سلام من طاهره هستم 39 سالمه و این خاطره ماله 2 - 3 سال پیشه كه براتون تعریف میكنم : 24 سال پیش به اصرار بابای خدابیامرزم به زور شوهر كردم من 15 سالم بود و شوهرم 31 سال یعنی 16 سال اختلاف سنی یه مردی بود كه زنش مرده بود ولی بچه نداشت چون وضعش خوب بود و به پدرم قول داده بود كه از نظر مالی تامینش كنه اونم به زور من رو نشوند سر سفره عقد و من شدم زن كریم آقا كه حتی یه كلمه هم با من حرف نمیزد چه برسه بخواد محبت كنه موقع نزدیكی هم من زیر بودم و اون روم میخوابید و كیرش رو میكرد تو كسم بعد از چند دقیقه آبش رو میریخت روی شكم من و بعد شلوارش رو میپوشید و میخوابید آخه آدم اینقدر كثیف میشه دو هفته یه بار میرفت حموم وقتی میومد خونه تموم خونه از بوی گند عرقش پر میشد
دوسال بعد از عروسیمون خدا بهمون یه پسر داد كه اسمش رو گذاشتیم حبیب پسرم یه سالش بود كه كریم تو دعوا چاقو خورد تا رسوندنش به بیمارستان تموم كرد كریم خیلی پول دار بود و من بعد از مردنش زیاد سختی نكشیدم یه جورایی خوشحال بودم كه دیگه نمیخوام تحملش كنم چند بار برام خواستگار پیدا شد ولی من به خاطر حبیب ازدواج نكردم و میخواستم برای خودم زندگی كنم حبیب شده بود همه كس و كار من و همه دلخوشیم حبیب روز به روز بزرگتر میشد و من بیشتر بهش وابسته میشدم تو این فاصله حدود شش ماه صیغه یه مرد شدم كه بعد زنش فهمید و چه قشقرقی به پا كرد كه بماند آبروم تو محل رفت ناچارا از اون محل اساس كشی كردم و رفتم یه جای دیگه یه خونه بزرگ خریدم و تصمیم گرفتم دیگه با هیچ مردی نباشم چون نیاز مالی نداشتم با شروع شدن مدرسه حبیب منم شروع كردم به درس خوندن و ادامه تحصیل دادم حبیب كلاس سوم راهنمایی بود كه من دیپلم گرفتم یه كامپیوتر خریدم دیگه تو خونه سرم به كامپیوتر گرم شده بود اون موقع اینترنت و این چیزا خیلی كم بود و من از كامپیوتر بیشتر بعنوان اسباب بازی استفاده میكردم گذشت تا حبیب شد 17 - 18 سالش و من 36 - 37 سالم شده بود حبیب به خاطر من معافیت گرفت و من كه هنوز حبیب رو بچه میدونستم جلوش راحت بودم میرفتم حموم صداش میكردم پشتم رو میشست و جلوش راحت لباس عوض میكردم و اصلا متوجه نگاههای حبیب نبودم یه روز غروب رفته بودم حموم حبیب رو صداش كردم بیاد پشتم رو كیسه بكشه خوب تو حموم جز یه شرت چیز دیگری به تن نداشتم حبیب اومد و داشت پشت من رو میشست برگشتم بهش چیزی بگم كه یه دفعه چشمم به كیر باد كردش خورد تازه یادم افتاد كه حبیب دیگه مرد شده با دلخوری بهش گفتم بسه و از حموم كه رفت بیرون خیلی اعصابم خرد شده بود كه چرا باید پسر با دیدن بدن مادرش تحریك بشه ولی وقتی بیشتر فكر كردم دیدم منم با دیدن كیر باد كرده حبیب یه جوری شدم از حموم اومدم بیرون چیزی به روی حبیب نیاوردم فرداش زنگ زدم به فرشته دوست صمیمیم بود اون شوهر صیغه ای رو هم اون بهم معرفی كرده بود باهاش خیلی راحت بودم جریان رو براش تعریف كردم كلی بهم خندید و گفت خوب چه عیبی داره هم تو به اون نیاز داری هم اون به تو گفتم برو گم شو مگه میشه مادر فرزند با هم باشن گفت بیا اینجا با هم حرف بزنیم حاضر شدم رفتم خونشون فرشته اینترنت داشت من رو نشوند پای كامپیوتر و رفت توی اینترنت چند تا خاطره از سایتهای مختلف برام آورد كه مادر با پسرش سكس داشتن خواهر با برادر – پدر با دختر سكس داشتن سرم گیج میرفت گفتم فرشته یعنی اینا حقیقته گفت خوب معلومه تو تا حالا به فكرت رسیده بود گفتم نه گفت پس بیشتر روش فكر كن حیف نیست این پسر خوشگلت تو خونه باشه و تو ازش استفاده نكنی اونم چند وقت دیگه میره یه دوست دختر میگیره و میكنتش تازه اگر مریض نباشه و بچت مریض نشه یه دفعه دیدی شد عروس اجباریت حبیبم حق داره باید یه جوری خودش رو تخلیه كنه ولی اگر با تو باشه هم مریض نمیشه هم خیالت از هر بابتی راحته فرشته راست میگفت بهش گفتم تو میگی چه جوری بهش بگم زد زیر خنده گفت هیچی امشب برو بهش بگو بیا با مامانت بخواب خوب معلومه دیگه ئچرا خودت رو به خنگی میزنی حبیب با این كارش یه چراغ سبز نشون داده حالا تو باید بیشتر تحریكش كنی تو خونه احت بگرد آرایش كن شبا بهش نزدیك تر بخواب گفتم با هم رو یه تخت میخوابیم دیگه چقدر نزدیك گفت بابا خودت رو بزن به خواب بهش بچسب بالاخره یه راهی پیدا میشه دیگه ن
هار با فرشته خوردم نزدیكای غروب رفتم خونه حبیب خونه بود از قصد جلوش لباسم رو درآوردم مثلا دارم دنبال لباسم میگردم بهش گفتم تو لباس من رو ندیدی نگاهم نمیكرد و گفت نه ولی معلوم بود داره زیر چشمی من رو میپاد گفتم پاشو بیا بگرد این لباس نارنجی من رو پیدا كن میخوام شام درست كنم دیر شد بعد رفتم سمت آشپزخونه یه دامن پام بود با یه سوتین مشكی پستونام موقع راه رفتن بالا و پائین میشد حبیب داشت دنبال لباس میگشت ولی چون خودم اون رو قایم كرده بودم نمیتونست پیداش كنه صداش كردم چی شد پیدا كردی گفت نه گفتم خوب نمیخواد ولش كن كسی كه نیست همینوجری خوبه دیدم اومد تو اشپزخونه گفت آره بابا هواهم گرمه نشست روی صندلی منم مشغول بود حواسم بهش بود داشت با نگاهش بدنم رو میخورد از قصد بهش گفتم از تو یخچال برام چیزی بیاره كه ببینم كیرش بازم باد كرده یا نه وقتی بلند شد مثلا بدون اینكه من بفهمم كیرش رو جا به جا كرد كه من نبینم منم به روش نیاوردم ولی تو دلم قند آب میكردن با خوندن اون داستانها هم حسابی تحریك شده بودم بعد از شام حبیب رفت دوش بگیره سریع مانتو پوشیدم رفتم پشت بوم تسمه كولر رو از جاش درآوردم برگشتم پائین حبیب كه اومد گفتم نمیدونم كولر چه مرگش شده اونم یه كم با دكمه های كولر ور رفت گفت فردا تعمیر كار میاریم درستش میكنه موقع خواب گفتم امشب گرما رو چیكار كنیم گفت تو كه لباس تنت نیست منم با لخت میخوابم گفتم آره بذار من یه دامن نازك پام كنم رفتم سر كمد چشمم افتاد به لباس خوابی كه فرشته برام از دبی آورده بود از تو جعبه درش آوردم حبیبم روی تخت دراز كشیده بود داشت من رو نگاه میكرد گفتم آهان این رو میپوشم خنكه خوبه بعد رفتم سمت حبیب پشتم رو بهش كردم گفتم این بند سوتین من رو باز كن وقتی دستش خورد به تنم دیدم تو اون گرمای تابستون دستاش یخه یخه همونطور كه پشتم بهش بود دامنم رو از پام درآوردم یه دست دور كش شرتم كشیدم و لباس خواب رو پوشیدم برگشتم سمت حبیب دیدم چشماش گرد شده داره بر بر من رو نگاه میكنه همونطوری رفتم از تو آشپزخونه آب آوردم برق رو خاموش كردم فقط یه چراغ خواب روشن بود رفتم رو تخت كنار حبیب دراز كشیدم جفتمون ساكت بودیم گفتم امشب چقدر كمرم درد میكنه حبیب گفت میخوای برات كمرت رو بمالم بدون معطلی روی شكم خوابیدم حبیب روی رونام نشست و شروع كرد به ماساژ دادن كمرم قبلا هم برام اینكار رو كرده بود ولی هم از روی لباس بود هم من زیاد توجه نمیكردم اما اونشب من فقط یه لباس خواب نازك تنم بود و حواسم بود ببینم حبیب چیكار میكنه حبیب سعی میكرد دستش رو به پستونام هم بزنه از قصد بهش گفتم یه كم پهلوم رو بمال اونم راحت دستش رو میمالید كنار پستونام معلوم بود اون قسمت رو بیشتر از هر قسمت دیگه میماله بهش گفتم یه كم پاهام رو بمال حبیب حسابی برام پاهام رو مالید برگشتم به كمر خوابیدم گفتم یه كم روی پام رو هم بمال حبیب دستش رو تا نزدیكای شرتم بالا میاورد منم چشمم رو به حالت بسته نگه داشته بودم داشتم زیر چشمی نگاهش میكردم بعد بهش گفتم بسه حبیب دوباره كنارم خوابید گفتم بذار منم تو رو ماساژ بدم گفت نه من بدون توجه بلند شدم یه كم پشتش رو ماساژ دادم بعد بهش گفتم برگرد تا روی پات رو بمالم اونم برگشت الكی دستم رو به كیرش میزدم ببینم عكس العملش چیه معلوم بود خوشش اومده آخر كار یه مرتبه كیرش رو گرفتم گفتم قربون پسرم برم مردی شده واسه خودش حبیب هم لذت برد هم خجالت كشید كنارش خوابیدم ولی همینطوری دستم روی كیرش بود آروم براش میمالیدم گفت مامان بسه گفتم چیه حالت بد شده هیچی نگفت منم سریع دستم رو كردم تو شرتش و كیرش رو گرفتم گفتم ای بد جنس این چیه چرا اینقدر بزرگه گفت مامان نكن من … گفتم تو چی گفت هیچی گفتم میترسی خیس كنی آبروت بره دیدم خندید گفتم راحت باش دیگه داشتم براش جلق میزدم گفتم این یه حس طبیعی همه همینطورن منم این حس رو دارم و باید هر كسی یه جوری این حس رو هم تخلیه كنه هم كنترل مثل معلمها برای حبیب توضیح میدادم و اونم گوش میكرد یه دفعه گفت مامان تو چطوری خودت رو تخلیه میكنی بهش گفتم میدونی كه من چند ساله فقط خودم رو كنترل كردم ولی تخلیه نه گفت چرا گفتم برای اینكه كسی نبوده كه به من كمك كنه تا من تخلیه بشم همون حرفی رو كه منتظرش بود از حبیب شنیدم گفت میخوای من كمكت كنم گفتم مگه میتونی گفت تقریبا تو هم بهم بگو چیكار كنم تا من انجام بدم گفتم بدجنس اون تقریبا یعنی چی تو از كجا یاد گرفتی گفت مامان من دیگه 18 سالمه بچه نیستم شنیدم از دوستام یه بارم خونه دوستم یه فیلم دیدم گفتم از همونجا یاد گرفتی كه وقتی پشت من رو میشوری اینت ( كیرش رو تو دستم یه فشار دادم ) بزرگ بشه هیچی نگفت گفتم خوب بیا ببینم چی بلدی بلند شد تو چشمم نگاه كرد گفت لباسم رو دربیارم گفتم دربیار سریع لخت شد منم حسابی تحریك شده بودم بعد به من گفت تو هم لخت میشی گفتم خودت لباسم رو دربیار لباس خوابم رو از تنم درآورد داشت به بدنم نگاه میكرد گفتم چیه خجالت میكشی گفت آره گفتم چراغ خواب رو خاموش كن اونم همینكار رو كرد اتاق تقریبا تاریك تاریك شده بود گفتم ببین حبیب اصلا به این فكر نكن كه من مامانتم هرچی تو اون فیلمه دیدی و بلدی انجام بده حبیب خوابید كنارم و اول دستش رو گذاشت روی پستونم یه بوس از گونه ام كرد بعد آروم شروع كرد به مالیدن پستونم و لیس زدن گردن آروم آروم رفت پائین تر شروع كرد به خوردن پستونام بعد از جدا شدن از شوهر صیغه ایم دیگه كسی اینكار رو برام نكرده بود حبیب زیاد وارد نبود ولی برای من كه چند سال بود سكس نداشتم خوب بود بهش گفتم زیاد با دندون فشارش نده یه كم كه پستونام رو خورد بهم گفت میشه اونجا رو نشونم بدی گفتم كجارو دستش رو گذاشت روی كسم گفت اینجارو گفتم اونجا اسم داره یكی به تو بگه اون خوشت میاد تو هم باید اسمش رو بگی آروم گفت كست رو نشونم میدی گفتم آره عزیزم ببینش بعد شرتم رو تا زیر زانوم كشیدم پائین من عادت دارم همیشه تمیزم حبیب با دیدن كسم آب دهنش رو قورت داد گفت وای مامان چقدر خوشگله بوسش كنم یاد داستانها افتادم كه نوشته بودن خیلی دلم میخواست یكی كسم رو لیس بزنه برای همین گفتم بوسش كن جیگر مامان هر كاری دوست داری بكن حبیب لبش رو گذاشت روی لبه كسم تا بوسش كرد من بدنم داغ داغ شد با دومین بوس حبیب كه از كسم كرد من لرزیدم و با یه ناله خفیف اورگاسم شدم خجالت میكشیدم جلوی حبیب ناله كنم اونم مثل من بود گفت مامان چی شدی گفتم هیچی عزیزم تخلیه شدم گفت پس ولت كنم گفتم نه من هنوز كامل تخلیه نشده گفت پس بازم بوسش كنم گفتم آره همه جاش رو بوس اونم با دستش لای كسم رو باز كرد گفت مامان چقدر خیسه گفتم عیبی نداره تو كارت رو بكن حبیب شروه كرد به بوس كردن وسط كسم دیگه نتونستم خودم رو نگه دارم بهش گفتم حبیب لیسش بزن اونم بدون حرفی شروع كرد به لیس زده لای كسم وقتی زبونش رسید به چوچولم خیلی خوشم اومد بهش گفتم بازم اینجارو لیس بزن اونم حسابی چوچولم رو لیس زد خودم پستونام رو میمالیدم كه دیگه داشتم برای بار دوم اورگاسم میشدم بهش گفتم تند تند لیس بزن حبیب با سرعت زبونش رو میمالید به چوچولم دیگه ناله من بلند شد و قابل كنترل نبود همش به حبیب میگفتم آهان بخور لیس بزن لیس بزن تند تند وای وای آههه لیس بزن لییییسسسس بزن و برای بار دوم اورگاسم شدم نشستم روی تخت مثل وحشی ها حبیب رو كشیدم سمت خودم برای اولین بار كیرش رو گرفتم كردم تو دهنم حبیب با تعجب به من نگاه میكرد ولی خیلی زود چشماش بسته شد و شروع كرد آه آه كردن یه كم براش كیرش رو خوردم از ترس اینكه آبش نیاد بهش گفتم زود باش كیرتو بكن تو كسم حبیب با دهن باز مونده به من نگاه میكرد داد زدم زود باش دیگه سریع خوابیدم روی تخت و پاهام رو باز كردم حبیب رفت وسط پاهام كیرش رو با كسم میزون كرد با یه فشار تا ته كیرش رو كرد تو كسم شانس آوردم كسم خیس بود ولی بازم چنان دردی رو تو كسم حس كردم چون چند سال بود این كس بیچاره كیر نرفته بود توش حسابی تنگ بود حبیبم مثل آدمهای كس ندیده تند تند كیرش رو تو كسم میزد با دستشم پستونم رو میمالید كه به من خیلی حال میدا كسم كم كم به كیرش عادت كرده بود و حسابی تو آسمون بودم كه دیدم ناله حبیب بلند شد گفتم آبت رو نریزی تو كسم حبیبم سریع كیرش رو بیرون كشید و تموم آبش رو ریخت روی پستون و شكمم بعد بی حال افتاد كنارم بعد از چند دقیقه من رفتم حموم بعد حبیب رو كه خواب بود بیدارش كردم بره دوش بگیره هر چه اصرار كرد كه صبح بره حموم گفتم نه چون دلم نمیخواست مثل باباش بشه از اون به بعد من و حبیب مثل زن و شوهرها بودیم منم رفتم لوله هام رو بستم كه یه موقع حبیب كار دستم نده و با خیال راحت به سكسمون ادامه میدادیم فردای اونشب برای فرشته گفتم چی شده اونم كلی خوشحال شد یه بار هم فرشته تو سكس من و حبیب بود یعنی سه نفری كه داستانش مفصله ولی اگر نظر بدین به همین زودیا براتون تعریف میكنم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر