سلام دوستان گل
ندا هستم و ۲۱ سالمه بدن خوبی دارم و سفیدم ماجرای منو داییم از سالها پیش شروع شده بود درسته سنم کم بود ولی متوجه نگاه هاش و دست دادن هاش و بوسیدن هایی که نزیک لبم بود می شدم ولی از اونجایی که اون موقع داییم وارد سن بلوغ جنسی شده بود یعنی حدود ۱۷ سالش بود و من ۱۵ ساله بودم و هیکل درشتی داشتم که تو چشم بود و اکثرا لباس پوشیده و آزاد می پوشیدم تا کمتر جلب توجه کنم . اما داییم همیشه بهم نزدیک میشد و چند باری خواستم خودمو دور کنم میگفت من داییتم و محرم توام و… منو گول میزد و موهام نوازش میکرد و پشتم نوازش میکرد تا روی باسنم دستشو میبرد اما بعد با نگاه معنا دار من دسشو میکشید خلاصه این ماجرا در یک مقطعی تموم شد و داییم سربازی رفت و هر چند ماه یکبار می اومد خونه که اونم نهایتش برا یک وعده شام یا نهار مهمان ما می شد سربازیش تموم شد بلافاصله رفت شرکت سر کار و بعدشم تو همون شهر ازدواج کرد دیگه این مسخره بازی ها برای چند سالی تموم شد دیگه رفت آمد میکردیم خبری از اون نگاه ها و حس ها و نوازش ها نبود این مدت منم یک دوست پسر مجازی پیدا کرده بودم و گهگاهی سکس چت میکردیم تا اینکه من و مادرم ۵ ماه پیش رفتیم برای مهمونی خونشون یکی دو روز از موندن مون گذشت و زنداییم پیشنهاد کرد بریم بیرون ولی من نرفتم بخاطر اینکه هوا فوق العاده گرم بود و من گفتم شما برید بازار من میخوابم و یچی برای شام درست میکنم تا شماها بیایید زنداییم کلی تعارف کرد و بعد مامانم گفت ندا آشپزیش خوبه لیلا جان ماهم بیاییم خسته اییم سختت میشه خلاصه زنداییم راضی شد و یکم وسایل گذاشت رو میز غذا خوری گفت ندا جان پس اگر زحمتی نیست وسایل گذاشتم غذا درست کن ساعت ۷ هم داییت میاد براش ی چایی بریز ماهم میاییم تا اون موقع گفتم چشم . مامانم و زنداییم رفتن منم تاپ بندی پوشیدم با شلوارک تا بالای زانو و رفتم رو تخت شون دراز کشیدم و ساعت روی ۶ و نیم زنگ گذاشتم و خوابیدم یکدفعه حس کردم یکی داره نوازشم میکنه چشام وا کردم دیدم داییم بالا سرمه بدون لباس فوری ملافه ایی که رو خودم انداخته بودم دورم جمع کردم گفتم دایی تو کی اومدی چرا بدون لباسی گفت تنم تنتو میخواد ندا گفتم مزخرف نگو تو دایی منی مرتیکه اومدم بزنم در گوشش دستمو گرفت گفت ندا من عاشقتم من هر وقت زنمو میخوام بکنم چشامو میبندم تورو تصور میکنم گفتم خفه شو دهنتو ببند آشغال ی چک زد تو صورتم گوشیشو باز کرد رفت توی تلگرام و سکس چت هام نشون داد برق از سرم پرید گفت اینارو بابات ببینه تورو میکشه کسی که باهات چت میکرد من بودم گفتم باشه پای توام گیره گفت من میگم میخواستم بچه خواهرمو که وارد دانشگاه شده و خانوادش تعریفشو میکنن محک بزنم آقا ناصر این از دخترت خیلی راحت دوست میشه و چتای بد میکنه . بهش گفتم خیلی حرامزاده ایی با پشت دست زد تو دهنم و گفت گوه نخور دختره لاشی گریه ام در اومد زار میزدم زیر چونم گرفت گفت لال مونی بگیر بذار کارمو بکنم وگرنه آبروت تو فامیل میبرم رو نداشته باشی سر راست کنی منم از ترس آبرو باهاش همکاری کردم شروع کرد به خوردن لبام و لباسام در آورد گردنم خورد کیرش گذاشت دهنم براش خوردم یکی دوبار دندون زدم که سیلی زد بهم گفت مثه ادم بخور منم بیحس و حال براش ساک زدم درازم کرد نشست بین پاهام کسمو حسابی خورد و با دستهاش سینه هام می مالوند اینجا بود که کم کم حشری شدم ناخوداگاه دستمو بردم سمت سرش و فشار میدادم رو کسم اونم میگفت جوون چیی میخوای کیر میخوای نه منم میگفتم اوهوم خیلی لذت بخش شده بود نمیدونم این شهوت و حشری شدن چیه که آدم از خود بی خود میشه و واقعا خاک بر سرم خودم خجالتم میشه . بلند شد و خیمه زد روم کیرشو مالوند روی کسم و یواش داد داخل من داد زدم گفت آخ قربون دادت بشم بیشتر داد بزن عشق دایی عااا آه سندت خورد به نام دایی ی تلمبه محکم زد و در آورد خونی که رو کیرش بود مالوند دور بر کسم و گفت قربون کیرم برم که تا حالا پنج تا کس بلوری رو فتح کرده پرده هاشونو زده اینم ششمی ی سیلی بغل رونم زد گفت جووون کیر دایی تو کست آخخخ دوباره کرد توم تلمبه زد پنج دقیقه تلمبه زد و بعدش در آورد و تمام آبش ریخت روی شکمم رفت تو دسشویی منم با حالت زار دراز کشیده بودم و حس لعنتی از بین رفته بود اشکام می اومدن داییم اومد گفت اشک تمساح نریز برو خودتو بشور چایی برام بذار منم از ترس اینکه دوباره هوس نکنه بلند شدم ولی چه بلند شدنی تمام دنیا سرم میچرخید از درد داشتم می مردم گفت برو دوش آبداغ بگیر ریلکس شی خلاصه اومد کمکم کنه نذاشتم گفتم بهم دست نزن گفت تازه شروع شده عشق دایی خندید و بعدشم رفت به هر مکافاتی بود رفتم حموم نشستم زمین یکم گریه کردم و بعدش خودم شستم اومدم بیرون دراز کشیدم حال هیچی نداشتم مامانم اینا یکم بعد اومدن حدود ۷ و ۴۰ دقیقه غروب بود مامانم منو صدا زد گفت ندا جان دایی اومده ماهم برگشتیم نمیخوای بلند شی اومد بالا سرم گفت وا چته دختر چرا عوض شدی رنگ به صورتت نیست دست و پاهام دست زد گفت چرا یخی هیچی نگفتم داییم گفت آبجی اومدم دیدم جلو کولر خوابیده با بدن خیس احتمالا دو هوا شده نگران نباش مامانم گفت آخه خنگ خدا چند بار بهت بگم میری حموم میای جلو کولر نخواب سر و صورتت نگاه کن حالا چه خاکی تو سرم کنم نکنه مریض شدی آخه مادر چرا آدمو گرفتار میکنی و کلی غر غر زد و نگران شد ولی نمیدونست اصل ماجرا چیه دلم براش سوخت خیلی دلم میخواست گریه کنم ولی نشد . ما دو روز دیگه هم موندیم ولی دیگه هرگز تنها نموندم کلا به مادرم چسبیده بودم دو روز سر شد و ما برگشتیم ، فرداشبش دیدم تو تلگرام یک فیلم اومده رفتم فیلم باز کردم دیدم داییم یک قسمتی از سکس مونو که حشری شده بودم میگفتم منو بکن اوفف کیر میخوام همونو برش داده برام فرستاده اما چیزی از صورت خودش و درو دیوارای خونشون معلوم نیست از ی زاویه ایی گرفته بود که فقط من افتاده بودم و یک تخت با ملحفه صورتی برام نوشت اگر میخوای آبروت نره باید همیشه باهام باشی من بلاکش کردم زنگ زد گفت الان قطع میکنم اگرتا ۲۰ ثانیه بعد منو از بلاک در نیاری فیلم برا پدر و برادرت میفرستم قطع کرد منم از بلاک درش آوردم گفتم چیی از جونم میخوای گفت چیز زیادی نمیخوام مثه دفعه قبل همون مقدار میخوام البته با کیفیت بهتر بدون گریه و بی میلی ، باید منو سیر کنی . منم ناچار قبول کردم و تو این پنج ماه هر ماهی یکی دو بار به بهانه های مختلف میاد خونمون و منو میبره باغ بابا بزرگم اینا توی اتاقک باغ حسابی منو میکنه . دعا کنید بمیره از دستش خلاص شم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر