۱۴۰۰-۰۸-۰۹

سکس با آبجی متاهل و کون قشنگم


من مهدی۲۱ ساله قد ۱۸۰ چهره ی و هیکل معمولی دارم.آبجیم هم فاطمه ۲۵ساله متاهل و با یه بچه و قد ۱۷۰ وزن ۸۰ وواقعا هم خوشگل و خوش برو رو هست کون خوشگل و خوشفرمی داره و ماشالا قربونش برم کس بزرگی داره هرچی بگم کم گفتم.

داستان ما از جایی شروع شد که این ابجی کون قشنگ ما تو هر ماه ۲یا ۳روزو میومد خونه ما میموند با بچش.اولش زیاد نگاهی یاحسی بهش نداشتم.کم کم دیدم نه ابجی ما تو این ۲.۳ روزی که اینجاس هم کونش میخاره و میخاد به ما بده.کم کم چکش کردم دیدم هروقت که اینجاس شورت پاش نیستو بیخود و بی جهت پشت به من خم میشه و چاک کونش و کسش به راحتی دیده میشه بعدشم دیدم که خیلی نزدیک به من داره میشه و شبایی که همه میخابیدن بچشو میخابوند و میومد پیش من تو اتاقم حرف میزد تا ساعت ۲.۳ اونم چه حرف زدنی همش درمورد خودش و چاق شدنش واندامش و… از این حرفا.این روزگار گذشت تااینکه به خودم اومدم دیدم وقتی میخاد بده چرا من نکنم این کون قشنگو.منم کم کم بهش نزدیک شدم و وقتایی که خونه ما میموند واسم چایی و غذا اماده میکرد دستاشو میبوسیدم یا از پشت بغلش میکردم وبوسش میکردم اونم کیف میکرد و بدش نمیومد منم با احتیاط جلو میرفتم که مبادا خطا کنم و بگا برم.یه شب که تو اتاقم داشتیم حرف میزدیم من هم با گوشیم ور میرفتم هم جواب میدادم بهش و گه گاهی هم خودم حرف میزدم یه لحظه چشم خورد به لای پاش دیدم بابا ایولا این ابجی ما چه کس قلمبه ای داره چقدم بزرگه طبق معمولم شرت پاش نبود .منم گه گداری نگاهم به لای پاش بود و گه گداری هم تو گوشی بودم تا اینکه دوباره چشم خورد به قلمبگش کسش چند ثانیه ای خیره بودم که به خودم اومدم دیدم بله بگا دادم و ابجیمم حواسش بهم هست دقیقا داره منو نگاه میکنه حالا نمیدونم که این شرت نپوشیدنه و پاهاشو باز و بسته کردنه از عمدبود یا اینکه بدون منظور.خلاصه وقتی دیدم داره میبینه چشمم لای پاشه با خجالت دوباره سرمو بردم تو گوشی چند دقیقه ای حرف رد و بدل نشد بینمون اونم رفت تو گوشی منم ساعتو نگاه کردم دیدم ساعت شده ۲ بچشم خوب خابیده بود اتاق دیگ دیدم ک یهو گوشیشو گذاشت کنار وگفت داداش خیلی بد جور کمرم درد میکنه یکم دراز بکشم اومد کنار من دراز کشید چون منم دراز کشیده بودم و اومد پشتشو کرد به من با فاصله ی ۱ متری دراز کشید و دوباره گوشیشو گرفت دستش منم از فرصت استفاده کردم دیدم که هم پشتش به منه و سرش تو گوشی یه سرتا پا نگاش کردم یه شلوار خونگی یکم تنگ پوشیده بود و یه آستین کوتاه که سینه های قشنگش هم توش خودنمایی میکردن دیدم که کم کم داره خیلی ریز و با احتیاط میاد عقب و تا جایی که دیگ چسبید بهم و گفت داداش ببخشید سردم شد گفتم بچسبم بهت یکم گرم شم گفتم که اشکال نداره ابجی جان اگ میخای پتو بیارم برات که گفت نه نمیخاد الان گرم میشم منم دوزاریم افتاد که ابجی ما کسش میخاره منم دیدم داستان اینجوریه کم کم رفتم جلو دیگ کامل چسبیدیم بهم و قشنگ کیرم چسبید به کون آبجیم دیدم هیچ واکنشی نشون نداد و همچنان سرش تو گوشیشه یکم که گذشت دیدم هی با کونش داره فشار میاره سمت کیرم و هی کونشو میده عقب که یهو یه فکری به ذهنم رسید بهش گفتم ابجی برقو خاموش کنم بخابیم دیروقته که دیدم گفت اره خاموش کن یه پتو هم بیار بخابیم پیش خودم گفتم که نخیر این امشب از اتاق بیرون برو نیستو کونه روباید بده.برقو خاموش کردم و یه پتو ۲نفره آوردم و انداختم رومون یهو بهش گفتم ابجی اینجوری یهو مامان میاد میبینه شک میکنه اینجوری خابیدیم گفتش که نترس نصفه شب میرم پیش هستی.هستی اسم دخترشه که دوزاریم افتاد که.۱.۲ساعت بیشتر وقت ندارم خلاصه پتورو انداختم و دراز کشیدم مثل حالت قبل چسبیدیم بهم و از دوس دخترم پرسید و منم جواب دادم بهش و منم از شوهرش پرسیدم و گفت که زندگی خوبی داره خداروشکر .بعد چند دقیقه گفت داداش کوچولو نمیخای ابجیتو بغل کنی بخابیم یه شب مهمونت شدم تو اتاقتا اینجوری پذیرایی میکنی منم کسخل شده بودم از یطرفم از خدام بود دستامو باز کردمو گفتم بیا ابجی جون اومد بغلم و چسب تنم‌شد قشنگ کیرم چسبید به کونش فقط یه شلوار مانع ما بودلعنت… دیدم گفتش داداش گفتم جان داداش گفتش خیلی دوست دارم تکیه گاهم تویی منم یه بوس از لپش کردم گفتم تو تموم زندگیه منی ابجی خوشگلم که دیدم کلی کیف کرد بازم کونشو بیشتر داد عقب تر منم که دیگ واقعا داغ داغ بودم بزور داشتم تحمل میکردم که یهو حشرم زد بالا دستمو اول کشیدم روشکمش دیدم واکنشی نشون نداد و کم کم خیلی با احتیاط دستمو گذاشتم رو سینه سمت راستش یه سینه سفت و سربالا که واقعا خوش فرم بود دیدم اونم داره شروع میکنه و کم کم دست راستشو اورد از زیر پتو عقب و نم نم کیر ۱۷.۱۸سانتیمو گرفتو کم کم دست میکشید روش منم که دیدم ابجیم کلا چراغ سبزو داد دستمو اروم از زیر پیرهنش بردم تو یه سینشو اروم میمالیدم یکم بلند شدم تا ببینم خابه یا بیدار دیدم بیداره کاملو یه لبخندموذیانه رو لبای خوشگلشه.کم کم مالیدم اونم خیلی حرفه ای دستشو کرد تو شلوار و شورتم از تماس مستقیم داشت با کیرم.منم حواسم به تایم بود دیدم ک وقت کمه و ابجی هم راضیه از پشت شروع کردم گوششو خوردن ودستمو بردم زیر لباسش و شکم لختشو مالیدم اه ناله ی ریزش بلند شد و منم هرزگاهی یه جون تو گوشش میگفتم وبوسه های ریزی به گردنش میزدم کم کم دستمو اوردم پایین و از رو شلوار کون گندشو مالیدم وای خدای منننن چقد نرم و گوشتی بود یدفعه کاری کرد کارستون کیرمو ول کرد وبا دستش دستموگرفتو برد تو شلوارش تا مستقیم کونشو بمالم بلهه حدسم درست بود ابجیم شرت نداشت منم شروع کردم به مالیدن و هم سوراخ کونشو هم کسشو میمالیدم دیدم اجیم داره بهم نگاه میکنه و میخنده منم یکم خندیدم ولبامو چسبوندم ب لباش کلی ازش لب گرفتم شلوارشو در اوردم و گفتم بشینه رو صورتم وای چه کس بزرگی یکم تیره بود کونشم که ماشالا خیلی بزرگ بود سوراخ کونشم قهوه ای بود حسابی براش خوردم اللخصوص سوراخ کونشو خیلی خوشمزه بود اونم هی کونشو فشارمیداد تو صورتم بعد یه ربع لیسیدن کون و کس ابجیم بلندش کردم تا ساک بزنه برام از موهای بلوندش گرفتم و کیرمو گذاشتم تو دهنش خیلی خوب ساک میزد داشت ابم میومد ک ماشالا خودش فهمید و یه نیشگون از سرکیرم گرفت گفتم چرا همچین کردی گفتش که حالا حالا ها نباید ابت بیاد داداش کون ابجیتو سیر کن بعد گفتم ای به چشم ابجی خوشگلم.خابوندمش زمین پاهاشو گذاشتم رو شونم و کیرمو رو چاک کسش بالا پایین میکردم و بعد ۵ثانیه اروم گذاشتم تو کس ابجیم کم کم صداش داشت بلندمیشد و اه و ناله ی زیاد لباشو گرقتم و شروع کردم خوردن بعد ی ربع کشیدم بیرون و داگیش کردم از پشت گذاشتم توکسش و کون گندشو میمالیدم انگشتمو رسوندم به سوراخ کونش یکم انگشت کردم دیدم دردش اومد گفتم ابجی نکنم گفت نه کونمو انگشت کن تو کاریت نباشه منم گفتم چشم و بعد کمی تلمبه زدن به پهلو شدیم جفتمون و اومد تو بغلم یه تف زدم انگشتمو زدم رو سوراخ کونش گفتم ابجی اجازه هست گفت اجازه دست شماست شوهرمن تویی منم بخاطر این حرفش گردنشو گرفتم چرخوندم سمت خودم شروع کردم لب گرفتن و انگشت کردن سوراخ کونش دیدم گفت داداش بکن تو کونم منم گفتم چشم کیرمو اروم گذاشتم رو سوراخش و اروم اروم فرستام که قشنگ کیرم تا ته تو کون ابجیم بود و شروع کردم اروم اروم تلمبه زدن و انگشت کردن کسش کلی هم ازش لب گرفتم بعد ۲۰ دقیقه دیدم ابم داره میاد بهش گفتم اونم گفت منم دارم میام بریز تو کونم منم یه چشم کشدار گفتمممم و همزمان من ریختم تو کونش و اونم ابش اومد و یکم دراز کشیدیم و یکم لب گرفتم ازش و پاشدم با دستمال کس و کونشو پاک کردم و بعد ک تمیز شد یه لیس از چاک کونش زدم و خندید و گفت میبینم که کون خور ابجی متاهلت شدی چپ و راست سرت لای باسنمه منم گفتم اون شوهر احمقت قدر نمیدونه اگ بدونه از من بیشتر سرش لای این کون بود و دوباره خندید و بلند شد لباسشو پوشید و رفت سمت دستشویی منم خودمو مرتب کردم و لباس پوشیدم و رفتم دستشویی و برگشتم که بخابم دیدم ابجیم تواتاقمه گفتم چرا نرفتی بخابی هنوز سیر نشدی گفت یه بوس بده بخابم یکم لب گرفتم و انگشتش کردم و فرستادمش تا بخابه منم رفتم خابیدم.ظهر بیدار شدم ابجیم خونه بود فقط بابا و مامانم و هستی رفته بودن بیرون منم رفتم اشپز خونه دیدم داره غذا درست میکنه ازپشت بغلش کردم و یکم کونشو مالیدم و ازش غذا خاستم و برام اورد و چید توسفره یکم حرف زدیم و گفتش که غروب شوهرش میاد دنبالشون میرن خونشون منم خیلی پکر شدم چون واقعا مزه کونش رفته بود زیر زبونم خندش گرفت و گفت خب حالا چرا اینشکلی شدی نترس بابا کیر داداش واجب تر از کیر شوهره شبایی که اسماعیل شوهرش رفت شیفت و تنها بودم زنگ میزنم به مامان که تنهام و میترسم تا بفرستت خونه ما تا صبح بزاری تو کونم و کیف کنی منم خرکیف شدم یه بوس ازش گرفتم وغذا خوردم و دیدم دولاشده تو یخچال دنبال چیزی میگرده رفتم از پشت شلوارشو کشیدم پایین دیدم شورت داره اونم کشیدم پایین ک گفت چیکار میکنی دیوونه الان مامانینا میان البته به خنده منم یکم کس و کونشو خوردم و صدای زنگ اومد و سریع شورتشو از پاش دراوردم و گفتم این پیش من میمونه ابجی جان بلند خندید و گفت باشه داداش کیر کلفتم .شلوارشو کشید بالا و رفت در و باز کنه منم رفتم شورت ابجیمو جاساز کنم.مامانینا اومدن و کم کم غروب شد و شوهرش اومد که ببره من یه لحظه رفتم اتاق و صداش کردم اونم اومد بلافاصله چسبوندمش دیوار شروع کردیم لب گرفتن ساپورت پاش بود دستمو کردم توش و کسشو مالیدم یکم ک‌شوهرش صداش زد ک‌بیا بریم اونم خودشو مرتب کرد و رفت .فرداشبم قراره برم خونشون شوهرش نیست و چه کسی ازش بکنم مننن.

مرسی که تحمل کرید شرمنده داستان طولانی شد.

۱۴۰۰-۰۷-۲۸

سکس با خواهر خوبه یا بده؟

سلام.

اسم من امیر هست.داستانی رو می‌خوام براتون تعریف کنم که از بچگی برام اتفاق افتاده تا الان.

من یک خواهر از خودم کوچیکتر دارم به اسم الناز.

داستان ،داستان من و الناز عزیزم هست از بچگی تا الان .

ولی قبلش می‌خوام واسه بعضی دوستان مطلبی بگم که غیرت اونا زده بالا تو سایت میگردند و این مطالب میخونن بدون اینکه اطلاعاتی داشته باشند قضاوت هم میکنند.

مطلب من اینه.ادم و هوا که اومدن زمین دو نفر بودن.بچه دار شدن.و نسل انسان بوجود اومد.چطور بوده نسل انسان.ادم هم از هوا و هم دختران خودش بچه دار میشد یا پسرای آدم با خواهراشون بچه دار شدن.چندین قرن برادران با خواهران بودن که بچه دار میشدند.کم کم قبیله ها بوجود اومد.درگیری های بین قبیله برای تصاحب دختران و خواهر ها بود و خون و خونریزی ادامه داشت.برای یک دختر تو خانواده و قبیله جوان‌های قبیله هم میکشتن نمونه هابیل و قابیل .

به چند دلیل موجه کم کم قبیله ها تصمیم گرفتن که پسران با دختران (خواهر برادر ها) ازدواج نکنند و بچه دار نشوند.دلایل این بود.اول کشتار خانوادگی کم شود.دوم درصد حاملگی خواهر از برادر پایین بود و با این تصمیم فرزندان زیاد تر میشدند.سوم فرهنگ خانواده از قتل و غارت به مهر و محبت تغییر می‌کرد.و…

خلاصه این تصمیم بین قبایل اجرا شد و ازدواج بین خواهر و برادر کم کم از بین رفت.ولی هرگز در خانواده ها رابطه سکسی بین خواهر برادر ها از بین نرفت.تا قبل از اسلام که اعراب حیوان صفت دختران خود را زنده به گور میکردند.که بنا به دلایلی زنده به گور کردن دختران در آن زمان پس از منفور شدن دختران برای مشکلاتی بود که بر سر سکس پسران خانواده با دختر بوجود می آمده که حضرت محمد این کار اعراب را گناه و زنده به گور کردن دختران را منع کرد.

ولی پس از چند سال مشکلات رابطه با خواهر به خانواده ها بازگشت و گلایه هایی در پی داشت.حضرت محمد برای این گلایه ها راهکاری دید قبلاً که ازدواج برای پسران را محدود کرده و برای اعراب که ازدواج با خواهر منع شده بود ولی رابطه سکس رواج داشت و فرزند آوری را منع می‌دانستند را مجبور کرد که رابطه هم مانند ازدواج حرام است.بله رابطه با محارم حرام شد. ولی چرا؟

اگر فرهنگ در خانواده ها وجود داشت و اگر برای دختران پسران خانواده کشته نمی‌شدند و کلی اگر دیگر امروزه نیز رابطه خواهر برادر حرام نبود.اگر امروز پسری تمام قد و شاید مخفیانه موفقیت خواهرش را لوحه زندگی خود قرار دهد و سکس داشته باشد بشرط آنکه در زندگی شخصی و تشکیل خانواده هم دختر و هم پسر لطمه وارد نشود رابطه آنها اشکالی ندارد .من از بدو وجود انسان تا به حال هر مقطع مشکلات خانواده را پژوهش کردم در هر مقطع و هر زمان خانواده و روابط آن تحت تأثیر مشکلاتی بوده است.وجه پایداری خانواده و وجه فرهنگی آن.بعداز پدیداری پول وجه اقتصاد خانواده و جامعه که نیاز به ازدواج های بین اقوام داشت.وجه خانواده هایی که فقط دختر دار بود یا پسر دار بود.یا تعداد آنها برابر نبود.و کلی دیگه مشکلات.خدا و رسول خدا که نمیتونه بیاد برای هر حرف و هر کاری تمام دلایل و مصوبات بگه که.کلی میگه این کار خوبه این کار بد .بنده بدلیل داشتن رابطه با خواهر، خودم زیاد دنبال چرایی حرام بودن این رابطه داشتم و نتیجه ای که گرفتم اینه هیچ دلیلی قاطع و قانع کننده وجود ندارد و تمام دلایل با اگر و احتمال وجود دارد.احتمال دارد خانواده از هم بپاشد احتمال دارد رابطه عاطفی از بین برود احتمال دارد احساس گناه دست بدهد.اقا این گناه رو خود انسان بوجود آورده و بعد ازش حراس دارد مثل نسب خانوادگی که بچه خواهر و برادر با اعضای خانواده چه نسبتی دارد.اقا این نسب و نسبت‌های خانوادگی رو انسان بوجود آورده خواهر برادر پدر مادر دایی عمه خاله عمو و…انسان هم مثل تمام حیوانات آزاد آفریده شد.با یک تفاوت که انسان تعقل دارد.چرا باید از هر چیزی وجهه زشت اون رو استفاده کرد.انسان تعقل دارد پس نباید این رابطه برقرار شود.!!حیوانات برادر خواهر مادر پدر و هرکدوم بتونه از هم بچه دار میشن.انسان تعقل دارد و میتواند همینطور باشد با این تفاوت که چون تعقل دارد میتواند رابطه زیبا و قشنگتری از حیوانات داشته باشد.چرا منع باشد.قوانین بشر را خود بشر تبیین کرده و قطعا برای بقا جامعه و بشر هست ولی در برخی مواقع علاوه بر آن برای فرار از سر در گم بودن همین قوانین قوانین جدید وضع میشه مثل نسبت فرزندان خواهر برادر.

هر کس آزاد هست هر گونه تمایل دارد از حرفهای من نتیجه بگیرد و مخیر است به انتخاب دلخواه.ولی قبل از قضاوت از تاریخ بشریت اطلاعات کافی بدست بیاورید و بعد قضاوت کنید.

من یک داستان نگفتم واقعیت گفتم و داستان من با خواهرم یکی دوتا نیست که بخوام تعریف کنم.همیشه و هر وقت خواستیم رابطه داشتیم و الان شاید بالغ بر ۲۵سال هست که رابطه داریم.از کودکی تا به اکنون.اگر کسی تمایل دارد داستانهای منو دنبال کنه تو همین سایت چند داستان می‌نویسم ولی سر فرصت و اگه کسی علاقه داشته باشه.

ضمن اینکه تو کار خدا دخالتی نمیکنم چون دیدگاه من به خدا با دیدگاه شما شاید کمی متفاوت باشه.خدای من خدای واقعی است نه خدایی که الان دارن معرفی میکنند به بچه ها.دقت کردین خدایی که الان معرفی میشه فارسی بلد نیست و ما باید به عربی از او تشکر کنیم و به عربی عبادت کنیم به عربی حرفهای هم رو به هم بگیم اون فارسی بلد نیست چیزی بگه و فارسی مارو نمی‌فهمه .حتی کسی میمیره موقع دفن برا مرده ای که عربی بلد نیست تلقین عربی میکنن و می‌سپارند ش به خدا.این خدا خدای من نیست.خدای من فکر من رو هم می‌فهمه و بر خیر و شر همه چیز من آگاه هست باهاش فارسی صحبت میکنم از او به فارسی تشکر میکنم .اونم مهربونه.

یک داستان اضافه میکنم که آخرین تجربه من بود و یک هفته قبل بوده.

خواهر من ۸سال از من کوچک تر هست.و در این بیست و چند سال همیشه مهر و محبت بین ما بیشتر شده ولی از بعد ازدواجش دیگه رابطه ما مثل قبل نیست و طوری رفتار میکنیم که به هیچ وجه به رابطه خانوادگی هم لطمه وارد نشه و کاملا در خفا و با مهر و محبت و دفعات کم رابطه داریم.

آخرین رابطه ما اینجوری بود که شوهر خواهر من برای دو روز رفت پیش برادرش که حادثه ای برایش اتفاق افتاده بود.منم زنم برای کمک به مادرش با مادرش رفته بود مشهد و من و خواهرم تنها مونده بودیم با بچه های خواهرم.بچه های من با زنم بودند.

مادر شوهر خواهرم تنها بود و خواهرم نگران بود که غصه نگیره و حرص نخوره برا همین زنگ زد گفت برم اونارو ببرم پیش مادر شوهرش.رفتم رسوندمشون گفتم الان دو هفته هست کاری نکردیم.اونم خودش دلتنگ بود و گفت دلش میخواد فرصت ایجاد بشه خبر میده.

من رفتم سر کارم که گفت بچه ها پیتزا می‌خوان براشون ببرم.وسایل پیتزا تو خونه خودشون بود و میخواست بره درست کنه ولی دور بود.گفتم خونه ما خالی هست و وسایل پیتزا داریم میریم خونه ما و پیتزا درست میکنیم و با هم کارمون رو انجام میدیم .رفتم آوردمش خونه.تا وارد خونه شدیم لباس کندیم و به قرار همیشه رفتیم تو بغل هم و مالیدن هم.

همانطور رفتیم و شروع به محیا کردن وسایل پیتزا کردیم .پیتزا روبراه شد گذاشتیم تو فر و رفتیم رو تخت خواب.

شروع کردیم به مالیدن دوباره و کم کم کیرمو گذاشتم دم کصش همیشه وقتی شروع میکردیم نیم ساعتی من حال میکردم و اون حالت می‌گرفت و بعدش اون میومد روی من و یکم بعد ارضا میشد و بعدش من میرفتم روش و به شکم میخوابوندمش و از پشت میکردم تو کصش و کمرشو میداد بالا و همیشه در همین حالت دو یا سه بار من ارضا میشدم و آبمو میپاشیدم رو کونش و کمرش این دفعه گفت زمان زیاد داریم و میخواد بیشتر حال کنیم.حدود یک ساعت در حالت های مختلف حال کردیم و گفت هنوز میخواد منم ازش خواستم که لباس مخصوص بپوشه .چون بعضی وقتا که زمان یا مکان نامناسب بود از لباسی استفاده میکردیم که مخصوص بود.من زیر شلوار لباس زیر میپوشیدم که کیرم تا راست میشد ازش میزد بیرون و از زیپ شلوارم در میاوردمش اونم یک ساپورت مخصوص و دامن مخصوص داشت و شورت که خیلی باریک بود ساپورت تا زیر کونش می‌رفت و مثل جوراب جدا بود ولی ظاهرش از ساپورت های شلواری میزد.دامنش تا مچ پاش بود و یک درز از پشت سمت پایین و داخل چینهای دامن باز بود طوری که وقتی خم میشد یا چهار دست و پا رو زمین میزد دقیقا جایی می‌افتاد که کیرم از تو درز دامن روبروی کصش بود و اصلا این درز دیده نمیشد.برا موقع اضطراری که بچه ها یا کسی تو خونه بود به بهانه چیزی می‌رفتیم آشپزخونه و من روی سنگ اوپن خم میشدم و با هرکس خونه بود وارد صحبت میشدم و اون به بهانه نشستن و درست کردن چیزی یواش میومد جلو من زیر سنگ اوپن و خودش شروع میکرد.حالا اگه طرف پا میشد یا من میخواستم ارضا بشم با زانو بهش میرسوندم که رمزهای ما خاص بود.خلاصه لباس پوشید و اومدیم آشپزخونه با لباس شروع کردیم به سکس .یوقت زنگ در خورد همون‌جوری جفت شده رفتم پشت در دیدم همسایه هست ظرف غذا دستش به سفارش خانمم غذا آورده در و نیمه باز کردم غذا گرفتم و دوباره شروع کردیم حدود سه ساعت بود که سکس داشتیم و هم من چهار بار ارضا شده بودم هم اون هردو خسته بودیم.کنار هم دراز کشیدیم و خوابمون برد.تا تلفن زنگ خورد و بیدار شدیم دیدیم ساعت ۲ ظهر شده بلند شدیم رفتیم پیتزا هارو دادیم بخورند دیدم خواهرم گفت صبر کن برگردم .رفت و برگشت گفت الان نه من شوهر و بچه دارم نه تو زن و بچه داری می‌خوام امشب باهم بمونیم به مادر شوهرم گفتم تنهایی میام پیشت تنها نباشی شب .به شوهرم هم زنگ زدم گفتم بچه ها پیش مامانش هستن من میرم پیش امیر امشب تنهاست .

توهم به زنت زنگ بزن بگو که نگران شام و تنهایی تو نباشه من اومدم پیشت.خلاصه رفتیم تو شهر حسابی گشتیم و کافه و پارک و پیاده روی تو شهر و بازار مثل دوست دختر پسرای جوون .بعدش رفتم قرص خریدم میوه خریدم رفتیم خونه اون شب کاملا لخت باهم تا ظهر روز بعد کلی حال کردیم بدون مزاحم حالی داشت که نگو.بعد از چند سال که سکس درست حسابی نداشته بودیم و همیشه با عجله رابطه داشتیم اینبار بدون عجله و کاملا ریلکس باهم مثل زن و شوهر کلی حال و کلی صحبت های مانده در دل.

بهش از علاقه به سکس سه نفری با زن برادر زنم گفتم که دختر دایی مادری هم هست و رابطه خیلی صمیمی با خواهرم دارن گفتم .گفت یواش یواش می‌ره رو مخش و از اینکه بهش بگه ترسی نداره چون بهش اعتماد داره و ازش اتو داره.اونم با شوهر خواهرش در ارتباط هست و موضوع اونو خواهر من می‌دونه ولی موضوع مارو اون نمیدونه.الان یک زمینه سازی کرده و نقشه کشیده ک من اون تنها بشیم و در حال رابطه خواهرم سر برسه و با وجود اینکه خود خواهرم ازش سکس با من خواسته ولی برای سکس با خواهر دلیل میخواد که میخواد با سر رسیدن به سکس من و اون این دلیل دستش بیاد و وانمود کنه که از رابطه من و زن برادر زنم اونم حشری شده و شروع به سکس با من کرده.

این داستان خیلی خیلی خلاصه گفته شد ولی اگه بتونم داستانهای دیگه رو کامل وصف میکنم