در اول بگم که این داستان مو به مو واقعیه به جز اسم ها.(امیدوارم لذت ببرید).
خوب، داستان از اونجایی شروع میشه که من 18 سال داشتم و عمه من که ،همسرش فوت کرده و یک دختر کوچیک داره 33 ساله و کلا 3 تا خواهرن که یکیشون یه بچه بزرگسال داره و من زیاد دنبال اون نبودم، ولی دومین خواهر که 20 سال داره، اووف از اون نگم که چقدر نا امیدم که نشود با اون بخوابم. بگذریم این مینو یکم تو پره ولی چاق نیست، ینی تناسب اندام داره دقیقا مثل یک میلف، خلاصه من با چند تا از دوستام رفته بودیم و وقتی که به خونه بگشته بودم دیدم خونه خالیه و به جز عمه ام هیچ کسی نیست و ازش پرسیدم اونا اونجا چکار میکردن و چرا خونه خالیه؟ اونم جواب داد که یکی از آشناهای بابام فوت کرده و اونا رفتن شهرستان، ازش پرسیدم دخترش کجاس و اون چرا نرفته، بهم گفت که حوصله مسافرت نداشته و دخترش هم با خواهرم و پدر و مادرم به شهرستان رفتن و تا پس فردا برنمیگردن، منم اولش خودمو کنترل کردم😂 و رفتم سمت اتاقم و کلی فکر دربارش کردم در نهایت تصمیم گرفتم در بهترین شرایط تقش بندازم، اول رفتم حموم که تمیزبشم، پشمی کیر و زیر بغلم رو با ریشامو زدم، بعدش هم یه دست لباس خیلی خوب خونگی پوشیدم و آدکلن هم زدم و رفتم سمتش و دیدم داره شام میپزه با یه شلوار نخی جذب مشکی و یک تاب سفید، اولش فک میکردم خیلی راحته ولی تا به 2 متریش رسیدم قلبم شروع کرد به تند زدن و پاهام همش میلرزیدن و بعدش یه لحظه فکر کردم که نباید سوتی بدم، بعدش خودمو جمع و جورکردم و رفتم نزدیکتر و دستمو خیلی آروم بردم سمت کونش که شرت قرمزش معلوم بود و یهو برگشت که بگه یکم بهش قارچ بدم(اینو آخر سر خودش برام توضیح داد😂) بعدش دستم خورد به کصش برای یه لحظه خیلی مضطرب بودم و به چشاش نگاه کردم که دیدم یکم بسته و داره نفس عمیق میشه و یه صدای خیلی هات بهم گفت داری چکار میکنی، منم دیدم که دیگه دستم به کصش خوردهآب از سر جوب گذشته دستمو کامل روی کص کلوچه ای گذاشتم و شروع کردم به مالیدن و اونم شروع کرد به نفسای عمیق و شکمشو تکون میداد و یکم ناله میکرد، منم اومدم ازش لب گرفتم و آروم شلشوارشو درآوردم و شروع کردم به خوردن کصش از روی شرت بعد از یکی دو دقیقه شرتشو زدم کنار و انگشتمو کرد تو کصش و آه نالش خیلی اوج گرفت و منم کیرم مثل چوب بیسبال داشت از تو شلوار درمیومد، خلاصه یه 5 دقیقه ای به همین روال ادامه دادم تا دیگه کمرم داشت میترکید و بعدش سریع پاشدم و نمیتونستم حشرمو تحمل کنم و تابشو پاره کردمو دیدم یه سوتین قرمز با دوتا ممه تپله، دلم نیومد سوتینو درارم برای همینم سریع نشوندمش روی کابینت و حتی شرتو در نیاوردم و زدم کنارو کیرمو بردم سمت کصش یهو با یه صدای خیلی مظلوم گفت کاندوم نمیزاری؟ گفتم من کاندوم از کجام داشته باشم😅 و سریع کیرمو کردم تو کصش.آخ اصن انگار خود جهنم اونجا بود از بس که داغ بود. خلاصه شرع به تلمبه زدن کردم، اونم که همش ناله میکرد و منم هی حشری تر، بعد از 3 یا 4 تا تلمبه زدن دیدم آبم میاد اولش بیخیال بودم که یهو یادم افتاد اییی واییی اگه بریزم توش خوب حامله میشه و سری کیرمو در آوردم و کردم تو کونش که ادامه بدم ولی کیرم به زور رفت توش اینقدر که کونش تنگ بود، خلاصه اونم ار درد جیغ و داد میکرد و همینجوری فحشم میداد،دیگه آخرش که آبم ریخت تو کونش آروم کیرمو در آوردم داشتم میرفتم که یهو صدام کرد و گفت کجا کص کش من هنوز ارضا نشدم بعدش هم زدی کونمو پاره کردی هنوز جاش میسوزه.
گفتم خوب میخوای چکار کنم گفت بیا الان که آبت رو ریختی بریم تو اوتاق و تا وقتی که ارضا نشم باید از کص منو بکنی و پستونامو بمکی، منم که جونی برام نمونده بود و کلا اون پستون های تپلش یادم رفته بود گفتم باشه. خلاصه ما رفتیم تو اتاق و تا 2 ساعت من بکن اون بالا پایین بپره، آخرش که دیگه هردمون هلاک شده بودیم و غذاهم سوخته بود، مجبور شدیم گرسنه کنار هم شبو به صبح رسوندیم. صب که بیدار شدم دیدم عمم روی تخت نیست و داره صبحونه آماده میکنه، منم تا بعد صبونه چیزی نگفتم و منتظر بودم اون یه چیزی بگه ولی هیچچچیییی نگفت منم دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم، ازش پرسیدم درباره دیشب چیزی نمیخواد بگه ؟
بعدش گفت هرچی دیشب اتفاق افتاد مال همون یه بار بودو دیگه تکرار نمیشه و باید فراموشش کنم. منم نمیتونستم چیزی بهش بگم پس قبول کردمو دوباره رابطمون فقط بردارزاده و عمه شد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر