هیچی نگفت و عادی برخورد کرد. این بار خیلی زود تر آبم اومد ریخت لای کون مامان. بعد مامان دوباره همون حرف رو تکرار کرد و منم اومدم بیرون. وقتی مامان دوش گرفتنش تموم شد بازم خیلی عادی برخورد می کرد. انگار نه انگار که من آبمو رو پشتش خالی کرده بودم. چند روز بعد وقتی داشتم همون کارهمیشگیم رو تکرار می کردم دیگه فکر نمی کردم راحتی ما بیشتر ازاین بشه که مامان بهم گفت: کافیه. می خوام بخوابی روم و تمام وزنتو بندازی رو من تا خستگیم در بیاد. نمی دونستم باید چی کار کنم. همین جوری مونده بودم که مامان گفت: زود باش دیگه. تو که این قدر خنگ نبودی. منم خوابیدم رو مامان. حالا دیگه کیرم فقط به کون مامان برخورد نمی کرد بلکه کاملا کیرم لای کون مامان بود. انقدر بزرگ و نرم بود که کیرم گم شده بود تو. هردو داغ شده بودیم. بعد مامان گفت: این جوری خوب نیست. فشار کمه. خودتو یه کم بلند کن بعد به بدن من فشار بیار. زود باش. منم همین کارو کردم ولی تا خودمو کمی بالا کشیدم کیرم افتاد لای پای مامان و وقتی دوباره وزنمو انداختم رو مامان کیرم رفت لای پای مامانم. اونم گفت: این جوری بهتره. ادامه بده. در واقع من داشتم تلمبه می زدم. مامانم پاهاشو به هم فشار می داد تا مسیر کیرم تنگ تر بشه. منم کیرمو می مالیدم به کس مامان. باورم نمي شد که دارم چی کار می کنم! پیش آب کیرم و آب کس مامان کارمونو لذت بخش تر می کرد. من سرم روی کتف مامان بود و تندتند نفس مي کشیدم. مامان خیلی آروم ناله می کرد ولی صداش به گوش می رسید. بعد از چند دقیقه آبم اومد و ریخت رو کس مامان. من بی حال افتادم رو مامان. نا نداشتم که بلند بشم. بعد در گوش مامان گفتم: خیلی دوست دارم و رفتم بیرون. مثل همیشه انگار نه انگاراتفاقی افتاده. با خودم فکر می کردم اگه همین جوری پیش بره تا چند روز دیگه می تونم کس و کون مامانو بکنم ولی دفعه بعد که رو مامان خوابیده بودم دیگه پررو شده بودم. کیرموگذاشتم دم کس مامان که یه دفعه مامان خودشو مثل سنگ سفت کرد و نذاشت بکنم تو. فهمیدم که زیاده روی کردم. در گوشش گفتم: ببخشید. اونم دوباره شل شد. منم کیرمو کردم لاپای مامان و انقدر عقب و جلو کردم تا آبم اومد و رفتم بیرون. وقتی مامان اومد بیرون بهم گفت: پام دیگه خوب شده ولی چون خیلی خوب ماساژ میدی هفته اي یه بار بیا ماساژم بده به شرط این که دیگه ازاون کارا نکنی. (جق زدن) منم گفتم: چشم. در واقع مامانم خودشو در اختیار من گذاشته بود تا من خودمو خالی کنم. البته کاملا کنترل شده. طوری که حتی یه بارم تو صورتم نگاه نمی کرد وقتی من پشتش بودم تا رابطمون از حد خارج نشه و رومون به هم باز نشه. ماساژهای مامان تا سال پیش که من با یه دخترخانم به اسم ندا نامزد کردم ادامه داشت تا این که مامان بهم گفت: حالا دیگه ندا احتیاج به ماساژ داره. منم بوسیدمش و ازش به خاطر این همه لطف که تو این سالها به من کرده بود ازش تشکرکردم.

۱۳۹۹-۱۰-۲۲

شهوت بالای مامان مرجان

 ابتدا مقدمه ای در مورد داستانم میگم بعد داستانو شروع میکنم

اول اینکه هدفم از ارسال این داستان اینه که احساس میکنم این اتفاقی که افتاده اتفاق خیلی جالبیه و متاسفانه طوریه که خودم تجربه کردم و نمیشه اونو به صورت فیلم در آورد و نمایش داد تا شما هم بیشتر لذت ببرین اما سعی میکنم اون احساس و لذتی که تو این سکس برام رخ داده رو با توصیف کامل صحنه ها و حالت ها و رخ داد ها براتون بیان کنم. پس تصمیم گرفتم این اتفاقو به صورت داستان درش بیارم و روش زحمت بکشم تا بتونم اون احساسی رو که داشتمو به شما هم هدیه بدم.

دوم اینکه چرا سکس با مامانم؟؟؟؟؟؟؟

ببینید سکس با مامان یه جورایی به دور از انسانیت و فرهنگ و اعتقادات ما هستش و وقتی کسی عنوان داستان سکس با مامان رو تو سایت میبینه داستانو نخونده صد تا فحش به طرف میده ای نمی دونم بی غیرت ، پس فطرت ، خوک کثیف و و ووووو

ولی سکس با مامان یا نظر بد داشتن به مامان وقتی صورت میگیره که یه اتفاقی بیافته که میتونه تغییر رفتار مادر نسبت به فرزندش یا نظر بد داشتن مادر به فرزند خودش ، دوست داشتن شدید، تغییر فرهنگ داخل خانواده که به نظر من ماهواره عامل اصلی اونه. در کل فرهنگ ما ایرانیا کم کم داره عوض میشه مثلا سکس با مامان شاید برای یکی چیز عادی و لذت بخشی باشه و برا یکی دیگه برعکس و پر از عذاب وجدان بی غیرتی بی ناموسی و غیره باشه.بهتره اینجور مثال بزنم نحوه زندگی ما از فرهنگ و اعتقادات ما نشات میگیره مثلا یکی که اعتقادات قوی داره دوس نداره مادرش با یه غریبه صحبت کنه یا پیش یه نا محرم حجابشو رعایت نکنه ولی اونی که اعتقادات ضعیف یا فرهنگ دیگه ای داره و فرهنگش با اون یکی متفاوته در نتیجه رفتارش هم فرق داره . منظور من این نیست که فرهنگ و اعتقادات دومی بهتر از اولیه من کاری به این چیزا ندارم هر کس دوس داره یه جور زندگی کنه و دین و فرهنگش برا خودش مقدسه و منم احترام میزارم و هیچ موقع قصد مسخره کردن سبک زندگی هیچ کس رو ندارم. همتون قبول دارین سبک زندگی تهرانیا با شهر های دیگه متفاوته البته نه همه مردم تهران، ولی نحوه زندگی بیشترشون فرق داره. به مرور زمان داره فرهنگ ما ایرانیا به سمت آمریکا و اروپا میره. یه مثال قشنگ تر در رابطه با تغییر تدریجی فرهنگ : یه زمونی تو ایران دستگاه ویدئو جرم بود که بعد یه مدت عادی شد یه زمونی ماهواره مشکل داشت الان عادی عادی یه زمونی بود به یکی که مانتو میپوشید میگفتن بی حجاب که بعد یه مدت عادی شد بعدها دخترا موهاشونو یه ذره میدادن بیرون بعد یکم بیشتر شد . شلوارا کوتاه شد گوش و گوشواره ها نمایان ، رون ها برلیان ، الانم که دیگه کم کم چاک سینه و خود سینه معلومه ولی تو شهرای دیگه اینطور نیست ، البته شهرای دیگه هم کم کم دارن میشن مثل تهران و تطران هم شده تهران و خواهد شد مثل آمریکا و اروپا . خوب اینا اینجور زندگی میکنن و اونایی که تو شهرای دیگه زندگی میکنن یه جور دیگه ، و دوس دارن فرهنگ و دین و آیین خودشونو رعایت کنن که کسی نه به کار اونا کاری داره نه به کار تهرونی ها که اینطور زندگی میکنن. البته اونایی که تو شهرای دیگه و یا روستا زندگی میکنن با اون زندگی ساده و اون عقاید دینی به نظر من از یه خونواده ای با بنیان قوی و محکم برخوردارن و کسی نمیتونه به حریم خصوصیشون تجاوز کنه البته اونایی هم که با فرهنگ نزدیک به اروپا زندگی میکنن هم طوری نیست که کسی بتونه به حریم خصوصی اونا تجاوز کنه این محدودیت برای تجاوز به حریم خصوصی رو خودمون تعیین میکنیم. یعنی چی؟ یعنی مثلا همونطور که گفتم یکی دوس نداره مامانش با غریبه ها صحبت کنه ولی برای یکی دیگه این یه چیز عادیه ، یا یکی دیگه هس که اگه مامانش با یه غریبه دست بده هم ناراحت نمیشه ولی قطعا اگه نظر بدی به مامانش داشته باشه ناراحت میشه و یکی دیگه هست که خیلی بی خیاله و اگه مامانش با یکی دیگه سکس هم بکنه براش مشکلی نیست یا حتی خودش با مامانش سکس میکنه. اگه دوس ندارین مامانتون اینجور باشه پس همون فرهنگی رو که دارینو حفظ کنین چون با خودتونه و تغییر فرهنگ خودتون. ولی اگه دوس دارین اونجور باشه بازم با خودتون، نحوه زندگی خودتون و محیط زندگی خودتونه. در این مورد بخوام صحبت کنم حرف زیاده پس دیگه بیخیال میشم. ببخشین که سرتون و چشتونو درد آوردم . میخوام اینو بگم که وقتی یکی با مامانش یا خواهرش یا خالش سکس میکنه قطعا هر دو طرف راضین و مامانه هم می خواد که با پسرش سکس داشته باشه و زوری نیست.


خوب بریم سراغ داستان

اول کمی در مورد خصوصیات خودم و مامان مرجانم براتون میگم.

اسم من امیده سن 19 و بچه کاشونم تنها فرزند خونواده تو رشته برق تحصیل میکنم.

بابامم کارمند ساده نه در شیراز بلکه در کاشان میباشد.

یه خونواده سه نفره

مامانمم خونه داره.

وضعیت مالی متوسطی داریم

حقیقتش بابام زیاد اهل سکس نیس حالا بخوام توضیح بدم چرا خیلی طول میکشه.

در مورد مامان مرجان هم اطلاعی ندارم.

مامانم و بابام زیاد اهل نماز و اینجور چیزا نیستن یعنی به صورت فصلیه یه موقع میبینی میخونن یه موقع میبینی بیخیالن من که نفهمیدم . اما خودم تا سن 17 سالگی میخوندم که بعد ها بیخیال شدم. متاسفانه به خاطر عدم موافقت بابام تو خونه ماهواره هم نداریم البته زیاد اهل اینجور چیزا نیستن هر دوشون اهل مطالعه هستن. راستش تنها دارایی من هم کیرمه و به صورت خطرناک شهوتی هستم دروغ چرا من اهل جقم(جلق) نه دوس پسر دارم نه دوس دختر بعضی مواقع دوس دارم دوس دختر داشته باشم تا باهاش حال کنم اما میترسم کار به جاهای خطرناک بکشه منظورم اینه سکس کنیمو منم لو برم در کل میترسم که لو برم و بیخیالش شدم . واقعا نمیخوام از خودم تعریف کنم اما اندام سکسی دارم اگه بخوام برم دنبال داف بازی میتونم موفق باشم. و دومین دلیل اینکه اهل دختر بازی نیستم اینه که علاقه ای به دختر ندارم یعنی بیشتر سکس با زنارو دوس دارم و زنایی بین سن 30 تا 35 رو دوس دارم البته بعضی مواقع هم هس که زنی 40 یا 45 ساله باشه و من تو کفش بمونم ولی به طور متوسط دیونه سی تا سیو پنجم.

اصلا با دخترای زیر سی سال یا زیر 28-27 حال نمیکنم.

از 17 سالگی به بعد به عکس ، داستان و فیلم سکسی علاقه مند شدم و تقریبا یه سالی میشه که با سایت شهوانی آشنا شدم ولی هنوز عضو نیستم و وقتی خواستم این داستانو آپ کنم عضو میشم. در کل از سایت شهوانی عکس میگیرم از دوستامم فیلم بعد میشینم به عشق اینا جق میزنم چاره ای جز این ندارم. یا این که به زن عموم زن داییم و زنای همسایه فکر میکنم و جق میزنم.

یکی از خاله هام خیلی خوشگله اما هیچ نظری بهش نداشتم از وقتی که داستان سکسی خاله و عمه و اینارو خوندم و شهوتم زد بالا به خالم یه جور دیگه نگا میکنم ولی اون اصلا اهل حال دادن نیس منم میگم به کیرم میرم به عشقت جق میزنم.

این از خودم حقیقتی بیش نبود حالا اگه میخوایین بگین جقی بگین مشکلی نی ولی چاره ای ندارم.

اما مامان مرجانم

مامانم چهره خوشگل و سکسی داره رنگش تقریبا سبزه سینه هاش کمی آویزون قدش حدودا 176 وزنشو نمیدونم .سن: 38 چربی هم نداره اندام صاف و با حال کونش تقریبا تو مایه های کون الکسیس تگزاس اهل آرایش نیست اما همیشه سرمه میکشه که خیلی داغونم میکنه . زیاد حموم میره اهل مطالعه ، لباسای جلف نمیپوشه همیشه با چادره ، لباساش خوش رنگ و تقریبا سکسین تا حدودی مغروره و همش به خودش فکر میکنه. عاشق طلا و جواهراته . بابام تو سکس کم گذاشته اما تو این مورد جبران کرده دستاش پر النگو و انگشتره. گوشواره هاش و النگوهاش خیلی تحریکم میکنن. تعجب میکنم چرا با این که بابام اهل سکس نیس چرا مامانم خودشو انقدر سکسی میکنه باور کنین فقط تو خونه همینجوره بیرون میریم اصلا آرایش نمیکنه همیشه هم با چادره و رفتارشم مثل یه زن محجبه با شخصیته، تنها هم از خونه بیرون نمیره. تو خونه لباسای خوش رنگ سکسی میپوشه ، آرایش فقط سرمه ، موهاشم که بعضی مواقع رنگ میکنه روسریشو بر میداره گوشواره هاشو میبینم دیونه میشم.ولی هیچ کاری از دستم بر نمی آد.


اوایل که بهش نظر بد داشتم و میرفتم به عشقش جق میزدم بعد جق عذاب وجدان اینکه به عشق مامانم جق زدم داغونم میکرد اما به مرور زمان عادی شد.

تا جایی که یادمه بچه بودم مامانم منو حموم میبرد. الانم وقتی میره حموم جز من کسی نیست که بره پشتشو بشوره به بابامم روش نمیشه بگه و من مجبورم برم بشورمش. قبلا راحت میرفتم پشتشو میشستم و هیچ فکر بدی نسبت بهش نداشتم اما جدیدا وقتی صدام میکنه برم بشورمش قلبم میترکه میترسم و کمی لفتش میدم. هر سه روز یه با میره حموم و من بدبخت شایدم خوشبخت باید برم پشتسو بشورم. تو حموم فقط شرت تنشه .همیشه بدون استثنا وقتی میرم حموم بشورمش کیرم صاف میشه و سعی میکنم نهایت استفاده رو ازش بکنم. با یه دستم لیف میکشم با اون یکی دستم یه جوری که نفهمه پشتشو لمس میکنم.

سینه هاش خیلی حشریم میکنه سینه هاش شبیه سینه های مانوئلا آرکوریه اما زیاد آویزون نیست.

روز به رو ز داشت شهوتم نسبت به مامانم بیشتر میشد احساس میکردم به خاطر من داره خودشو سکسی میکنه وقتی خم میشد سعی میکردم جایی باشم که بتونم پستوناشو ببینم.

وقتی خونه نبودن میرفتم سراغ لباساش جورابشو ور میداشتم میمالیدم به کیرم شورت سفید خوشگلشو ور میداشتم و او قسمت جلویی که به کسش میخورد رو لیس میزدم احساس میکردم با این کارم یه جورایی با کسش ارتباط بر قرار میکردم.

یه روز که تو اتاقم نشسته بودم داشتم با کامپیوتر بازی میکردم ، زن همسایمون معصومه خانوم اومد خونمون ، از این زن لعنتی هر چی بگم کم گفتم کثافت خیلی سکسیه البته من فقط قیافه و صداشو میگم چون خیلی هم مذهبیه همچین خودشو میپوشونه انگار میترسه بگیرن بکننش هفته ای یکی دو بار میاد خونمون بیشتر مامانم میره خونه اونا شوهر نداره فقط خودشه با یه دختر 17 ساله که اون از خودش بدتره ، از اون دختر بسیجیا که اصلا قیافشو ندیدم. اما معصومه خانوم همونطور که گفتم قیافش خیلی سکسیه اما همیشه وقتی باهام سلام میده انگاره اخم میکنه که همین اخم کردناش حشریم میکنه . صداشم خیلی ناز و سکسیه. داشتم میگفتم اومد خونمون و با مامانم نشستن و به صحبت پرداختن ، مامانم گفت یه خورده سبزی گرفتم بیارم پاک کنیم . معصومه خانمم گفت بیار بیکاریم دیگه گفت که بیکاریم فکرم هزار جا رفت پیش خودم تصور کردم چی میشد اگه مامانم با معصومه خانم لز کنن واااااااااااای. همینجور تو فکر و خیال با کیرم ور میرفتم آبم که میخواست بیاد دستمو ول میکردم معصومه خانم و مامانم حرف میزدن منم به عشق صدای اونا جق میزدم که دیگه صداشونو نشنیدم یهو معصومه خانم زد زیر خنده گفت راس میگی نمیدونم مامانم چی گفت که این کسه خندید ، بعد معصومه خانم گفت هیچی با خیار و هویج و اینا سر گرم میشم ، ظاهرا نمیدونس من خونم مامانمم بهش نگفته بود . بعد مامانم گفت هیسسسسس بعد چند ثانیه مامانم گفت کلم پیچ هم خرد کنی خوب میشه ها معصومه خانم گفت کاهو که بهتره. پیش خودم گفتم کیرم تو کوس مامان مرجانم که انقدر با هوشه ولی نمیدونه این کیری که تربیت کرده از خودش باهوش تره. پیش خودم گفتم قضیه داره سکسی میشه کامپیوترو خاموش کردم رفتم رو تختم و پتو رو کشیدم روم و وانمود کنم که خوابم چون میدونستم چند دقیقه بعد مامانم چایی میاره برام. چایی رو که آورد صدام زد امید جان خوابی منم جواب ندادم .درو آروم بستو رفت گفت نترس خوابه . منم همونجور به مالش کیرم ادامه دادم چند دقیقه ای حرفای عمومی زدن و بعد مامانم به معصومه خانم گفت قشنگه اونم گفت آره چند گرفتی مامانم گفت دیروز گرفتم قیمتش مهم نیست معصومه گفت سته گفت آره سته. معصومه: رنگ دیگه نداشت؟ مامان: داشت ولی قرمز سکسی تره نه؟ معصومه: ای شیطون مامان: خوبیش اینه آدم وقتی اینو میبنده احساس میکنه یکی داره میمالتش.معصومه: هیچی مثل مالش خود آدم نمیشه مامان: آره خوب اون جای خود دارد ولی با این همیشه احساس میکنی یکی داره بهت حال میده داشتم با حرفاشون حال میکردم. درباره سوتین جدید مامانم حرف میزدن باورم نمیشد این دو تا زن دارن از این حرفا میزنن. معصومه: بیدار نشه . مامان: نه با با خوابه. راستی خیار کفایت میکنه؟ معصومه: یواشتر بیدار میشه میشنوه ها مامان: بابا اون وقتی میخوابه از هیچی خبر نداره خوابش خیلی سنگینه. معصومه: خیار کفایت نمیکنه بیشتر میمالمش و با انگشت حال میدم. تو چیکار میکنی؟ با شوهرت حال میکنی ها؟ مامان: نه بابا اون فقط سر کاره و بعد اداره هم میاد یا کتاب میخونه یا میخوابه. خیلی کم پیش میاد تقریبا ماهی یه بار البته اونم اگه امید خونه نباشه.معصومه: پس تو هم یه جورایی مثل منی مامان: آره منم مثل تو کارمو تو حموم انجام میدم. آب کیرم داشت بالا می اومد دستمو ول میکردم داشتم دیونه میشدم میخواستم صداشونو ضبط کنم اما نمیشد کیفیتش خیلی پایین میاومد. بعد معصومه خانم گفت : یه چیز بگم ناراحت نشی مامانم گفت نه گفت پسرت خیلی … … مامانم گفت : آره میدونم معصومه: من اگه جای تو بودم ازش استفاده میکردم. مامانم: خجالت بکش آدم با پسرش …معصومه: آخه وقتی بالا میزنه موقعیتشم جور نیست بهتر از اینه که با یکی دیگه …

در ضمن پسرتم جوونه و اهل حال باور کن اونم مشکل مارو داره. شاید بهت نظر نداشته باشه اما میتونی تحریکش کنی یه کاری کنی که با این کارش احساس گناه نکنه و باهات راحت باشه.مامانم: اصلا دیگه حرفشو نزن. از معصومه خانم به خاطر این حرفش خیلی خوشم اومد دم کسش گرم. مامانم بحثو عوض کرد.

منم با کیرم ور رفتم ولی نمیخواستم بزنم آخه میزدم خودمو کثیف میکردم . نظرم نسبت به معصومه خانم هم عوض شد ولی سکس با اونو یه امر غیر ممکن میدونستم.

منتظر موندم تا معصومه خانم بره ، بعد اینکه اون رفت مامانم اومد اتاقم ، امید جان خوابی؟؟

جواب ندادم رفت بیرون منم ده پونزده دقیقه بعد رفتم بیرون . بیدار شدی مامان جون ؟ آره . معصومه خانم اومده بود سبزی هارو هم پاک کردیم راحت شدم. چایی داری مامان ؟ آره عزیزم. یه چایی خوردمو رفتم دستشویی یه پنج دقیقه ای با کیرم ور رفتم میخواستم کاملا به اوج برسم بعد آبمو بریزم بیرون. به سکس با مامانم فکر میکردم . آبم که اومد بدنم بد جور لرزید تا حالا فقط دو بار به اون شکل ارضا شده بودم همزمان با اون سه بار پشت سر هم آه کشیدم کاملا بی اختیار . از دستشویی که اومدم بیرون مامانمو دیدم رنگم پرید . مامان جون خسته نباشی دسشویی رو اجاره کردی؟؟ 1 ساعته منتظرم. مستقیم رفتم تو اتاقم اما صد در صد فهمید که داشتم جق میزدم. کامپیوترو روشن کردم مامانم اومد تو چایی آورد. الان خوردم مامان . خوردی ؟ باشه عیب نداره اینم بخور. نگاهش و لبخندش مثل دخترایی که تازه عروس شدن و به شوهراشون به صورت عاشقانه همراه با شهوت نگاه میکنن بود. گفت معصومه خانم ازت تعریف میکرد میگفت پسر خوشگلی داری منم گفتم میدونم پسرم حرف نداره.اینو گفتو رفت. منم تازه جق زده بودم و حال حوسله نداشتم از خونه زدم بیرون و رفتم یه کس چرخی زدم و شب برگشتم.

فردای اون روز مامانم رفت حموم اما بهم نگفت برم پشتشو لیف بکشم . موقعیتی جور شد و رفتم سوتین جدیدشو دیدم حرف نداشت باشورتش مالیدم به کیرم و دو تا تف انداختم رو شرتش و گذاشتم سر جاش.

چند روزی گذشت و مامانم رفت حموم باز منو صدا کرد برم پشتشو لیف بکشم لیفو داد بهم مثل همیشه میکشیدم گفت یکم پایین تر اومدم پایین تر گفت پایینو قشنگ بکش اومدم پایین طوری که نزدیک بود لیف داخل شرتش بشه . کشیدمو اومدم بیرون .

چند روز بعد قرار شد بابام مادر بزرگمو ببره خونه عمم تو اصفهان. به مامانم اصرار کرد که باهاشون بره نرفت. از مامانم پرسیدم چرا نرفتی گفت از عمت بدم میاد آدم حسودیه نمی خواستم برم خونشون. بابام روز پنجشنبه صبح رفت و قرار شد جمعه بعد از ظهر بیاد. فقط میخواست مادر بزرگمو بزاره خونه عمم و بیاد.

از صبح اون روز که بابام رفت اصلا به فکر سکس و جق و اینا نبودم درگیر بازی کالاف بودم اصلا حواسم به مامانم و سکس و این حرفا نبود. تا این که شب شد و مامانم اومد صدام کرد : امید جان بیا کمک کن سفره رو پهن کنیم که از گشنگی مردم. رفتم آشپز خونه مامانم ایستاده بود و مواد لازمو گذاشته بود رو اوپن و داشت خیار پوست میکند می خواست سالاد درست کنه یه لحظه یاد معصومه خانم افتادم. گفتم بشین رو صندلی خرد کن گفت دارم فیلم میبینم. گفتم من الان چیکار کنم؟ گفت: کاسه هارو از تو کابینت وردار آبو از یخچال بیار و… یادم نیس دنبال چی میگشتم که رفتم طرف مامان زیر اوپن کابینت بود مامانم همونجا وایساده بود و چون وسط آشپزخونه میزو صندلی چیدیم جا تنگ بود خواستم از اونجا رد بشم یهو کونشو داد عقب البته خیلی آروم و حرفه ای کیر منم خوابیده بود کونش خورد به کیرم وای یه لحظه قلبم تند تند زد کیرم کم کم داشت بلند میشد که رفتم بیرون و خوابوندمش اومدم بدبختی شلوارمم از اون شلوارای راحتی نرم که کمرشم تقریبا شله بود و وقتی کیر بلند میشه زود معلوم میشه میخواستم عوضش کنم گفتم ضایع میشه بیخیال شدم. اومدم که تو دیدم مامانم داره میره طرف تلوزیون زود کونشو دید زدم در حین راه رفتن یه ذره دامنش زد بالا پای سفیدشو دیدم حال کردم شلوار تنش نبود.اینجور لباس پوشیدنش تو خونه برام عادی بود. اما چیز عجیب دیگه ای که دیدم پیرنش بود یه پیرن سفید تکمه دار از اون تکمه هایی که فلزین و راحت وا میشن پوشیده بود و جالب اینجا بود که از زیر چیزی نپوشیده بود. آخه از پشت که نگاه میکردم بند سوتینش معلوم نبود. پیش خودم گفتم نکنه امشب شب سکسه بعد گفتم اینجور لباس پوشیدنش که عادیه ، شلوار و سوتین هم که نداره شاید به خاطر گرماست. کولرم خراب بود مجبور بودم پنجره های اتاقو وا کنم. نشستیم تا شام بخوریم ساعت هشتو نیم بود . دقیقا روبروش نشستم . وای خدا یه لحظه برگشت کنترل تلوزیونو از رو اوپن برداره فاصله بین دو تکمه پیرنش باز شد و یه لحظه سینشو دیدم . زود سرمو انداختم پایین تا نفهمه.

همین که داشتیم شام میخوردیم یهو پاشو گذاشت رو پام (اتفاقی ) بعد زود ورداشت. احساس میکردم داره تحریکم میکنه. هر دو مون تا خرخره خوردیم بعد سفره رو جمع کردیم . موقع جمع کردن سفره یه بار دیگه کیرم به کونش خورد اما خیلی آروم که اصلا معلوم نبود.

بعد شام: دارم فیلم میبینم مامان: امید قهوه میخوری یا چایی؟ من: چایی مامان: منم قهوه . اومد خم که شد چایی رو بزاره رو میز یه تکمش باز بود سینش قشنگ معلوم بود اما من روم نمیشد نگاه کنم. کنارم نشست رونش چسبیده بود بهم انگار نه انگار که مامانمه احساس میکردم یه نامحرمه و حال میکردم (دقیقا مثل وقتی که تو تاکسی نشستی و رونتو میمالی به یه زن).

نمیدونستم چیکار کنم اومدم اتاقم و با کیرم ور رفتم فکر این که اون شب با مامانم سکس داشته باشم دیونم میکرد . فکر میکردم میدیدم بهترین فرصت برا سکس بود هم بابام نبود هم اینکه اون شب مامانم کلی سکسی شده بود و داشت منو دیونه میکرد. اومد اتاقم و بهم گفت: امشب تنهام میدونی که میترسم سعی کن نیم ساعت دیگه بیا پیشم بخواب تنهایی میترسم نمیتونم بخوابم.

ساعت 10 بود رفتم بخوابم مامانم تی وی رو خاموش کرد و رفتیم بخوابیم. تشک منو دقیقا چسبیده به تشک خودش انداخته بود . یه ملافه بزرگ انداخته بود برا دوتامون اتاق واقعا گرم بود.

دوتامون رو به پهلو دراز کشیدیمو با هم حرف زدیم. مامانم گفت دیگه بخواب من خوابم میاد روشو برگردوند و خوابید. منم همونجور که رو به پهلو به طرف مامانم درازکشیده بودم چشمامو بستم اما نخوا بیدم. شهوت داشت دیونم میکرد فکر میکردم به لیف کشیدنم تو حموم، پستونای مامانم، حرفایی که با معصومه خانم میزد، شرت و سوتین هاش ، اتفاقی که همون شب موقع شام افتاد(مالیدن کونش) با وجود اینکه به معصومه خانم میگفت بده که آدم با پسرش سکس کنه اما احساس میکردم حرفای معصومه خانم روش تاثیر گذاشته بود . اونروزم که جق زدن منو فهمیده بود پی برده بود که من تنها کسی هستم که میتونه با خیال راحت باهام سکس کنه و لذت ببره اما احساس میکردم روش نمیشه باهام سکس کنه البته منم روم نمیشد. همون مدلی چشامو بستم کیرم شق شده بود اما نمیتونستم باهاش ور برم میخواستم تا بخوابه شاید بتونم دستمو به کونش بمالم. منتظر موندم چند ساعتی بگذره تا خوابش ببره تقریبا یه ساعت گذشت کم کم داشت خوابم میبرد مامانم برگشت به طرف من و با صدای گرفته امید! ، امید! صدام کرد وقتی صدام کرد باور کنین قلبم عین قلب گنجشک میزد پاهام سست شد خیلی ترسیدم میخواستم جواب بدم گفتم اگه جواب بدم ضا یع میشه و میفهمه که بیدارم. چیزی نگفتم احساس میکرد خوابم دوباره برگشت اونور یکی از تکمه های پیرنشو باز کرد ، اینو از صداش فهمیدم. فکر کنم داشت با سینه هاش ور میرفت یه کم از بیرون نور افتاده بود تو اتاق به زور میتونستم تشخیص بدم اما احساس میکردم دستش رو سینشه. بعد صدای کش شورتش که خورد به شکمش اومد نمیدونم دستش تو شرتش بود یا دستشو آورد بیرون بعد دوباره همین صدا اومد، بعد چند ثانیه با صدای خیلی کم آه و اوه میکرد و میگفت امید جان، پسرم، دوست دارم ، مامانتو بخور بخور مامان جون دارم میمیرم بخور. پسر عزیزم مال خودمه .قربونت برم . بعد دوباره برگشت صدام کرد امید!. بازم جواب ندادم . ترس و دلهرم بیشتر شده بود.به همون حالت (به پهلو) که دراز کشیده بود خودشو کم کم داد عقب دیدم خودشو میکشه به طرفم زود کیرمو انداختم لای پام اومد چسبید بهم کونش دقیقا تو لگنم بود. آروم آروم خودشو میمالید. ترسیدم آبم بیاد زود خودمو آروم تکون دادم تا احساس کنه که میخوام بیدار شم. خودشو ازم دور کرد. بعد چند دقیقه اومد طرفم و لبمو بوسید داشتم وحشی میشدم میخواستم بیدار شم بگیرمش بغلم و همچین بکنم که نفسش بالا نیاد. یکی از دستامو کشید رو سینش وای دستم رو پستون مامانم بود منم دستمو عین مرده ها رها کرده بودم دستمو رو هردو پستونش کشید. میگفت پستونای مامانتو بمال خیلی حشری شده بود از صداش معلوم بود بد جور نفس نفس میزد بدنش خیلی داغ شده بود.بعد دستمو ول کرد شورتشو داد پایین دستمو برد طرف کسش برای اولین بار دستم داشت به کس میخورد اونم کس مامان مرجانم کس خیس ، لبه هاش وا شده بود . داغ داغ انگشتمو با دستش گرفت و مالید به لای کسش . اومد طرفم با زبونش لبمو لیس میزد دستمم رو کسش بود میگفت امید جان پاشو مامان مرجانتو بکن مامانت داره میمیره . دیگه براش مهم نبود که من خوابم یا نه شلوارمو با شرتم کشید پایین کیرمو گرفت کیرم کاملا شق شده بود تعجب کرد . گفت قربون پسرم برم که کیرش واسه مامانش شق شده کاملا بهم چسبید کیرمو گذاشت لای کس خیسش بعد پاشو چسبوند به پاش کیرم مونده بود لای کسش بهترین لحظه زندگیم بود میخواستم تا صبح خودمو به خواب بزنم از یه طرف هم میترسیدم آبم بیاد . خودشو عقب جلو میکرد و کیرمو می مالوند به کسش و میگفت مامانت داره میمیره پاشو بکنش تو رو خدا پاشو باور کنین میخواست گریه کنه بد جور التماس میکرد خیلی خنده دار بود کاملا معلوم بود که خودمو زدم به خواب اومد دهنمو با دستش وا کرد پستونشو انداخت تو دهنم داشت با پستونش خفم میکرد میگفت کثافت میدونم بیداری پاشو منم خودمو زده بودم به خریت داشت نفس نفس میزد کل لباسای منو در آورد خودشم کاملا لخت شد منو کاملا گرفت بغلش در حالی که کیرم لای کسش بود پستونشم بهم چسبیده بود داشت با وحشی گری تمام لبمو میخورد منو سفت گرفته بود بغلش بعد اینکه لب گرفتنش تموم شد چند لحظه تو همون حالت ساکت موند فقط نفس نفس میزد آخ نفس گرمش میخورد صورتم یهو با گریه گفت مامان جون دیونتم دارم از شهوت میمیرم میدونم روت نمیشه منم روم نمیشد اما شهوتم داغونم کرد تو رو خدا پاشو اینجوری من احساس گناه میکنم . دوس داری برم به یه غریبه بدم؟؟؟؟؟؟؟؟ من که بهت محرمم تو رو خدا شهوت داره میکشتم . میدونم اون روز به خاطر من تو دستشویی جق میزدی پاشو ، پاشو با جون و دل مامانتو بکن امید جان پاشو امشب همه چیزو فراموش کن و فکر کن مامانت نیستم پاشو جرم بده . واقعا سخت بود کاملا بیدار بودم فقط چشام بسته بود . بازم بیدار نشدم . گفت باشه تو روت نمیشه ولی من نمیتونم بیخیالت بشم. پاشد برقارو روشن کرد . از اونجایی که مامان و بابام تصمیم گرفته بودن یه دونه بچه داشته باشن بعد متولد شدن من مامانم چند سال بعدش عمل کرد (فکر کنم بهش میگن عمل وازکتومی) بستن لوله. از این بابت هم خیال من راحت بود هم خیال مامانم تنها مشکل این بود که زود ارضا میشدم . منو صاف کرد و کیرمم کاملا شق شده بود کسش که کاملا آبکی بود رو مالید به کیرم تا کیرم خیس بشه بعد یه تف انداخت رو دستش و مالید دور کیرم. اومد نشست رو کیرم کامل نشست کیرم کامل رفت تو کسش.( کیرم بزرگ نیس قریبا پونزده سانته) کیرم تو کس گرمش بود به مدت 10 ثانیه کیرم موند تو کسش گفت مطمئنی نمی خوای بیدار شی. بعد شروع کرد به بالا پایین کردن خودش . ده یازده بار که بالا پایین شد آبم اومد وقتی یه ذره از آبم ریخت تو کسش فهمید که داره آبم میاد باز کامل نشست رو کیرم و گفت عزیزم دیدی کردن مامان حال میده چند ثانیه ای تو اون حالت موند و بعد بلند شد . اینبار با کون خوشگلش که همیشه تو کفش بودم نشست روم کم کم کیرمو میکرد تو کونش تقریبا پنج دقیقه ای هم کونشو بالا پایین کرد. بعد دوباره با کسش نشست رو کیرم اما نمیدونم چقدر طول کشید فقط بالا پایین میرفت و میگفت امید جان مامان به این با حالی دیدی مامانی که فقط به پسرش کوس بده میخوام اونقدر کسمو بالا پایین کنم تا سیر شم، میخوام احساس کنم کسم مال خودم نیس مال پسرمه. کاش چشاتو وا میکردی و میدیدی مامانت چه جوری خودشو برا سکس امشب آماده کرده بود کاش میدیدی چجوری پستونام بالا پایین میره . جون قربون کیر تازه پسرم بشم . آدمایی مثل معصومه خانوم تو کف توان اونوقت تو ناز میکنی مامانتو بکنی . همینجور ادامه داد تا یهو با یه صدای بلند جیغ کشید و چند تا آه پشت سر هم کشید و به طرز خیلی عجیب رو کیرم لرزید. و گفت امید جان مامانت دوباره متولد شد.

پا شد برقارو خاموش کرد و رفت خوابید.صبح که شد نمیتونستم از جام بلند شم نمیدونستم چجور باید تو روی مامانم نگاه کنم ولی گفتم من که دیشب چیزی ندیدم . وانمود کردم که هیچ اتفاقی نیافتاده رفتم مامانم تو آشپزخونه بود داشت نیمرو درست میکرد سلام دادم و خیلی جالب بود اونم مثل همیشه بهم سلام داد و با لبخند گفت سلام به پسر گلم بیا صبونتو آماده کردم . ممنون مامان.

یه جوری برخورد کرد که فکر کردم تمام اتفاق های دیشب خواب بود و واقعیت نداشت.

همون لباسای دیشبو پوشیده بود. یکم به خودم اومدم گفتم انگار نه انگار که مامان باهام سکس داشته.

اگه بد بود به بزرگی خودتون ببخشید. قرار نبود که مثل یه فیلم باشه و آخرش خوب بشه. میتونستم یه چیزایی رو به دروغ بنویسم تا داستانم جالب بشه اما چه فایده. داستانی که واقعی نباشه به درد نمی خوره. اگه نتونستم اونطور که باید بیان میکردم بیان کنم بازم ازتون عذر خواهی میکنم . و اگه داستانو خوندید و وقت گذاشتین و خوشتون نیومد بازم ببخشید. در کل ازتون تشکر میکنم که داستانو خوندید. این داستان مال شهریور 91 هستش و بعد اون ماجرا اتفاق خاصی بین من و مامانم رخ نداده اما اگه خبری شد بهتون خبر میدم.

لطفا نظر بدین.

پسر خوب خودم

سلام من طاهره هستم 39 سالمه و این خاطره ماله 2 - 3 سال پیشه كه براتون تعریف میكنم : 24 سال پیش به اصرار بابای خدابیامرزم به زور شوهر كردم من 15 سالم بود و شوهرم 31 سال یعنی 16 سال اختلاف سنی یه مردی بود كه زنش مرده بود ولی بچه نداشت چون وضعش خوب بود و به پدرم قول داده بود كه از نظر مالی تامینش كنه اونم به زور من رو نشوند سر سفره عقد و من شدم زن كریم آقا كه حتی یه كلمه هم با من حرف نمیزد چه برسه بخواد محبت كنه موقع نزدیكی هم من زیر بودم و اون روم میخوابید و كیرش رو میكرد تو كسم بعد از چند دقیقه آبش رو میریخت روی شكم من و بعد شلوارش رو میپوشید و میخوابید آخه آدم اینقدر كثیف میشه دو هفته یه بار میرفت حموم وقتی میومد خونه تموم خونه از بوی گند عرقش پر میشد


دوسال بعد از عروسیمون خدا بهمون یه پسر داد كه اسمش رو گذاشتیم حبیب پسرم یه سالش بود كه كریم تو دعوا چاقو خورد تا رسوندنش به بیمارستان تموم كرد كریم خیلی پول دار بود و من بعد از مردنش زیاد سختی نكشیدم یه جورایی خوشحال بودم كه دیگه نمیخوام تحملش كنم چند بار برام خواستگار پیدا شد ولی من به خاطر حبیب ازدواج نكردم و میخواستم برای خودم زندگی كنم حبیب شده بود همه كس و كار من و همه دلخوشیم حبیب روز به روز بزرگتر میشد و من بیشتر بهش وابسته میشدم تو این فاصله حدود شش ماه صیغه یه مرد شدم كه بعد زنش فهمید و چه قشقرقی به پا كرد كه بماند آبروم تو محل رفت ناچارا از اون محل اساس كشی كردم و رفتم یه جای دیگه یه خونه بزرگ خریدم و تصمیم گرفتم دیگه با هیچ مردی نباشم چون نیاز مالی نداشتم با شروع شدن مدرسه حبیب منم شروع كردم به درس خوندن و ادامه تحصیل دادم حبیب كلاس سوم راهنمایی بود كه من دیپلم گرفتم یه كامپیوتر خریدم دیگه تو خونه سرم به كامپیوتر گرم شده بود اون موقع اینترنت و این چیزا خیلی كم بود و من از كامپیوتر بیشتر بعنوان اسباب بازی استفاده میكردم گذشت تا حبیب شد 17 - 18 سالش و من 36 - 37 سالم شده بود حبیب به خاطر من معافیت گرفت و من كه هنوز حبیب رو بچه میدونستم جلوش راحت بودم میرفتم حموم صداش میكردم پشتم رو میشست و جلوش راحت لباس عوض میكردم و اصلا متوجه نگاههای حبیب نبودم یه روز غروب رفته بودم حموم حبیب رو صداش كردم بیاد پشتم رو كیسه بكشه خوب تو حموم جز یه شرت چیز دیگری به تن نداشتم حبیب اومد و داشت پشت من رو میشست برگشتم بهش چیزی بگم كه یه دفعه چشمم به كیر باد كردش خورد تازه یادم افتاد كه حبیب دیگه مرد شده با دلخوری بهش گفتم بسه و از حموم كه رفت بیرون خیلی اعصابم خرد شده بود كه چرا باید پسر با دیدن بدن مادرش تحریك بشه ولی وقتی بیشتر فكر كردم دیدم منم با دیدن كیر باد كرده حبیب یه جوری شدم از حموم اومدم بیرون چیزی به روی حبیب نیاوردم فرداش زنگ زدم به فرشته دوست صمیمیم بود اون شوهر صیغه ای رو هم اون بهم معرفی كرده بود باهاش خیلی راحت بودم جریان رو براش تعریف كردم كلی بهم خندید و گفت خوب چه عیبی داره هم تو به اون نیاز داری هم اون به تو گفتم برو گم شو مگه میشه مادر فرزند با هم باشن گفت بیا اینجا با هم حرف بزنیم حاضر شدم رفتم خونشون فرشته اینترنت داشت من رو نشوند پای كامپیوتر و رفت توی اینترنت چند تا خاطره از سایتهای مختلف برام آورد كه مادر با پسرش سكس داشتن خواهر با برادر – پدر با دختر سكس داشتن سرم گیج میرفت گفتم فرشته یعنی اینا حقیقته گفت خوب معلومه تو تا حالا به فكرت رسیده بود گفتم نه گفت پس بیشتر روش فكر كن حیف نیست این پسر خوشگلت تو خونه باشه و تو ازش استفاده نكنی اونم چند وقت دیگه میره یه دوست دختر میگیره و میكنتش تازه اگر مریض نباشه و بچت مریض نشه یه دفعه دیدی شد عروس اجباریت حبیبم حق داره باید یه جوری خودش رو تخلیه كنه ولی اگر با تو باشه هم مریض نمیشه هم خیالت از هر بابتی راحته فرشته راست میگفت بهش گفتم تو میگی چه جوری بهش بگم زد زیر خنده گفت هیچی امشب برو بهش بگو بیا با مامانت بخواب خوب معلومه دیگه ئچرا خودت رو به خنگی میزنی حبیب با این كارش یه چراغ سبز نشون داده حالا تو باید بیشتر تحریكش كنی تو خونه احت بگرد آرایش كن شبا بهش نزدیك تر بخواب گفتم با هم رو یه تخت میخوابیم دیگه چقدر نزدیك گفت بابا خودت رو بزن به خواب بهش بچسب بالاخره یه راهی پیدا میشه دیگه ن


هار با فرشته خوردم نزدیكای غروب رفتم خونه حبیب خونه بود از قصد جلوش لباسم رو درآوردم مثلا دارم دنبال لباسم میگردم بهش گفتم تو لباس من رو ندیدی نگاهم نمیكرد و گفت نه ولی معلوم بود داره زیر چشمی من رو میپاد گفتم پاشو بیا بگرد این لباس نارنجی من رو پیدا كن میخوام شام درست كنم دیر شد بعد رفتم سمت آشپزخونه یه دامن پام بود با یه سوتین مشكی پستونام موقع راه رفتن بالا و پائین میشد حبیب داشت دنبال لباس میگشت ولی چون خودم اون رو قایم كرده بودم نمیتونست پیداش كنه صداش كردم چی شد پیدا كردی گفت نه گفتم خوب نمیخواد ولش كن كسی كه نیست همینوجری خوبه دیدم اومد تو اشپزخونه گفت آره بابا هواهم گرمه نشست روی صندلی منم مشغول بود حواسم بهش بود داشت با نگاهش بدنم رو میخورد از قصد بهش گفتم از تو یخچال برام چیزی بیاره كه ببینم كیرش بازم باد كرده یا نه وقتی بلند شد مثلا بدون اینكه من بفهمم كیرش رو جا به جا كرد كه من نبینم منم به روش نیاوردم ولی تو دلم قند آب میكردن با خوندن اون داستانها هم حسابی تحریك شده بودم بعد از شام حبیب رفت دوش بگیره سریع مانتو پوشیدم رفتم پشت بوم تسمه كولر رو از جاش درآوردم برگشتم پائین حبیب كه اومد گفتم نمیدونم كولر چه مرگش شده اونم یه كم با دكمه های كولر ور رفت گفت فردا تعمیر كار میاریم درستش میكنه موقع خواب گفتم امشب گرما رو چیكار كنیم گفت تو كه لباس تنت نیست منم با لخت میخوابم گفتم آره بذار من یه دامن نازك پام كنم رفتم سر كمد چشمم افتاد به لباس خوابی كه فرشته برام از دبی آورده بود از تو جعبه درش آوردم حبیبم روی تخت دراز كشیده بود داشت من رو نگاه میكرد گفتم آهان این رو میپوشم خنكه خوبه بعد رفتم سمت حبیب پشتم رو بهش كردم گفتم این بند سوتین من رو باز كن وقتی دستش خورد به تنم دیدم تو اون گرمای تابستون دستاش یخه یخه همونطور كه پشتم بهش بود دامنم رو از پام درآوردم یه دست دور كش شرتم كشیدم و لباس خواب رو پوشیدم برگشتم سمت حبیب دیدم چشماش گرد شده داره بر بر من رو نگاه میكنه همونطوری رفتم از تو آشپزخونه آب آوردم برق رو خاموش كردم فقط یه چراغ خواب روشن بود رفتم رو تخت كنار حبیب دراز كشیدم جفتمون ساكت بودیم گفتم امشب چقدر كمرم درد میكنه حبیب گفت میخوای برات كمرت رو بمالم بدون معطلی روی شكم خوابیدم حبیب روی رونام نشست و شروع كرد به ماساژ دادن كمرم قبلا هم برام اینكار رو كرده بود ولی هم از روی لباس بود هم من زیاد توجه نمیكردم اما اونشب من فقط یه لباس خواب نازك تنم بود و حواسم بود ببینم حبیب چیكار میكنه حبیب سعی میكرد دستش رو به پستونام هم بزنه از قصد بهش گفتم یه كم پهلوم رو بمال اونم راحت دستش رو میمالید كنار پستونام معلوم بود اون قسمت رو بیشتر از هر قسمت دیگه میماله بهش گفتم یه كم پاهام رو بمال حبیب حسابی برام پاهام رو مالید برگشتم به كمر خوابیدم گفتم یه كم روی پام رو هم بمال حبیب دستش رو تا نزدیكای شرتم بالا میاورد منم چشمم رو به حالت بسته نگه داشته بودم داشتم زیر چشمی نگاهش میكردم بعد بهش گفتم بسه حبیب دوباره كنارم خوابید گفتم بذار منم تو رو ماساژ بدم گفت نه من بدون توجه بلند شدم یه كم پشتش رو ماساژ دادم بعد بهش گفتم برگرد تا روی پات رو بمالم اونم برگشت الكی دستم رو به كیرش میزدم ببینم عكس العملش چیه معلوم بود خوشش اومده آخر كار یه مرتبه كیرش رو گرفتم گفتم قربون پسرم برم مردی شده واسه خودش حبیب هم لذت برد هم خجالت كشید كنارش خوابیدم ولی همینطوری دستم روی كیرش بود آروم براش میمالیدم گفت مامان بسه گفتم چیه حالت بد شده هیچی نگفت منم سریع دستم رو كردم تو شرتش و كیرش رو گرفتم گفتم ای بد جنس این چیه چرا اینقدر بزرگه گفت مامان نكن من … گفتم تو چی گفت هیچی گفتم میترسی خیس كنی آبروت بره دیدم خندید گفتم راحت باش دیگه داشتم براش جلق میزدم گفتم این یه حس طبیعی همه همینطورن منم این حس رو دارم و باید هر كسی یه جوری این حس رو هم تخلیه كنه هم كنترل مثل معلمها برای حبیب توضیح میدادم و اونم گوش میكرد یه دفعه گفت مامان تو چطوری خودت رو تخلیه میكنی بهش گفتم میدونی كه من چند ساله فقط خودم رو كنترل كردم ولی تخلیه نه گفت چرا گفتم برای اینكه كسی نبوده كه به من كمك كنه تا من تخلیه بشم همون حرفی رو كه منتظرش بود از حبیب شنیدم گفت میخوای من كمكت كنم گفتم مگه میتونی گفت تقریبا تو هم بهم بگو چیكار كنم تا من انجام بدم گفتم بدجنس اون تقریبا یعنی چی تو از كجا یاد گرفتی گفت مامان من دیگه 18 سالمه بچه نیستم شنیدم از دوستام یه بارم خونه دوستم یه فیلم دیدم گفتم از همونجا یاد گرفتی كه وقتی پشت من رو میشوری اینت ( كیرش رو تو دستم یه فشار دادم ) بزرگ بشه هیچی نگفت گفتم خوب بیا ببینم چی بلدی بلند شد تو چشمم نگاه كرد گفت لباسم رو دربیارم گفتم دربیار سریع لخت شد منم حسابی تحریك شده بودم بعد به من گفت تو هم لخت میشی گفتم خودت لباسم رو دربیار لباس خوابم رو از تنم درآورد داشت به بدنم نگاه میكرد گفتم چیه خجالت میكشی گفت آره گفتم چراغ خواب رو خاموش كن اونم همینكار رو كرد اتاق تقریبا تاریك تاریك شده بود گفتم ببین حبیب اصلا به این فكر نكن كه من مامانتم هرچی تو اون فیلمه دیدی و بلدی انجام بده حبیب خوابید كنارم و اول دستش رو گذاشت روی پستونم یه بوس از گونه ام كرد بعد آروم شروع كرد به مالیدن پستونم و لیس زدن گردن آروم آروم رفت پائین تر شروع كرد به خوردن پستونام بعد از جدا شدن از شوهر صیغه ایم دیگه كسی اینكار رو برام نكرده بود حبیب زیاد وارد نبود ولی برای من كه چند سال بود سكس نداشتم خوب بود بهش گفتم زیاد با دندون فشارش نده یه كم كه پستونام رو خورد بهم گفت میشه اونجا رو نشونم بدی گفتم كجارو دستش رو گذاشت روی كسم گفت اینجارو گفتم اونجا اسم داره یكی به تو بگه اون خوشت میاد تو هم باید اسمش رو بگی آروم گفت كست رو نشونم میدی گفتم آره عزیزم ببینش بعد شرتم رو تا زیر زانوم كشیدم پائین من عادت دارم همیشه تمیزم حبیب با دیدن كسم آب دهنش رو قورت داد گفت وای مامان چقدر خوشگله بوسش كنم یاد داستانها افتادم كه نوشته بودن خیلی دلم میخواست یكی كسم رو لیس بزنه برای همین گفتم بوسش كن جیگر مامان هر كاری دوست داری بكن حبیب لبش رو گذاشت روی لبه كسم تا بوسش كرد من بدنم داغ داغ شد با دومین بوس حبیب كه از كسم كرد من لرزیدم و با یه ناله خفیف اورگاسم شدم خجالت میكشیدم جلوی حبیب ناله كنم اونم مثل من بود گفت مامان چی شدی گفتم هیچی عزیزم تخلیه شدم گفت پس ولت كنم گفتم نه من هنوز كامل تخلیه نشده گفت پس بازم بوسش كنم گفتم آره همه جاش رو بوس اونم با دستش لای كسم رو باز كرد گفت مامان چقدر خیسه گفتم عیبی نداره تو كارت رو بكن حبیب شروه كرد به بوس كردن وسط كسم دیگه نتونستم خودم رو نگه دارم بهش گفتم حبیب لیسش بزن اونم بدون حرفی شروع كرد به لیس زده لای كسم وقتی زبونش رسید به چوچولم خیلی خوشم اومد بهش گفتم بازم اینجارو لیس بزن اونم حسابی چوچولم رو لیس زد خودم پستونام رو میمالیدم كه دیگه داشتم برای بار دوم اورگاسم میشدم بهش گفتم تند تند لیس بزن حبیب با سرعت زبونش رو میمالید به چوچولم دیگه ناله من بلند شد و قابل كنترل نبود همش به حبیب میگفتم آهان بخور لیس بزن لیس بزن تند تند وای وای آههه لیس بزن لییییسسسس بزن و برای بار دوم اورگاسم شدم نشستم روی تخت مثل وحشی ها حبیب رو كشیدم سمت خودم برای اولین بار كیرش رو گرفتم كردم تو دهنم حبیب با تعجب به من نگاه میكرد ولی خیلی زود چشماش بسته شد و شروع كرد آه آه كردن یه كم براش كیرش رو خوردم از ترس اینكه آبش نیاد بهش گفتم زود باش كیرتو بكن تو كسم حبیب با دهن باز مونده به من نگاه میكرد داد زدم زود باش دیگه سریع خوابیدم روی تخت و پاهام رو باز كردم حبیب رفت وسط پاهام كیرش رو با كسم میزون كرد با یه فشار تا ته كیرش رو كرد تو كسم شانس آوردم كسم خیس بود ولی بازم چنان دردی رو تو كسم حس كردم چون چند سال بود این كس بیچاره كیر نرفته بود توش حسابی تنگ بود حبیبم مثل آدمهای كس ندیده تند تند كیرش رو تو كسم میزد با دستشم پستونم رو میمالید كه به من خیلی حال میدا كسم كم كم به كیرش عادت كرده بود و حسابی تو آسمون بودم كه دیدم ناله حبیب بلند شد گفتم آبت رو نریزی تو كسم حبیبم سریع كیرش رو بیرون كشید و تموم آبش رو ریخت روی پستون و شكمم بعد بی حال افتاد كنارم بعد از چند دقیقه من رفتم حموم بعد حبیب رو كه خواب بود بیدارش كردم بره دوش بگیره هر چه اصرار كرد كه صبح بره حموم گفتم نه چون دلم نمیخواست مثل باباش بشه از اون به بعد من و حبیب مثل زن و شوهرها بودیم منم رفتم لوله هام رو بستم كه یه موقع حبیب كار دستم نده و با خیال راحت به سكسمون ادامه میدادیم فردای اونشب برای فرشته گفتم چی شده اونم كلی خوشحال شد یه بار هم فرشته تو سكس من و حبیب بود یعنی سه نفری كه داستانش مفصله ولی اگر نظر بدین به همین زودیا براتون تعریف میكنم .