۱۴۰۱-۰۶-۲۸

باورم نمیشه پسرم منو …

جوان بودم و زیبا. وقتی پسرعموم به خواستگاریم اومد خونوادم خیلی خوشحال شدند چون پسر خوبی بود و تازگی برای معلمی قبول شده بود. خودم هم فکر میکردم ازدواج یک جور بازیه و خیلی شوق و ذوق داشتم که زودتر لباس عروس بپوشم. در روستای ما تقریبا همه اینجوری ازدواج میکردند.

ازدواج ما موفق و خوب بود. من خونه دار بودم و همیشه مشغول پخت و پز و ترشیجات انداختن بودم و شوهرم هم سرش به کار و بار خودش بود.

چشم‌ باز کردم دیدم پسرم زن گرفته و دخترم شوهر کرده و شوهرم بارنشسته شده و خودم هم یک زن میانسالم که لای موهام چند موی سفید پیدا شدن.

یکبار به شمال رفتیم و از کاخ شاه دیدن کردیم و خیلی خوش گذشت و یکبار هم ماشین به شوهرم زد و تا یک قدمی مرگ رفت و برگشت.

اینها خاطرات خوب و تلخ من بود. زندگی من بدون بالا و پایین خاصی گذشت. وقتی به گذشته فکر میکنم تنها چیزی که آزارم میدهد اتفاقی است که یک شب بارانی برایم افتاد. بارها و بارها از اول مرورش کردم و هرگز نتونستم به نتیجه برسم که در اونشب خاص چه بر من گذشت. امیدوارم با نوشتن این خاطره بتونم فراموشش کنم یا باهاش کنار بیام.

عروسی یکی از آشناها در یکی از روستاها بود. مردم زیادی رو دعوت کرده بودن و خیلی شلوغ بود. جوون ترها تا پاسی از شب رقصیدند و پایکوبی کردند. ما زن ها هم همو بعد مدتها پیدا کرده بودیم و کلی حرف برای گفتن داشتیم. ساعت دوازده شب بالاخره بلندگوها و چراغ ها رو خاموش کردند.همه خسته و کوفته بودند. هر کسی دنبال آشنایی بود که با خود به خونه ببره.

خونواده ما سهم مدیر روستا شد و به خونشون رفتیم.

طبقه بالا رو کامل در اختیارمون گذاشتند.

خونه روستایی بود و اتاق های زیادی داشت. یه دوش گرفتم و مسواک زدم. شوهرم اومد دم گوشم گفت که کارهاتو انجام بده و برو توی یکی از اتاق ها بخواب چون مردها میخوان عرق بخورن.

من توی یک اتاق رفتم و دخترم توی یک اتاق جدا و منتظر بودیم که شوهرامون کارشون تموم شه و بیان پیشمون.

خسته و کوفته بودم. یک شلوار راحتی چسبون و یه تیشرت از چمدونم در آوردم و پوشیدم.

با صدای رعد و برق از خواب پریدم. بارش اولین بارون پاییزی شروع شده بود و مثل سیل میبارید. پتو رو دور خودم پیچیدم. نیمه شب بود و شوهرم احتمالا چون مست بود توی هال خوابش برده بود. چشامو بستم و خیلی زود دوباره خوابم برد.

ساعت حدود چهار صبح بود که دوباره بیدار شدم دستی توی بدنم بود. بغلم کرده بود و از پشت بهم چسبیده بود. دستش بین پاهام بود. از روی شلوار شروع به مالیدن کسم کرد. تمام وجودم یکباره پر از شهوت شد. اول گمان کردم شوهرم است چون هر وقت عرق میخورد کسمو خوب جر میداد. پاهامو باز کردم که دستش راحت کسمو بماله. کونمو عقب دادم و به کیرش چسبوندم. بزرگی و سفتی کیرش رو کونم کامل حس میکردم و با تاب دادن کونم کیرشو سفت تر میکردم. طاقت نیاوردم و دستشو گرفتم و بردم توی شلوارم. اصطکاک دست داغش سبب خیس شدن کسم شد. توی همون اوضاع یک چیزی به ذهنم خطور کرد. دست شوهرم کلفت و پرزور و پرمو بود ولی دستی که داخل کسم فرستاده بودم باریک و بی جون و صاف بود.

مغزم درست کار نمیکرد. خواب الودگی و شهوت قدرت فکر کردنم رو زایل کرده بود. اتاق تاریک بود و جرات هیچ کاری رو نداشتم. میترسیدم خون بپا بشه. از طرفی پر از شهوت بودم و قدرت مقاومت نداشتم. حتی فکر اینکه برای اولین بار تو آغوش یک مرد دیگه هستم بیشتر شهوتیم میکرد و در حد جنون داغ شده بودم.

نرمه گوشم توی دهنش بود و گردن و پشتمو لیس میزد. از صدای نفس هاش معلوم بود اونم بشدت شهوتی شده بود.

دستمو کردم تو شلوارم که دستشو دربیارم .‌میخواستم بگم اولش فکر کردم شوهرم هستی که خودمو تسلیمت کردم. ولی برای این حرفها دیر شده بود. دستش در حال بازی دادن کسم بود. یک چیزی مثل دستبند توی مچش بود. غیر از بازی کردن با دستبندش کاری ازم ساخته نبود.

بوسه هایی که رو گردنم میگذاشت گرم و آتشین بود مثل دوران نامزدی با شوهرم. حس کردم به اون دوران برگشتم.

کمرمو فشار داد و چرخوند. روی شکم خوابیدم و روم خوابید. شلوار راحتیم رو تا روی زانوم پایین کشید چون شورت تنم نبود کون برهنه شدم. سرشو بین پاهام گذاشت و شروع به خوردن کس و کونم کرد‌. خیلی نرم و آروم کسمو با زبونش بازی میداد. اولین باری بود کسی کسمو میخورد و میخواستم از شدت شهوت فریاد بزنم ولی نمیتونستم. بالشو محکم گاز گرفته بودم و از لذت به خودم میپیچیدم. نوک زبونش رو لوله کرده بود و داخل کسم کرد.‌ توی آسمونها بودم و زمان و مکان رو فراموش کرده بودم .بدنم شروع به لرزیدن کرد و بیحال شدم. وقتی به خود اومدم سرکیرش بین پاهام بود و دنبال سوراخم میگشت. وقتی سر کلفت کیرش داخل کسم شد درد و لذت دوباره پیچید توی تنم. شک نداشتم برادر شوهرم بود که منو میکرد. چون از شوهرم شنیده بودم خانوادگی کیرشون بزرگ بود. فقط سر کیرش داخلم بود و من تشنه همه کیرش بودم.


خودمو شل کردم و همه کیرشو داخلم کرد. کیرش عین سنگ سفت بود و تا شکمم رفته بود. دستهاشو دو طرف بدنم گذاشته بود و کیرشو تا نیمه از کسم خارج میکرد و بشدت تو کسم تلمبه میزد. نمیدونم چند دقیقه اینکارو کرد. ولی دوست نداشتم این سکس داغ هیچوقت تموم بشه و این کیر کلفت هیچوقت از کسم خارج بشه. از بدنش چند قطره عرق روی پشتم افتاد. شدت تلمبه هاشو بیشتر کرده بود و کسم حسابی خیس و داغ شده بود. یهو متوقف شد و کیرشو خارج کرد. حالم گرفته شد. کیرشو تو چاک کونم گذاشت. هوس کونمو کرده بود. کاش میتونستم فریاد بزنم نترس من کونیم قبلا خیلی به شوهرم دادم تو هم بکن تو کونم. برام فرقی نداشت عقب یا جلوم باشه فقط دوست داشتم زودتر داخلم کنه. دوباره سرشو بین پاهام کرد و شروع به بوسیدن و لیسیدن کس و کونم کرد‌. با شوق و هوس کونمو لیس میزد. خوشحال بودم اینقدر عاشق کونم بود. بدن من تپل و سفید بود و از نگاه غربیه و آشنا فهمیده بودم کون بزرگم مردها رو متحیر میکنه.

چاک کونمو باز کرد و یه تف گنده روی سوراخم انداخت. با یک فشار نیمه کیرشو داخل کونم کرد. اگر چه کونم به قدر کافی باز بود ولی برای سایز کیرش تنگ بودم و اذیت میشدم. امیدوار بودم از نصف بیشتر داخلم نکنه. ولی خوابید روم و تا ته داخل کونم کرد. جلو خودمو نتونستم بگیرم و یه جیغ‌ریزی زدم. صداشو جلو دهنم گذاشت و شروع به جر دادن کونم کرد.

یه دستش جلوی دهنم بود. با اون یکی دستش سینمو گرفته بود و کیر بزرگش تو کونم عقب جلو میکرد.

یکدفعه یه تلمبه شدید تو کونم زد و تا ته فشار داد و متوقف شد. کونم خیس و داغ شد. مگر آبش تمومی داشت. منم همون لحظه دوباره آبم اومد.

لباسمو مرتب کرد و بوسیدمو و از اتاق بیرون رفت. بدنم سبک و سرحال شده بود. خیلی وقت بود چنین سکسی نداشتم. آبش از سوراخ کونم بیرون زده بود و بین پاهام اومده بود. چشامو بستم و بیهوش شدم.

صبح که بیدار شدم شوهرم هنوز مست و مدهوش خواب بود. یه دوش گرفتم و وقتی لباس پوشیدم و بیرون رفتم مردها هم بیدار شده بودند و خودشونو جمع و جور میکردند که حرکت کنیم.

دخترم صبحونه درست کرده بود و سرمیز نشستیم. دو تا برادر شوهرم هم اومدن سرمیز. از خجالت سرمو پایین انداخته بودم. شروع به صبحونه خوردن کردیم. خواستم اوضاعو عادی جلوه بدم. گفتم کی مربا میخاد. پسرم دستشو دراز کردمربا بگیره. از تعجب خشکم زد. یه دستبند پارچه ای توی دست لاغرش بود. دهنم از حیرت بازمونده بود و موهای تنم سیخ شده بود.


نوشته: لینا خانوم

۱۴۰۱-۰۶-۲۶

همسایه‌ ویلای شمال

 من ساکن چالوس هستم. الان ۳۳ سالمه. قد ۱۷۵ و وزن ۷۵. عکسمو هم که توو پروفایلم میبینید. حدود ۱۰ ساله که وزن و هیکلم همینه. حدود ۴ _ ۵ سال پیش، تابستون، سه تا ویلا رو از یکی اجاره کردم و خودم شبانه اجاره میدادم. ویلاها توو یه شهرک مهاجر نشین کوهپایه‌ای بود و ته شهرک چسبیده بود به جنگل. منظورم از شهرک مهاجر نشین، شهرکی هستش که فقط به افرادی که از شهرهای دیگه هستن فروخته شده و افراد محلی اونجا ویلا ندارن و حتی نگهبانش غیر بومی هستش. البته هیچکی بصورت دائمی اونجا حضور نداره و فقط گاهی اوقات اونم برای تعطیلات میان. یکی از این ویلاها که اجاره کرده بودم ته شهرک بود و چسبیده بود به جنگل. کنار همین ویلا، یه خانوم دکتر و همسرش ویلا داشتن. چون این سه تا ویلارو از اول تابستون اجاره کرده بودم، و مسافرتا توو تابستون زیاده، تقریبا متوجه شده بودم که این خانوم دکتر و همسرش کی میان، با کی میان و کی میرن. اونا هم منو میدیدن که به این ویلایی که اجاره کردم رفت و آمد میکنم و کلیدش دست منه و اجاره میدم. گاهی اوقات یه سلام علیک کوتاه و معاشرت جزئی درباره شهرک و امنیتش با من میکردن و میگفتن حواسم به ویلای اونا هم باشه.

هم خانوم دکتر دوس پسر داشت و هم همسرش دوس دختر. گاهی اوقات خانوم با دوس پسرش میومد و گاهی اوقات آقا با دوس دختراش. هر کدومم ماشین جداگونه داشتن و شیشه ماشینا دودی بود. از نگهبانی که میخواستن بیان داخل، قبلش دوس دختر یا دوس پسرشون میرفتن صندلی عقب و دراز میکشیدن که نگهبان نبینه و من زمانی متوجه این موضوع شدم که ماشینو میبردن توو پارکینگشون. من از بالکن طبقه دوم ویلای خودمون میدیدم که یواشکی پیاده میشن و همه طرفو میپان که کسی نبینه و یه سری چیزای دیگه که حال گفتنشو ندارم. دوس پسرا و دوس دختراشونم همه سن پایین و آس. سن آقا ۵۰ سال بود و خانوم ۴۶ سال و هر دو تر و تمیز. اواسط شهریور بود دیدم خانومه تنها اومده و کسی همراش نیست. فکر کردم شاید داره براشون مهمون میاد که تنها اومده، چون هر وقت تنهایی و بدون دوس دختر و دوس پسرشون میومدن، بعدش سر و کله همسر و چنتا مهمون پیدا میشد ولی اون روز کسی نیومد. فرداش که داشتم ویلارو از مسافرایی که بهشون اجاره دادم تحویل میگرفتم چن دیقه بعد رفتن مسافرام یکی زنگ در رو زد. دیدم همون خانومه. با لبخند سلام و احوالپرسی کرد و گفت ماهوارشون خراب شده و ازم خواست اگه کسیو میشناسم زنگ بزنم که بره درست کنه چون امشب سریالشو باید ببینه. دو نفر نصاب ماهواره میشناختم. زنگ زدم بهشون و اونام گفتن این هفته حتی به اندازه یه دیقه هم وقت ندارن. خانوم رفت و یه ساعت بعد اومد و دوباره در زد. گفت خودش یکم ماهواره رو دستکاری کرده و موفق نشده درست کنه، ازم خواهش کرد منم برم یه نگاهی بندازم. منم رفتم. بعد دو ساعت بالا و پایین کردن تهش متوجه شدم فقط فیش پشت ماهواره در اومده. خلاصه ماهواره درست شد و اونم خوشحال شد. خواستم خداحافظی کنم برم، گفت بخاطر تشکر از من میخواد شام مهمونم کنه بیرون. منم گفتم نمیتونم و باید منتظر بمونم چون داره مسافر میاد. گفت پس من منتظر بمونم بره از بیرون شام بگیره. من رفتم یکم ویلارو نظافت کردم، خونمون نزدیک بود، سریع یه دوش گرفتم دوباره برگشتم ویلای خودم. نیم ساعت بعد خانوم که اسمش ماندانا بود رسید. قبل رفتن شمارمو گرفته بود تا وقتی که رسید بهم زنگ بزنه. وقتی که رسید بهم زنگ زد و منم رفتم ویلاشون. سفره شام رو که چید، گفت امروز یکم اعصابش داغون بوده و ازم اجازه گرفت اگه ناراحت نمیشم میخواد مشروب بخوره. دو لقمه شام خورد، بعد آجیل آورد و شروع کرد به خوردن مشروب. خلاصه به منم تعارف کرد و منم بعد یکی دوبار تعارف همراش خوردم. چنتا پیک که خورد دیدم نیشش وا شده و هی میخنده و شوخی میکنه. رفت رو کاناپه نشست و وسایل مشروب رو برد اونجا، گفت منم برم اونجا بشینم و همراش مشروب بخورم و تلویزیون ببینم. همینطوری که پیکارو میرفت بالا، خاطرات خندار میگفت و میخندید. تا اینکه منم به یکی از خاطراتش خندیدم و اونم زد رو رون پام که دستش خوردم به تخمم و منم خیلی دردم گرفت و ساق پامو با دستام گرفتم و مچاله کردم خودمو. اولش عذر خواهی کرد و بعدش اومد چسبیده به من نشست و دستشو گذاشت رو شونم داشت صحبت میکرد چیزیت شد؟ بریم دکتر؟ و … و بازم عذر خواهی میکرد.

دردم که کم شد، سرمو آوردم بالا و با لبخند گفتم اصن فکر نمیکردم با این هیکلش، دستش انقدر سنگین باشه. بعد اون با لبخندی گشادی که از روی مستی بود گفت دستم قوی نیس، بنیه تو ضعیفه. با لبخند و مزاح گفت فقط نوک انگشتشم بهت خورد به اونجات خورد‌. منم گفتم تو که ازینا نداری، ولی با همین حال هم اگه همون ضربه به اونجای خودت بخوره، توام دردت میگیره. گفت بیا بزن، ببینم درد داره؟

منم نیشمو وا کردم و یدونه زدم، چون شلوارش ازین شلوار گشادا بود، فک کنم بهش میگن شلوار برمودا یا یه همچین چیزایی، اصن به کوصش نخورد.  گفت اصن درد نداشت. منم گفت اصن بهت نخورد که، شلوارت گشاد بود، فقط خورد به شلوارت. گفت یه لحظه وایسا‌. رفت توو اتاق یه شلوارک جذب پوشید و اومد و گفت حالا بزن ولی اگه درد بگیره گازت میگیرمااا…

منم گفتم باشه ولی گازت محکم نباشه. من زدم و اونم گفت درد گرفت باید گازت بگیرم. ازم پرسید کجامو گاز بگیره؟ گفت خودم انتخاب کنم. گفتم هرجا دوس داری بگیر ولی محکم نباشه. با لبخند و به شوخی زیر چشمی یه نگاه به کیرم انداخت و منم دستمو گذاشتم رو کیرم و خندیدم. اونم سینمو گاز گرفت. منم گفتم گازت محکم بود و من باید بگیرم و خودم انتخاب میکنم. خلاصه پیرهن و سوتینشو در آورد و من آروم زیر سینشو گاز گرفتم. اونم گفت حالا نوبت اونه، من گفتم خودم میگم کجارو گاز بگیری. گفت نه، خودم انتخاب میکنم. بهم گفت سرپا وایسم و چشامو ببندم. من سرپا وایسادم . شلوارمو کشیو پایین و خیلی آروم کله کیرمو گاز گرفت. منم گفتم پس بقیشم برو دیگه. خلاصه برام ساک زد و گفت بریم اتاق خواب. رفتیم توو اتاق خواب لباساشو در آوردم و اساسی خوردمش. خصوصا کوصشو. اونم لباسای منو در آورد و منو خورد و بعدش یه سکس توپ زدیم توو رگ. خیلی وحشی بود و تشنه. انگار از تنم طلب داشت. سکس تموم شد و اون خوابش برد. منم لباسمو پوشیدم و رفتم خونه. فرداش سر ظهر پیام داد گفت دیشب منو خیس عرق کردی، کی باید منو ببره حموم، هااااا؟؟؟

دوباره رفتم پیشش و یکم توو کارای خونه کمکش کردم و بازم شب یه سکس توپ دیگه زدیم.

سکس که تموم شد گفت شمارشو از توو گوشیم پاک کنم. هر وقت نیاز باشه خودش زنگ میزنه.

سال بعد من دیگه اون‌ ویلاهارو اجاره نکردم. ولی یبار بهم زنگ زد و رفتم پیشش.

خلاصه هر سالی یکی دوبار بهم زنگ میزنه. آخرین بار همین دیشب بود ینی هیجدهم شهریور سال چهارصد و یک.

سکس با ماندانا واقعا برام لذت بخشه چون حس خوبی از خودش بهم انتقال میده. چه با رفتارش، چه شوخ طبعیش و انرژی مثبتش و چه با سکس خوبش. با همه وجود و توانش سکس میکنه.


نوشته: Ali1367chalus

۱۴۰۱-۰۶-۲۵

با خانم وکیل

 تقریبا یکسالی هست با خانمم به مشکل خوردم سر بحث های الکی و دخالت مادرش تو زندگی مون و گند اخلاق خودش… و دیگه جدا میخوابیم و سکس هم ندارم باهاش… تا اینکه هفته قبل گفت میخواد مهریه ش رو اجرا بذاره… منم نه اینکه نداشته باشم 100 سکه بهش بدم…واقعا زورم میاد بهش بدم…اخه این زن و خانواده ش روز اول هیچی نداشتن…حتی آبرو… من براشون همه چی رو جور کردم… بهر حال منم نه نگفتم و حاضر شدم دیگه طلاق ش بدم…فکر میکرد التماس ش میکنم. ولی یادم اومد از انبوه کادو هایی که این 8 سال زندگی مشترک براش خریدم… تصمیم گرفتم یه جوری اون کادو ها رو قاطی مهریه حساب کنم ولی نمیدونستم چجوری… تا اینکه یادم اومد خانم ناصری (مستعار) که از قبل میشناسم ش وکالت خونده و تصمیم گرفتم باهاش مشورت کنم…چند باری دیده بودمش این چند سال در اداره مون و جویای حال هم بودیم. دو سال قبل هم در عروسی یکی از دوستان مشترک دیدمش تیکه ای بود برای خودش… بهش زنگ زدم و منو شناخت و گفتم برای مشاوره کی بیام… و اونم تایم فردا عصری رو داد… زیاد به خودم نرسیدم و رفتم دفترش… به منشی گفتم با خانم قرار داشتم… و اونم رفت داخل و بعدش گفت بفرمایید… هنوز که وارد شدم خانم ناصری از جاش بلند شدو یکم دسپاچه شد و با ذوق و شوق خاصی ازم احوالپرسی کرد انگار اونم متوجه ارتباط حسی بین ما شده بود…دفتر دنج و با کلاسی داشت با یه دست مبل راحتی و میز و وسایل لوکس…خودش م که حسابی به خودش رسیده بود…انگار برعکس همه آدما که سن شون بالا میره این داشت بر عکس جوانتر نشون میداد نسبت به دو سال قبل که دیدم ش.اومد نشست جلو من روی مبل و بعد از کلی احوالپرسی از پدر ومادرم و زنم و خودم که چکارا میکنم… گفت خب بفرمایید اقای مهندس… چه کمکی از من ساخته س… براش جریانم رو گفتم و اونم با دقت گوش داد…و اینکه دیگه نمیخوام باهاش زندگی کنم…و میخوام اون چندصدمیلیون کادو رو بعنوان مهریه در نظر بگیرم ولی نمیدونم چجوری… حرفام که تمام شد… یه دفعه پرسید یعنی شما الان یکساله سکس نداری؟… جا خوردم…از اینکه بین اینهمه مواردی که گفتم دست گذاشت رو همین فقط… گفتم آره… یه نفس عمیق کشید و گفت .خوب شاید تو سکس ت خانم ت رو تامین نکردی که اینجوری سرد شده…گفتم …نه بابا من گرم مزاجم حتمن باید هر شب اگر نه شب درمیان سکس داشته باشم ولی خانمم واقعا سرده…عین جنازه میفته تو رختخواب اونم با هزار منت میده…به همین خاطر این یکسال هم با کمک دوستانم چند تایی صیغه داشتم که جبران کنم… یه دفعه گفت خدا شانس بده… نه مثل شما دو تا …نه مثل من و علی شوهرش… اینو که گفت… شاخک م تکون خورد که داره بحث مون میره جای دیگه…گفتم شما هم مگه مشکل دارین؟ گفت چی بگم مهندس…الان که دیگه همه مشکل دارن…فقط یه عده مثل من دارن ظاهر سازی میکنن تا چیزی نشون ندن. از وقتی یادمه این علی معتاد بود و24 ساعت تو اتاقشه و میکشه فقط …همینجوری سرد هست باز شیره هم میکشه… که دیگه اصلا سراغ من نمیاد… گفتم یعنی چند وقته سکس ندارین؟ گفت حسابش از دستم در رفته شاید 5 یا 6 ساله… چشمم گرد شد… باورم نمیشد خانم ناصری به این زیبایی و استیل ناب از منم بدبخت تر باشه… جلسه مون دیگه از حالت کاری خارج شده بود و تبدیل شده بود به درد ودل… شروع کرد به گریه… و گفت باور نمیکنی چندبار رفتم پیش دکتر که دیگه از شدت شهوت داشتم گرر میگرفتم و دکتر هربار یه دارویی بهم میداد که عطش م بخوابه ولی اون دارو منو خواب الوده و افسرده میکرد و دیدم به هیچ کاری نمیرسم… دیگه تصمیم گرفتم با بخت خودم کنار بیام و برای خودم و بچه م دارم زندگی میکنم. و به خودم در روابط م سخت گیری نمیکنم دیگه. هر روز باشگاه میرم …کلاس شنا… رقص و کتابخوانی تا سرم گرم باشه. ولی واقعا سخته چیزی بخوای و نتونی پیدا کنی. گفتم شما خودت وکیلی چرا طلاق نمیگیری و راه و چاه ش که بلدی… گفت تو خانواده ما طلاق نداریم… پدرم چند ساله بیماری قلبی داره و اگر بدونه ما مشکل داریم یا اسم طلاق ببرم مطمئنم سکته میزنه بخاطر اونه دارم تحملش میکنم… خودشم که دو تا تریلی داره همینجوری پول بحسابش میاد یه مقدار خرج ما میکنه یه مقدار م خرج اون شیره بی صاحبش… گفتم مطمئنی اونم سکس نداره با کسی.؟ گفت اره بابا… میگم کیرش اصلا راست نمیشه چه برسه بره جنده بازی… از این لحن و اسم کیر بردنش یه جوری شدم… گفتم خاک تو سرش همچین خانم زیبایی داشته باشه…و سرش روگرم چی میکنه… کاش شما زن من بودی… هر دو گرم مزاج… فکر کنم باید همیشه وسط سکس مون کمی هم زندگی میکردیم…خندیدیم. براحتی میتونستم شدت شهوت رو تو چهره ش ببینم…لپ هایی که سرخ شده بود و چشمایی که ناخداگاه بعضی وقتا قفل میشد روی کیر راست شدم… بلند شد و و گفت…من این منشی رو بفرستم بره دیگه تا بیشتر صحبت کنیم… دیگه واقعا مطمئن بودم یه اتفاقاتی قراره بیفته… به خودم فحش میدادم چرا پشمای کیرم رو نزدم و به خودم نرسیدم. چرا دوش نگرفتم… این با این خوشگلی اگر منو اونجوری ببینه چی فکر میکنه… فقط فکرای سکسی از سرم داشت میگذشت… که با دو تا چای اومد کنارم نشست… خودش دوباره سر صحبت رو برد سمت سکس… که خوشبحال شما مردا تا فشار بهتون میاد یا میرید پیش دوست دختر تون یا تهش یه صابون گلنار به خودتون میرسونید…ولی ما زنا رو خدا بدبخت توسری خور آفریده… گفتم… نگو خانم ناصری…یدفعه یه مشت زد بهم که هی نگو خانم ناصری… همون تینا صدام کن… من اونطوری فکر میکنم سنم خیلی بالاست… گفتم تینا جون … تو با این زیبایی ت هیچوقت پیر نمیشی… خیالت راحت…همه دارنپیر میشن تو داری میری به سمت مرحله جنینی…خندید و گفت مرسی سعید جان!!! چند ثانیه ای سکوتی بین ما حاکم شد… گفتم دل رو بزنم به دریا…بهش پیشنهاد سکس بدم ببینم چی میشه… گفتم تینا جان… ببین ما هردو یه مشکل مشترک داریم و کلی علایق مشترک… نظرت چیه یه مدت باهم باشم… کون لق همسرامون… انتظار داشتم جا بخوره یا خجالت بکشه …ولی گفت… باشه… ولی علی خیلی منو محدود کرده و زیر نظر داره…نه پیام بده نه زنگ بزن… همیشه بیا دفترم… گفتم نکنه سوتی دادی؟…گفت چی بگم …دست خودم نیوده با یکی دو تا بودم…گفتم الانم با منی عزیزم…کشیدم ش سمت خودم و بغلش کردم و شالش رو باز کردم… باور نمیکنید چقدر داغ بود بدنش…گفت سعید دارم میسوزم… چکار کردی امروز… لب تو لب شدیم و همینجوری گاهی گردن سفید ش رو لیس میزدم و لاله گوشش رو میک میزدم… دیگه داشت نفس نفس میزد که خودش دست ش رو گذاشت رو کیرم و شروع به مالیدن کرد و همهش میگفت جوون… با عجله لباس های همدیگه رو کندیم و انداختیم کنار… لخت تو بغل هم بودیم… بدن به این زییایی فقط تو فیلم ها میتونستی ببینی… تقریبا به ترانه علیدوستی میکشید تیپ و چهره ش… نشستم روی زمین و پاهاش رو گذاشتم روی شونم و سرم رو رسوندم به کسش… یه لیس بلند از سوراخ کس ش تا چوچوله ش کشیدم… حسابی تمیز بود… لیزر کرده بود… از بوی خوش کس ش سیر نمیشدم… جوری از ش آب میامد که کل صورتم رو خیس کرده بود… خودش سرم رو کشید بالا و شروع کرد صورتم رو لیس زدن عین گربه…گفت بیا میخوام آب کس خودم رو بخورم…کیرم رو چند بار مالیدم روی چوچوله لش … اونم آه وناله ش بلند شده بود و رسما داشت گریه میکرد…التماس میکرد بکنم تو کسش… فحش میداد…کسکش بکن تو…جرررم بده… کیرم رو فرستادم تو کس ش…خیلی تنگ و داغ بود… اگر بگم سوختم از شدت داغی کس ش باور کنید… . این حجم از شهوت رو تا حالا ندیده بودم بین این همه کسی که کرده بودم… اون خانمی که یکساعت قبل با اون تیپ رسمی و دک و پوز بود …حالا داشت زیر کیر من دست و پا میزد… من معمولا کمرم سفته … ولی واقعا از این همه شهوت این زن… کم آوردم و آب م با شدت پاشید تو کسش… اونم… جیغ بلندی کشید و ارضا شد… و منو محکم تو بغلش گرفته بود…احساس میکردم ناخن هاش داره پشتم رو سوراخ میکنه…چند ثانیه ای همونطور موندیم تو بغل هم و فقط بدن همدیگه رو می بوسیدیم و لب میگرفتیم… تا اینکه کیرم رو کشیدم بیرون… سریع دستمال کاغذی گذاشتم روی سوراخ کسش تا آب نریزه رو زمین… و بعد ش تو بغل هم لم دادیم… هنوز نوازش ما ادامه داشت و کیرم راست بود… بس این سکس یه دفعه اتفاق افتاده بود فکر کنم کیرم سورپرایز شده بود و قاطی کرده بود… گفتم ببین چکار کردی… این کیره نمیخوابه… گفت جوونم… مال خودمه.میدونه چه شاه کسی به تورش خورده …نمیخواد از دست بده… دوباره اومد نشست رو کیرم و شروع به بالا پایین شدن کرد. خودش که کس ش خیس بود و داغ…اب من تو ش بود…حسابی گرم و لیز شده بود …همزمان نوک صورتی سینه ش رو گاز میگرفتم و براش میخوردم… باز هیجان سکس مون کشید بالا… انداختم ش رو مبل و دمر ش کردم… از عقب گذاشتم تو کسش… فقط داشت آه و ناله میکرد… خودش دستم رو کشید و گذاشت رو سینه ش که بمالم براش …یعنی اینجوری منو بکن… من با دست دیگه گذاشتم زیر گردنش و کشیدم سمت خودم…عین یه بچه آهو که زیر شیر نر افتاده بود داشت گاییده میشد… و با شدت میکردمش …صدای شلپ شلوپ تخم م که به کسش میخورد و سوراخ زیبای کونش و هر موجی که به کونش میخورد… واقعا شهوت انگیز بود و باعث شد که دوباره آبم بیاد… کشیدم بیرون اونم برگشت سمت من و گذاشت تو دهنش… شروع کرد به ساک زدن…آبم با شدت کمتری پاشید تو دهنش… و همه ش رو قورت داد… هر دو بیحال افتادیم تو بغل هم… یه مقدار تعریف بدن زیبا ش کردم که واقعا تو عالی هستی…اونم همینطور قربون صدقه منو کیرم میرفت. بعدش گفت … شاید باور نکنی ولی دیروز که زنگ زدی من همونجا خودم رو خیس کردم…از بس که قبلا روت کراش داشتم ولی نمیتونستم بهت پیشنهاد بدم…انگار همیشه نتظر بودم بهم پیشنهاد دوستی بدی ولی تو منو نمیدیدی …برام جالب بود این حرف ش و بوسیدمش و عذرخواهی کردم… تصمیم گرفتیم برای مدتی با هم باشیم و من هفته ای چند بار بیام دفترش و سکس داشته باشیم… و این رابطه هنوزم ادامه داره…


نوشته: الکس

۱۴۰۱-۰۶-۲۴

سکس آبدار با بابام

 سلام من نفس هستم و الان 22سالمه تا الان هزارتا سکس داشتم و میخوام از اولین سکس جذابم براتون بگم خب من یه دختر قد بلند و با سایز سینه 85 و کون گنده ایی دارم و پوست سفید و‌موهای بلند تا روی کونم طوری که کیر همه پسرای دورم برام راست میشه

من 18 سالم بودم که اولین سکسم رو داشتم و ماجرا از این قراره که مامانم خیلی حسود بود و طوری بود که اصلا نمیزاشت زیاد نزدیگه بابام بشم و فکر کنم میترسید کیر شوهرش هوس کس من کنه و بگم که من بابام یه مرد خیلی جذاب و سکسیه منم به هر روشی که شد بود میخواستم خودمو به بابام نزدیک کنم طعم کیرشو بچشم ولی از واکنششم خیلی میترسیدم تو خونه با تاپ و‌شلوارک میگردم هروز لباسامو عوض میکردم و رنگای شاد میپوشیدم موهامو مدل میدادم ولی بی فایده بود چند روز بیخیال شدم نصف شب بود که صدای داد میومد آروم از اتاقم اومدم بیرون صدا از اتاق بغلی اتاق مامان و بابام‌بود و گوش وایسادم که فهمیدم مامانم داره به بابام میگه که قضیه یه هفته به مسافرت رو به بابا میگه و امشبم حاضر نیس با بابام سکس کنه خلاصه منی که تو کونم عروسی برپا شد زود رفتم رو تختم ولی دقیقه ایی نگذشت که صدای آه و ناله میاد تعجب کردم رفتم دیدم تلویزین روشنه و بابام کیر راست شدش رو داره با دست بازی میده که فهمیدم به به پس بابا خیلی شهوتیه اون شب با خوشحالی خوابم برد و فردا که بیدار شدم دیدم مامان رفته و زود تر از بابام موهامو شونه کردم و میز رو چیندم و یه دست نیم تنه باز و شلوارک کوتاه و جذب پوشیدم و بدون شرت و‌کرست رفتم بابامو بیدار کنم که دیدم بیدار و داره آماده میشه میخواست بره سرکار تا برگشت منو دید تعجب کرد خب حقم داشت تا حالا جلوش این طور تیپی نزده بودم یه لحظه حس کردم داره کیرش راست میشه ولی زود خودشو جمع کرد و من پریدم بغلش و صبح بخیر گفتم اونم دستاشو روی کمرم گذاشت و لمسم میکردم که با ناز گفتم بابا بیا من اینهمه صبحونه چیندم بیا بریم صبحونه اونم که تحریک شده بود قبول کرد و‌رفتیم رو‌میز نشستیم مشغول صبحونه خوردن ولی بابا بجا صبحونه داشت با نگاهش منو میخورد زل زده بود به سینه هام(سایز سینه هام 85 و‌سفید) بالاخره با زور خونه رو‌ترک کرد و من که فهمیدم‌بابا اهل دله دلم روشن شد و واسه ناهار که میدونستم بابا الاناس که برسه غذا رو چیندم و یه عطر سکسی زدم و میخواستم امروز اولین نزدیکیمو با بابا حس کنم بابا اومد و بعد و دست و صورت شستن و عوض کردن لباساش اومد سر میز غذا بعد غذا داشتم ظرف میشستم که بابا بایه لبخند گفت چه خوشگل شدی امروز عطر میزنی به خودت میرسی خبریه منم با حالت ناراحتی گفتم عه بابا مه من همیشه خوشکل نیستم اونم اومد پشت سرم و بغلم کردم عشق من همیشه خوشکله قشنگ کلفتی کیرشو روی کونم‌حس میکردم‌چون شورت پام نبود اونم شلوار نخی پاش بود کیرش خیلی خوب وسط کونم بود و یه لحظه بابا منم بغل خودش فشار داد و کیرش اومد لای پام که منم از روی لذت بلند آخ و ناله کردم بابا که دید دارم شهوتی میشه قضیه رو طولانی کرد و داشت باهم حرف میزد و‌کیرشو از روی قصد تکون میداد روی کونم یه لحظه قاشق افتاد از دستم و من خم شد که بر دارم دیدم بابا قشنگ بهم چسبوند کیرشو و داره مالش میده و منم تو‌همون حالت موندم ناله میکردم که حس کردم آبم اومد که بابا گفت از امشب اگه ترسیدی پیشم بخواب منم سرتکون دادم و زود رفتم تو اتاقم تا برای یه سکس خوب خودمو آماده کنم

هزار مدل ست کرست و شورت پوشیدم در نهایت یه ست توری قرمز پوشیدم و‌روش یه لباس بلند پوشیدم و تا شب خودمو مشغول هزار تا کار کردم تا شب بشه وای هر دقیقه یه ساعت میگذشت خلاصه با صد تا بدبختی ساعت یک شب شد که در اتاق بابامو زدم اونم بیدار بود و‌بهش گفتم میتونم اینجا بخوابم اونم بغلشو باز کرد که پریدم بغلش و بعد فهمیدم لخته و فقط یه شورت پاشه با حالت تعجب پرسیدم عه بابا چرا لختی اونم با خنه گفتم رو این تخت هرکی میاد باید لخت باشه حتی تو منم با خنده گفتم عه یعنی لباسمو در میارم اونم‌گفت آره منم لباسمو در اوردم‌با کرست و شورت خوابیدم پیش بابا اونم منم بغل کرد بعد به حالت سوالی بهم گفت اذیت نمیشی که کرست پوشیدی اونم تو شب مامانت هر شب در میاره منم گفتم آره من هر سب در میارم‌‌ولی روم نشد از شما واسه همین پوشیدم اونم گفت عه منو تو محرمیم چرا باید پیش من خجالت بکشی در بیار راحت باش عزیزم منم از فرصت استفاده کردم کرست و‌شورتمو در اوردم و دراز کشیدم و به بابا گفتم بابا حالا که محرمیم چرا شما شورتتو در نمیاری گفت ای بدجنس باشه منم در میارم اونم شورشو در اورد و دراز کشید و با فاطله از هم خوابیدیم که من گفتم بابا من دلم بغل میخواد اونم گفت باشه بپر بغل بابایی رفتم بغلش که سینم رفت رو سینش و‌کیرش از وسط پام رد شد هر لحظه بزرگ تر میشد طوری که میترسیدم‌ یهو‌ دیدم

بابا در گوشم گفت میترسی گفتم از چی گفت از اینی که داره به عشق تو بزرگ و بزرگ تر میشه منم گفتم برای من اون گفت آره برای تو برای اینکه تو‌ کس و‌کونت حسش کنی همین جمله کافی بود این همون جمله ایی که چند ساله منتظرم و مثل وحشیا حمله کردم روش و همو داشتیم مک و گاز میزدیم و از هم لب میگردیم ربونشو تو‌دهنم بازی میداد من خندم میگرفتم تقریبا نزدیک یه ربع از هم لب میگرفتیم و همو کبود میکردیم که دستشو گرفتم و بلند بهش گفتم کیییییییییییییر من کیر میخوام کیر زهم بده اونم کیرش دست گرفتم و چند ضربه زد تو‌دهنم و من شروع کردم با ولع به خوردم یه کیر صورتی رنگ و کلاهک تیره مثل آبنبات بود من چند ساله منتظر همون کیرم هستم که تو دهنم بزارمش تا ته میکردم تو دهنم و لیس میزدم براش تخماشو‌هم یکی یکی دوتایی میخوردم که گفت داره آبم میاد منم داد زدم بزیز تو دهنم و منم نامردی نکردم تا قطره آخرش خوردم خوشمزه ترین آب کیری که تا حالا خوردم همون بود و که منو خوابوند گفت پرده داری یا نه منم داد میزدم بزار تو کسم فقط اون میگفت پرده داری گفتم خفه شو‌فقط کیییییییییییرتو بزار تو کسسم اونم گفت باشه جنده کوچولوی من و اول یواش گذاشت تو کسم نتونست رفت وازلین اورد و‌قشنگ چربش کرد و فرو داد کامل تو کسم و طوری که تخماش به کونم خورد و منم یه جیغ بنفش کشیدم از درد و چند بار همین طور هی کیرشو تکون میداد که دیگه لذتش زیاد تر از دردش بود و دیگه ضربه هاش محکم شده بود منم هی میگفتم بکن تا ته بکن کییییییییییرتو تا ته بکن بکننننننننننننننننننم دارم جر میخوردم کیر گنده من جرم بددددددددددده پارررررررررم کن

اونم گفت جنده خانم الان طوری میکنم که فردا تا شب همین جا باشی نتونی پا شی و راست میگفت تا تخماش میکرد تو‌کس بدبختم و من اشک میریختیم که گفت آبم اومد چکار کنم گفتم بریز رو کونم اونم ریخت رو کونم و سینم و بعد کهه کیرشو در اورد دوباره نزدیک پنج دقیه براش ساک زدم بعد آروم آروم گذاشت در کونم و با یه ضربه محکم تا ته وارد کونم کرد و ضربه های محکم میزد در کونم و با اون دستش با کسم ور میرفت طوری که دیگه برای برا دوم آبش اومد که دوباره همه رو خالی کرد تو کونم و کونم سوخت که بهش گفتم من هنوز آبم نیومده اونم دراز کشید و گفت تو هم مثل اون مادر جندتی کمرمو خالی میکنین و خودتون آبتون دیر میاد بیا بشین روش بپر بالا و پایین منم خدا خواسته پریدم رو کیرش و اوش مثل وحشیا شروع به خوردنش کردنم و با ولع میخوردم و نشستم روش و بالا پاییین میپردیم و اونم با دستاش نوک سینمو میکشید منم با دستم با کسم ور میرفتادم تا بالاخره آبم اومد کنارش دراز کشیدم اونم از پشت بغلم کردم و دو انگشتشو کرد تو کسم و بعد پنج انگشتی که من گفتم من یه چیز دراز میخوام کییییییییییییرررررررر اونم رف دیلدو برقی اومد روشن کرد کرد تو کونم کیرشم گذاشتم تو کسم و ضربه میزده و خر کیف میشم و خلاصه ما تا صبح پنج بار سکس کردیم و فرداش تو حمومم بازم یه سکس توپ داشتیم و تو این یه هفته کلییی سکس داشتیم من هنوزم عاشق کییر و آب کیییر بابام

به بزرگی کستون و کیرتون ببخشید اگه اشتباه تایپی داشتم💦💋

اگه دوست داشتین از خاطرات سکس با مامان و بابام هم بگم حتما نظراتتون رو بهم بگین💦💋

تا میتونید همو بکنید کون گندتون نفس💦💋