۱۳۹۹-۱۲-۲۷

مامان و خاله

 سلام این داستان رو از دهن دوستم شنیدم بعد دومین بار ک کردمش ، الانم نمیدونم کجاس و چیکار میکنه بگذریم

من خودم رو توی داستان رفیقم جازدم گرچه میدونم این مدل زندگی تخمی رو هیچکس دوس نداره وفقط فانتزی جقه با راست و دروغ بودن ماجراهم کاری ندارم شماهم جقتونو بزنین بیخیال شید

سال 98 بود ک یه موتور نامی خریدم و ترک تحصیل کردم زندگیم تو دودو رفیق بازی شب زنده داری چتو مست و نعشه بازی ولگردی وووو تفریح خلاصه میشد

یه خونه مجردیم مال یکی از دوستام بود که بیس چاری اونجا بودیم هفته ای یبارم ینفرو میزدیم زمین اینم بگم که من تو عمرم یه دوس دختر داشتم حتی یبارم سر قرار نرفتم و کلا بلد نیستم ولی به لطف دوستام دخترای زیادی رو کردم و دیگه واسم عادی شده بود همش دنبال یه رابطه جدید و یه نوع دیگه تفریح میگشتم…

پدر مادرم جدا شده بودن از هم و من پیش مادرم البته اسمن پیش مادرم بودم و ماهی یبار میرفتم خونه پول تو جیبی میگرفتم و دوباره بسم الله گذشت و گذشت موتورم رو مامورای زحمتکش راهنمایی و رانندگی گرفتن ازم خیلی دنبالش رفتم که آزادش کنم اما نشد که نشد بیخیالش شدم(چون کاربرات بود 1میلیون تومن از موتورای دیگه گرون تر گرفتمش از نمایندگی صفر صفر) افسردگی خیلی کیری گرفتم درست زمانی که که هوا گرم گرم شده بود رفیقام تقریبا یک پنجم شده بودن خودم باورم نمیشد که اینا همه رفیق موتورم بودن

بساطمون تو خونه مجردی همیشه براه بود که یروز با دوستم که صابخونه بود دعوام شد و جلو بقیه کتکش زدم و بعدش پشیمون شدم و فکر کردم که از دلش دراوردم ولی اون کینه ازم بدل گرفت

و بعد از گذشت سه ماه طرح رفاقت زمانی که من مست بودم و منو چیز خور کرده بود بجای اینکه منو ببره بیمارستان کیرشو کرده بود تو دهنم و عقب جلو میکرد اینارو بعدا تو گوشی یکی دیدم که کار از کار گزشته بود و فیلمم تو همه گوشی ها داشت پخش میشد…

سه روزی که گذشت به اندازه یک سال من زجر کشیدم تو اوج خماری و نسخ هرگونه دودو دمی این حجم از رسوایی و تنهایی تو خونه داشت از خودم حالم بهم میخورد که مادرم گفت که خونرو فروختم و تا آخر هفته باید اساسارو جم کنیم بریم شیراز اونجا زندگی کنیم

تو کونم عروسی بود ولی فکر اینکه ممکنه مادرم اون فیلم رو دیده باشه و بخاطر من تصمیم به مهاجرت گرفته داشت دیوونم میکرد

گزشتو گزشت ما اومدیم شیراز و مامانم مشغول به کلاسای آشپزی و زبان و رفیق بازی کارای خودش بود منم چون جریان اعتیادمو بهش گفته بودم روزی نیم گرم شیره و سه نخ سیگار سهمیه داشتم که تو خونه جلوی مادرم میکشیدم زندگیمون خیلی خوب شده بود و من کلی سرحال شده بودم گذشترم دیگه فراموش کرده بودم و داشتم با زندگی جدیدم حال میکردم یه خونه خیلی باصفا و بزرگ توی یه محله خیلی قشنگ با آب و هوای فوقعالده یه پرایدم داشتیم که واسه سرگرمی و پول تو جیبی روزی دوساعت بعد اینکه نعشه میکردم میرفتم مسافر کشی مادرم تصمیم گرفته بود که خیاطی یاد بگیره بخاطر همینم رفت تو یه تولیدی شروع به کار کرد که بعد یه مدت بخاطر اینکه خاله زهرا (دوست مادرم و همسایه چهارتا خونه اونور تر که بقول خودش شوهرش فوت کرده بود) به مادرم گفته بود من بلدم و توی منزل بهت یاد میدم از تولیدی اومد بیرون و طبغ معمول یا خونه ما بودن یا خونه خاله زهرا در حال خیاطی سه ماهی میگذشت که رفتو آمدا زیاد شده بود اکثر شبارو زهرا اینجا میخوابید یا مامانم میرفت خونه زهرا و منم مشکلی نداشتم با این موضوع یروز که جنس نداشتم و چیزی استفاده نکرده بودم خواستم برم مسافر کشی که مامانم یه لیست خرید رو بهم داد منم از خدا خواسته ( عاشق خریدکردنم ) ماشینو روشن کردم و اومدم چندتایی مسافر زدم به بازار که رسیدم دستو پام قفل شده بود از خماری رفتم ساقی اونجا رو پیدا کردم چند گرمی گرفتم تا وقتی ساقی خودم بر میگشت داشته باشم (( شاید باورتون نشه اما اونی که همیشه واسم جنس میاورد رفته بود زیارت آقا امام رضا خخخ )) توراه برگشت به مامانم ده بار زنگ زدم که زهرارو دست به سر کنه اما جواب نداد گفتم حتما رفتا بیرون چون مامانم وقتی بیرون میره گوشی با خودش نمیبره رسیدم خونه اما هنوز کفشاشون تو حیاط بود کفری شدم رفتم تو صداشون کردم که یجوری دودر کنن برن اما تو حموم بودن و صدای جیغ زدنای مامانم میومد

یه حس عجیب غریبی داشتم هم خوشم میومد هم واسم عجیب بود چون واسمون پیش نیومده بود همچین چیزی مامانم زیاد منو درحال جغ زدن دستگیر کرده بود اما من نه پکنیکو آوردم نشستم جلو نزدیک نیم ساعت کشیدم توپ توپ شدم یکم شرم یخیا اومد سمتم که پاشم برم یا نه از طرفیم خوشم اومده بود(صداهایی که میومد قابل درک نبود چون مامانم یبار جیغ میزد یبار میگفت یواش یبار میگفت زود باش سریع تر صداشون واضح نمیومد ولی انگار خاله از مامانم یچیزی رو میخواستم مامان مقوامت میکرد من اینجوری فکر میکردم که داره یچیزی رو میکنه تو مامان بلند شدم گازشو گرفتم اومدم بازار خریدارو کردم وقتی برگشتم مامان مث جنازه خابیده بود منم گرفتم خوابیدم تا فرداش فردا شق درد بلند شدم چیکار کنم چیکار نکنم یه بس کشیدم دیدم مامانم اومد غرغر کنان منم برگشتم بشوخی گفتم دیروز خوش گزشت کشتی میگرفتی با زهرا دیدم از تعجب چشماش زده بود بیرون وماجرارو بهش گفتم و گفتم که من مشکلی ندارم با این موضوع که تو با زهرا باشی هروقتم خواستی میتونی بری پیشش یا اون بیاد اینجا خیلی بی پرده داشتم صحبت میکردم و یکی اونجا نبود منو از برق بکشه مامانمم تو هنگ بود که خودمم بعدش پشیمون شدم که اینو گفتم در حالی که کیرم داشت منفجر میشد گفتم من فقط دوس ندارم مامانم کس بده به مردای غریبه اگه کیر میخوای میتونی صیغه شی بیاری خونه منم میرم بیرون بهرحال غریزه هر آدمیه (این حرفایی که زدم خودمم پشیمون شدم ولی خب آدم بعضی وقتا بازیچه دست کیرش میشه و مغز دیگه نمیتونه دستور بده) گزشتو گزشت همینجوری مامان با خاله زهرا داشتن به لزشون ادامه میدادن و هرموقع میخواست بهم پیام میداد که نیام خونه یا اگه خونم پاشم برم دنبال نخود سیاه راستی نگفتم مامانم اندام درشتی داره قد بلند و قیافه مردونه ای داره که اگه آرایش نکنه و ممه و کونش کوچیک بود شبیه مردا بود ولی بلطف آرایش و برجستگی های بدنش یجوراییه که وقتی باهم میریم بیرون همه چشما سمتشه که خیلی آزار دهنده بود واسم تا قبل از اینکه غیرتم رو از دست بدم زهرا هم تو مایه های مامانه ولی موهای قشنگی داره و خیلی زبون بازه طوری که همه عاشقش میشن،،،

گوشی مامانم رمز نداره و منم اهل گوشی گردی نیستم ولی چون دنبال سوژه میگشتم بعد اینهمه وقت جق بزنم رفتم سراغ گوشیش رفتم تو گالری اوففففف این همه جلال

البته ناگفته نماند از هر ده تا فیلم سوپری که داشت نه تاش کیر بود فقط ی پیام اومد از طرف بخورش ی لحظه جا خوردم و پاک بهم رختم وقتی پیامو باز کردم و عکسو دیدم خیالم راحت شد چون زهرا خانم بود نمیدونستم چیکار کنم همش پیام میداد که عشقم بیا جرت بدم و بکنمت و قهر نکن زهره منتظرته بیا که میخوات بوست کنه سر از حرفاش در نمیاوردم خواستم آف شم برم جق بزنم که عکس یه کیر واسم مامانم فرستاد و زیرش نوشت ببین چقدر چشم انتظاریتو میکشه من فک کردم که پای یه مردم در میونه نگو خاله خاله خودش یه پا عموعه پی ام دادم که یه عکس قدی بفرس و اونم بعد کلی قربون صدقه اینکارو کرد چی میدیدم زهرا بود با یه کیر دوبرابر کیر من استرس کل وجودمو فرا گرفته بود قرار گزاشتم که برم خونش گوشیم با خودم بردم در خونرم قفل کردم چند باری پشیمون شدم وخواستم برگردم که پی ام داد که در بازه رو تخت خوابیده سریع از پله ها رفتم بالا رفتم تو خونه درو بستم صداش از تو اتاق میومد میگفت که جنده من کجا بودی کلی منتظرت بودم بدو بیا بخورش چی فلان و اینا من کپ کرده بودم دوباره پشیمون شدم خواستم برگردم اومد چشمش خورد به من کلی جیغو دادو برو بیرون اینجا چیکار میکنی (دوستان سرم گرفت درد ازاینجا به بعد خلاصه میکنم ببخشید با جزئیاتش قشنگ بود ولی طولانیه)رفت یه لباس پوشیدو اومد میخواست منو بکنه بیرون دستشو گرفتم گفتم بشین کارت دارم که تو قسمت بعدی همشو براتون میگم(ادامه دارد) خلاصه بعد کلی گپ زدن گفتم باید باهام بخوابی گفت برو خبرت میکنم گفتم نه الان گزاشتمش ساک زدن و کلی از کون کردمش و گفتم که کل لباساتو درار اشکش درومده بود و میگفت پارسا توروخدا بس کن تو همسن پسرمی برو دیگه چی میخوای از جونم آبمو پاشیدم تو کونش و رو مبل خوابیدم که دوباره جون بگیرم برم راند بعدی آخه نزدیک هفت ماه بود که من حتی جق هم نزده بودم یه چند دیقه ای استراحت کردم دوباره جون اومد بهم اونم دوباره رفته بود لباس پوشیده بود و گریه میکرد که دوباره داد زدم سرش و لباساشو از تنش دراوردم حشر گند زده بود به مغزم و دوست داشم باهاش برعکس بخوابم یعنی اون منو بکنه لبامو گزاشتم رو کیرش آخ ک نگم براتون بعد پنج دقیقه یچیز لزج شور از کیرش میزد بیرون که تو حالت عادی ده میلیونم به آدم بدن اون کارو انجام نمیده هیچکس اما تو اون حالت سگ حشری که داشتم تمام آبشو قورت دادم و اینقد کیرشو میک زدم که بار دوم خواست آبش بیاد به حالت داگ استایل خوابیدم و اون مثل وحشیا افتاد روم حرکاتشو دوست داشتم دلم میخواست ادامه بده ولی وقتی که آبشو ریخت تو گرمای آب و استحکاکی که ایجاد شده بود توم آب منم ریخت رو فرش از خواستم که کیرشو در نیاره و تو همون حالت خوابمون برد که با صدای مامانم از خواب بلند شدیم(این داستان خلاصه بوده و اگه اولش رو خونده باشید گفتم که مربوط میشه به زندگی یکی از دوستای سابقم که من خودم حشری شدم با داستانش و ادامه داره…

بابت غلط املائی هم شرمنده

البته اگه کسی خوشش بیاد قسمت بعدیشو میزارم امیدوارم الکی وقتتون رو نگرفته باشم❤️❤️

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر